eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
157 دنبال‌کننده
27هزار عکس
1.5هزار ویدیو
96 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما https://harfeto.timefriend.net/16895204024549 داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💞 تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم بيا بهار شود چهار فصلِ امسالم بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم بـيـا کناره بگیرد بـدی از اقبالم ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 سلام علیکم و رحمه‌الله عید و سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک سال خوب و پر خیر و برکتی داشته باشید در پناه حق و ائمه معصومین علیهم‌السلام سلامت و موفق و عاقبت بخیر باشید ان‌شاءالله🤲 التماس دعای فرج🤲 دعاهاتون مستجاب🤲 حاجت روا باشید ان‌شاءالله🤲 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 644) قسمت ۱۰ 💐 بهترین روز 💐 🌾 ... روزها و هفته‌ها و ماه‌ها یکی پس از دیگری گذشت و من همچنان در این عشق سوزان، همچون شمع، ذره ذره وجودم ذوب می‌شد. شبی در مسجد بعد از نماز مغرب و عشاء در حال راز و نیاز با امام زمان علیه السلام بودم و به اینکه الان امام زمان علیه السلام در کجاست و آیا من ناقابل می‌توانم سهمی در کم کردن غربت و تنهایی امام زمان علیه السلام داشته باشم یا نه، فکر می‌کردم که ناگاه از پشت سر دستی به شانه‌ام خورد و مرا صدا زد: حسن آقا! آب دهانم را قورت دادم، صدای دلنشینی را شنیده بودم، بی اختیار صورتم را برگرداندم به یاد حرف‌های خطیب جمعه افتادم، «چهره اش گندمگون، ابروانش هلالی و کشیده، چشمانش سیاه و درشت و جذاب... برگونه راستش خالی مشکین». با صدایی لرزان گفتم: بله. فرمود: دنبال چه کسی هستی؟ قدرت تکلّم نداشتم، ابهّت و هیبت آقا، انجام هر عملی را از من گرفته بود، با اینکه بی اختیار چشمانم پر از اشک و تپش قلبم تندتر شده بود خیلی آرام گفتم: دنبال امام زمانم. فرمود: من امام تو هستم، بلند شو، دیگر فراق به پایان رسید. هنوز باورم نمی شد که چه سعادتی نصیبم شده است مبهوت جمال ایشان بودم، چهره ایشان برایم مهربانی را تداعی می‌کرد، نمی دانستم چه بگویم، در یک لحظه به ذهنم درخواستی خطور کرد: «به خانه ما می‌آیید»؟ با هم به راه افتادیم. حضرت با آرامش قدم بر می‌داشت و با وقار راه می‌رفت. به در خانه‌ام رسیدیم، جلو رفتم و در را باز کردم و با حضرت وارد خانه شدیم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: حسن محمودی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان پنجم: بهترین روز - صفحه ۵۶ و ۵۷. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor