eitaa logo
داستانهای مهدوی
161 دنبال‌کننده
735 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💐موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍃(داستان 392) قسمت 2 🌼حاج حسین ضیایی بیگدلی و سفر مکه🌼 🌺 ... ظرفی برای آب آوردن برداشتیم و به طرف عرفات رهسپار شدیم، که در راه عرفات شیر آب ظاهراً دور بود، خیلی راه رفتیم مثل اینکه گفت: حدود هفت کیلومتر، تا سرانجام به آب رسیدیم. در موقع برگشتن به واسطهٔ آنکه چراغ‌های زنبوری که ما نشان کرده بودیم خاموش کرده و خوابیده بودند راه را گم کردیم، هر چه می‌رفتیم با صدای بلند، اکبرخان را صدا می‌زدیم هیچکس جواب نمی‌داد، چند مرتبه هر دو هر چه ممکن بود با صدای بلند فریاد زدیم: اکبرخان! کسی جواب نمی‌داد. هر چه می‌رفتیم محل خود را پیدا نمی‌کردیم اما ظاهراً می‌گفت: در این برگشتن حدود هفت کیلومتر راه رفتیم و به کلی خسته و مانده و مضطرب بودیم برای اینکه زن‌ها در آنجا منتظر ما بودند و ما غیر از یک سطل آب که می‌بردیم وسایل زندگی نداشتیم و در حال احرام بودیم فقط لباس احرام در بر داشتیم به کلی درمانده شده بودیم. در این بین؛ سه نفر را دیدیم که سوار بر اسب بودند و لباس قمی قدیمی در بر داشتند، یکی از آنها که خیلی نورانی هم بود و قبایی بر تن و شالی بر کمر بسته و کلاه نمدی بر سر داشت به ما گفت: « قمی‌ها را می‌خواهید؟» گفتم: « آری.» ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۴ الی ۳۷؛ شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السّلام، جلد ۳، ص ۱۲۲ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌸(داستان 392) قسمت 3 🌼حاج حسین ضیایی بیگدلی و سفر مکه🌼 🌳 ... به ما گفت: « قمی‌ها را می‌خواهید؟» گفتم: « آری.» تپه‌ای را به ما نشان داد که پیدا و نزدیک بود. گفت: « از این تپه بالا بروید صدا بزنید آن طرف تپه هستند.» ما بالای تپه رفتیم و گفتیم: « اکبرخان!» جواب شنیدیم و به رفقا ملحق شدیم. بعداً فکر کردیم که اصلاً اسب یعنی چه؟ تمام ما با اتومبیل بودیم! و اولاً از اسب و اسب سوار در این صحرا خبری نبود. و ثانیاً اینکه اینها اگر از حجاج بودند چرا در حال احرام نبودند و اگر از حجاج نبودند برای چه در این شب در مشعر بودند؟ و ثالثاً گفتنِ اینکه شما قمی‌ها را می‌خواهید عجیب بود! برای اینکه ما به صرف اینکه اکبرخان را صدا می‌زدیم از کجا برای آنها معلوم شد که ما قمی‌ها را می‌خواهیم؟ و رابعاً قمی‌ها یک دسته منحصر به ما نبود که از این جواب سؤال بفهمند که مقصود، این عدّهٔ به خصوص هستند؟! و نگارنده گوید: و خامساً در آن موقع لباس رسمی ایرانیان قبا و شال و کلاه نمدی نبود، بلکه لباس رسمی کت و شلوار بود. و سادساً اگر آنها واقعاً از مردمان معمول متعارف قم بودند باید در موقع دیگر نیز دیده شده باشند یا بعداً دیده شوند، اینها مسلماً از رجال غیب دستگاه الهی هستند که به حسب قاعدهٔ عقلی به تصرف ولایتی که به داد مردم می‌رسند به امر ولی الله و خلیفة فی ارضه. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۴ الی ۳۷؛ شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السّلام، جلد ۳، ص ۱۲۲ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌾(داستان 393) قسمت 1 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 🌻 اسماعیل خان نوایی نقل کرد: مادری داشتم که در کمالات و حالات معنوی از اکثر زنان این زمان ممتاز بود و اوقات خود را در طاعات و عبادات بدنی صرف می‌کرد، گناه و معصیتی مرتکب نمی‌شد و از زن‌های صالحه عصر خود محسوب می‌شد و بلکه کم‌نظیر بود. مادربزرگم (والده او) نیز زنی صالحه بود و از نظر مالی وضعیّت خوبی داشت به حدی که مستطیع شد و عازم حج بیت اللّه الحرام گردید و مادرِ مرا هم با این که در اول تکلیف یعنی ده ساله بود از ثروت خودش مستطیع کرد و با خود برد و به سلامتی از حج مراجعت کردند. مادرم می‌گفت: پس از ورود به میقات و احرام عمره تمتّع و داخل شدن به مکه معظّمه، وقت طواف تنگ شد، طوری که اگر تأخیری صورت می‌گرفت وقوف اختیاری عرفه از دست می‌رفت و به وقوف اضطراری تبدیل می‌شد، به همین جهت حجاج مضطرب بودند تا طواف و سعی صفا و مروه را تمام کنند. ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 393) قسمت 2 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 🍃 ... وقوف اختیاری عرفه از دست می‌رفت و به وقوف اضطراری تبدیل می‌شد، به همین جهت حجاج مضطرب بودند تا طواف و سعی صفا و مروه را تمام کنند. از طرفی تعداد آنها در آن سال از سال‌های دیگر بیشتر بود؛ لذا والده و من و جمعی از زنان همسفر، راهنمایی برای آموزش حج گرفتیم و با عجله تمام به قصد طواف و سعی خارج شدیم، با حالتی که از اضطراب گویا قیامت برپا شده است؛ همان طوری که خداوند تعالی بعضی از حالات آن روز را فرموده: «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ(1)». (در آن روز، مادر، بچه شیرخواره خود را فراموش می‌کند). وقتی والده و دیگر همراهان مشغول انجام وظائف خود بودند، به کلی مرا فراموش کردند. در اثنای راه ناگاه متوجه شدم که با مادر و بقیّه همراهان نیستم و از آنها جدا شده‌ام. هر قدر دویدم و فریاد زدم، کسی از آنها را پیدا نکردم و مردم هم چون به کار خود مشغول بودند به هیچ وجه به من اعتنایی نداشتند. ازدحام جمعیت مانع از حرکت و جست و جو می‌شد. ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ 📚:1- سوره حج، آیه ۲ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 393) قسمت 3 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 🌼 ... ازدحام جمعیت مانع از حرکت و جست و جو می‌شد. از طرفی چون همه یک شکل لباس پوشیده بودند، نمی‌توانستم از این طریق هم به جایی برسم. راه را نمی‌دانستم و کیفیت اعمال را هم بدون راهنما نیاموخته بودم و تصور می‌کردم که ترک طواف در آن وقت، باعث فوت کل حج در آن سال می‌شود و باید این مسیر پر خطر و پر زحمت را دوباره طی کنم و یا تا سال آینده در آنجا بمانم. به هر حال نزدیک بود عقل از سرم برود و نفس در گلویم حبس شود و بمیرم. بالأخره چون دیدم فریاد و گریه فائده‌ای ندارد خودم را از مسیر عبور مردم به کناری رساندم تا لااقل از فشار حجاج محفوظ بمانم و در گوشه‌ای مأیوس و ناامید توقف کردم. در آنجا به انوار مقدسه و ارواح معصومین علیهم‌السّلام متوسل شدم و عرض می‌کردم: یا صاحب الزمان علیه‌السّلام ادرکنی. و سر را بر زانو نهادم. ناگاه بعد از توسل به امام عصر علیه‌السّلام و سر بر زانو گذاشتن، صدایی شنیدم که کسی مرا به اسم خودم می‌خواند، ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌻(داستان 393) قسمت 4 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 💎 ... ناگاه بعد از توسل به امام عصر علیه‌السّلام و سر بر زانو گذاشتن، صدایی شنیدم که کسی مرا به اسم خودم می‌خواند، وقتی سر برداشتم جوانی نورانی را با لباس احرام نزد خود دیدم، فرمود: « برخیز بیا و طواف کن.» گفتم: « شما از طرف والده‌ام آمده‌اید؟» فرمود: « نه». گفتم: « پس چطور بیایم؟ من اعمال طواف را بلد نیستم. تازه به تنهایی نمی‌توانم خودم را از جمعیت حفظ کنم.» فرمود: « اینها با من. هر جا که من رفتم بیا و هر کاری که من می‌کنم بکن. نترس و جرأت داشته باش». با این گفته، غصه‌ام از بین رفت و قلب و اعضایم قوّتی گرفتند، برخاستم و با آن جوان به راه افتادم. چیزهای عجیبی از ایشان دیدم، گویا به هر طرف که رو می‌آورد مردم بی‌اختیار راه را باز می‌کردند و به کناری می‌رفتند، به شکلی که با این همه جمعیت من اصلاً احساس فشاری نمی‌کردم تا بالأخره وارد مسجد الحرام شدیم و به محل طواف رسیدیم. جوان به من رو کرد و فرمود: « نیت طواف کن». و به راه افتاد. مردم این جا هم بی‌اختیار راه می‌دادند. ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌼موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌿(داستان 393) قسمت 5 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 🌳 ... جوان به من رو کرد و فرمود: « نیت طواف کن». و به راه افتاد. مردم این جا هم بی‌اختیار راه می‌دادند. آن جوان دور خورد تا به حجرالأسود رسید. حجر را بوسید و به من نیز اشاره فرمود: « حجر را ببوس ». من هم آن را بوسیدم. بعد از این که حجر را بوسیدم او روانه شد تا به جای اول رسید و توقف کرد و اشاره فرمود که: « نیت را تجدید کن ». و دوباره حجرالأسود را بوسید. همین طور تا هفت دور طواف را تمام کرد و در هر بار حجر را می‌بوسید و به من می‌فرمود ببوسم. و معمولاً این سعادت برای همه کس میسر نمی‌شود؛ مخصوصاً اگر بخواهد بدون مزاحمت و فشار باشد. به هر حال برای نماز طواف به مقام حضرت ابراهیم علیه‌السّلام رفتند و من هم با ایشان بودم. پس از نماز فرمودند: « برنامه طواف دیگر تمام شد». من به خاطر تشکر و قدردانی چند تومان طلایی که با خود داشتم بیرون آوردم و با عذرخواهی تمام نزد ایشان گذاشتم که قبول کنند. اشاره فرمودند: « بردار ». از این که تعدادشان کم بود معذرت خواستم. فرمودند: « برای دنیا این کار را نکرده‌ام ». بعد به سمتی اشاره نمودند و فرمودند: « مادر و همراهانت آنجا هستند به آنها ملحق شو ». ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌻(داستان 393) قسمت 6 🌷ناگاه صدایی شنیدم که به اسم مرا صدا می‌زد🌷 🍃 ... بعد به سمتی اشاره نمودند و فرمودند: « مادر و همراهانت آنجا هستند به آنها ملحق شو ». وقتی متوجه آن طرف شدم و دوباره به سمت ایشان نظر انداختم کسی را ندیدم. با سرعت خودم را به همراهان رساندم، دیدم آنها نگران ایستاده‌اند. وقتی مادرم مرا دید خوشحال شد و از حالم پرسید، واقعه را نقل کردم. همه تعجب کردند به خصوص این که در هر دور حجرالأسود را بوسیده‌ام و احساس فشار و مزاحمت نکرده‌ام. و این که نام خود را از آن شخص شنیده‌ام. از راهنمایی که با ایشان بود پرسیدند: « آیا این شخص را می‌شناسی؟ و آیا از جمله راهنماهای این جاست؟» گفت: « این شخص که می‌گوید از جمله این راهنماها و آدم‌ها نیست، بلکه او کسی است که پس از یأس و ناامیدی دست امید به دامن او زده شده است.» همگی نظر او را تحسین کردند. خودم هم بعد از دقت و توجه به مشخصات قضیه یقین کردم که او آقایم امام زمان علیه‌السّلام بوده است. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۳۷ الی ۴۲؛ جلد ۲، ص ۱۹۶، س ۱۳ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 ✴موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور ✅(داستان 394) قسمت 1 🌼از تماس دستش لذتی را احساس کردم🌼 🌺 حاج ملا هاشم صلواتی سدهی میفرمود: در یکی از سفرهایی که به حج مشرف میشدم، شبی از قافله عقب ماندم و نتوانستم خودم را به آنها برسانم و در بیابان گم شدم. اگر چه صدای زنگِ قافله را میشنیدم ولی قدرت نداشتم خودم را به آنها برسانم. خلاصه در آن شب گرفتار خارهای مغیلان هم شدم. لباسها و کفشهایم پاره شد و دست و پایم مجروح گردید و دیگر قدرت هیچ حرکتی را نداشتم. با هزار زحمت کنار بوته خاری دست از حیات شستم و بر زمین نشستم. از بس خون از پاهایم آمده بود خسته شده بودم و پاهایم حالت خشکیدگی پیدا کرده بودند. از طرفی به خاطر عادت داشتن به اذکار و اوراد، مشغول خواندن « دعای غریق » و سایر ادعیه شدم. تا نزدیک اذان صبح که ماه با نور کمی طلوع میکند و اندک روشنایی در بیابان ظاهر میشود در همان حال بودم. در این هنگام صدای سُم اسبی به گوشم خورد و ... (ادامه دارد) ... 📚: ملاقات با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف در مکّه و مدینه، ص ۴۲ الی ۴۹؛ جلد ۲، ص ۱۰۲، س ۳۰ گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅ https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi