eitaa logo
داستانهای مهدوی
163 دنبال‌کننده
738 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 647) قسمت ۲۶ 🌷 آن آشنا آمد 🌷 ☘ ... دوباره پرسیدم: چند روز است که از سلیمانیه بیرون آمده اید؟ فرمودند: روز گذشته بیرون آمدم. و زمانی که در آنجا بودم نجیب پاشا آنجا را با شمشیر فتح کرده و احمدپاشا بانی را که در آنجا سرکشی می‌کرد گرفت و به جای او عبداللّه پاشا، برادرش را نشاند و احمدپاشای مذکور از اطاعت دولت عثمانیه سرپیچی کرده خود مدّعی سلطنت سلیمانیه شده بود. از سویی صداقت گفتار آن جوان مثل آب، زلال و روشن بود و می‌دانستم آنچه می‌گوید از روی درستی است و از سویی متعجّب بودم که چرا تاکنون اخبار این فتح و پیروزی به حکام حلّه نرسیده است و مسأله ای که بیشتر از همه مرا متعجّب می‌کرد این که ایشان می‌گفتند: دیروز از سلیمانیه بیرون آمده ام، در حالی که از حلّه تا سلیمانیه بیش از ده روز راه است و ایشان چگونه آن را یک روزه طی کرده اند و این موضوع باعث شد که در درستی گفتارش تردید کنم که این مسأله از چشم ایشان دور نماند و به خادمی که همراه چند نفر تازه، وارد اطاق درس شده بودند دستور داد تا برای او آب بیاورد. آن خادم ظرفی برداشت تا از مشک آب در آن بریزد که ناگهان آن جوان بزرگوار به خادم گفت: چنین مکن! زیرا که در ظرف حیوان مرده ای است. پس خادم و ما متعجّب شدیم و با خود گفتیم که او از کجا می‌داند در آن ظرف حیوان مرده ای است؟ ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پور وهاب ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 آن آشنا آمد - صفحه ۵۴ الی ۵۶. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 647) قسمت ۲۷ 🌷 آن آشنا آمد 🌷 ☘ ... ناگهان آن جوان بزرگوار به خادم گفت: چنین مکن! زیرا که در ظرف حیوان مرده ای است. پس خادم و ما متعجّب شدیم و با خود گفتیم که او از کجا می‌داند در آن ظرف حیوان مرده ای است؟ لذا خادم درون ظرف را جستجو کرد و دید که چلپاسه ای در آن مرده است. بنابراین ظرف دیگری برداشت و در آن آب ریخت و ایشان از آن آب آشامیدند و پس از آن برای رفتن برخاستند. من نیز به احترام وجود ایشان بلند شدم. با مهربانی با من و چند نفری که در آنجا بود وداع کرد و بیرون رفت. من به آن چند نفر گفتم: چرا چیزی را که ایشان از سلیمانیه گفتند انکار نکردید؟ آن‌ها نیز در جواب گفتند: ما منتظر ماندیم که شما انکار کنید که چنین نکردید. چون به منزل آمدم، مدتی تنها با خود نشستم و به آن جوان و از آنچه در مباحثه و مردن چلپاسه در ظرف آب، اتفاق افتاده بود فکر می‌کردم. سیمای آن جوان و آنچه در این مدّت گذشت از ذهنم خارج نشد تا این که پس از ده روز از سلیمانیه خبر رسید، و خبر همان بود که آن حضرت فرموده بودند و چون دیروز آن سوار را دیدم به گمانم رسید که قبلاً نیز ایشان را زیارت کرده ام. امّا هرچه فکر می‌کردم به یاد نمی آوردم کِی و کجا ایشان را دیده‌ام تا این که در پشت تپه سلیمانیه ناپدید شدند و یادم آمد که وجود مبارک ایشان را در حلّه زیارت کرده‌ام و همان جوانی بودند که به منزل من آمده بودند و با طلبه‌ها مباحثه می‌کردند و بدین طریق دریافتم که آن بزرگوار مولای شیعیان جهان صاحب الزمان علیه السلام می‌باشند. اشک از دیدگان سیّد فرو می‌ریخت و شانه هایش از شدّت گریه می‌لرزیدند و در آن حال با صدای بغض آلودی سر به آسمان گرفتند و فرمودند: بار الها! ما را از دوستان مولایمان قرار بده. بار الها! بار دیگر دیدگان ما را به جمال منوّر آقایمان روشن بفرما... آمین رب العالمین🤲 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پور وهاب ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 آن آشنا آمد - صفحه ۵۶ الی ۵۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
گفتم به خرد ، که چیست اسباب نجات در سختی روزگار و وقت خطرات در وادی عشق ، گشتی زد و گفت بر طلعت نورانی مهدی صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘☘☘ ☘☘ ☘ 🔰 موضوع : کرامات و معجزات حضرت مهدی🌹 (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) 📚 بازآفرینی کراماتی مستند از امام زمان (عج) در مسجد مقدس جمکران                 ─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─ عنوان: آخرین پناه داستان‌هایی از کرامات امام زمان (عج) مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمکران         ─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─ التماس دعا 🌱 https://t.me/joinchat/Q6lXRTi8pcfzBSrZ گروه در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🔰 مقدمه 📝 در جامعه اسلامی توسل به اهل بیت علیهم السلام جایگاهی خاص دارد و توسل به امام حی و حاضر، حضرت مهدی صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف - که براساس روایات، اعمال ما هر هفته دو بار بر وجود مبارکشان عرضه می‌گردد، عقلاً و نقلاً، خاص الخاص و ویژه است. 📗 کتاب پیش روی شما الطاف و عنایات آن حضرت است که با إذن خداوند متعال، شامل حال ارادتمندان آستان مقدس‌شان در مسجد مقدّس جمکران شده است. مکانی که بیش از هزار سال است پناهگاه بزرگان دین و مؤمنین، در طول تاریخ بوده و محل عبادت و عرض ارادت به مولایمان حضرت صاحب الزمان علیه السلام می‌باشد. امید است با بیان کرامات و عنایات ائمه علیهم السلام بتوانیم انجام وظیفه ای کرده باشیم و در این رابطه، نظرات عزیزان را بردیده منّت می‌نهیم. ✍ حسین احمدی مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمکران 🌴(داستان 648) قسمت ۱ 🌼 فریادرس 🌼 🌿 این قبر غریب الغربا خسرو طوس است 🌿 این قبر مغیث الضعفا شمس شموس است 🌿 خاک درِ او مرجع ارواح و نفوس است 🌿 باید ز ره صدق بر این خاک درافتاد 🌿 با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد 🌿 این روضه پرنور به جنّت زده پهلو 🌿 مغز ملک از عطر نسیمش شده خوش بو 🌿 بشنید نسیم سحری رایحه او 🌿 کز بوی بهشتیش چنین بی خبر افتاد 🌿 با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد 🌿 اولاد علی شافع یوم عرصاتند 🌿 دارای مقامات رفیع الدرجاتند 🌿 در روز قیامت همه اسباب نجاتند 🌿 ای وای بر آن کس که به این دو ده درافتاد 🌿 با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد - یکی از خادمان است که شروع به خواندن این اشعار می‌کند و تو هم با بقیه جواب می‌دهی. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۵ الی ۸. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 648) قسمت ۲ 🌼 فریادرس 🌼 🌿 ... - یکی از خادمان است که شروع به خواندن این اشعار می‌کند و تو هم با بقیه جواب می‌دهی. در حال خدمت در صحن و سرای حضرت امام رضاعلیه السلام هستی. افتخار تو این است که از خدمت گزاران به زوّار و مهمانان امام رؤوف باشی. سال‌ها انتظار کشیدی تا چنین سعادتی نصیب تو بشود. پس خوشحال باش که نام تو را هم جزو خدمت گزاران این آستان قدس رضوی ثبت و درج کرده اند. امروز هم طبق معمول به صحن مطهر آمده و مشغول خدمت می‌شوی. هرچند دیشب، درد کلافه ات کرده بود و نتوانستی به خوبی استراحت کنی. وسطهای روز است که دیگر تحمل نمی کنی. به خانه آمده و با دفترچه بیمه به دندان پزشکی مراجعه می‌کنی. دکتر هم مشغول معاینه دندانت می‌شود که ناگهان چند چروک بزرگ بر پیشانی دکتر می‌افتد. دست از معاینه می‌کشد و رو به تو کرده و می‌گوید: - این دندان تا ریشه پوسیده و باید کشیده شود! - آقای دکتر! این که ناراحتی ندارد. آن را بکش و من و خودت را راحت کن. - ناراحتی‌ام از دندان پوسیده تو نیست، از چیز دیگر است. - به خاطر چی است؟ - تو باید به یک دکتر متخصّص جرّاح مراجعه کنی. - مگر شما نمی خواهید دندانم را بکشید؟ - چرا! من این دندان را می‌کشم و از درد نجاتت می‌دهم، ولی من یک چیز دیگری را هم توی دهانت می‌بینم. چند لحظه بی حرکت می‌مانی. به تک تک جمله‌های دکتر می‌اندیشی و می‌گویی: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۸ و ۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 648) قسمت ۳ 🌼 فریادرس 🌼 🌿 ... - مگر شما نمی خواهید دندانم را بکشید؟ - چرا! من این دندان را می‌کشم و از درد نجاتت می‌دهم، ولی من یک چیز دیگری را هم توی دهانت می‌بینم. چند لحظه بی حرکت می‌مانی. به تک تک جمله‌های دکتر می‌اندیشی و می‌گویی: - چه دیده ای آقای دکتر؟ بگو دیگر! - یک غدّه کوچکی هست که... صحبت دکتر را قطع می‌کنی و کمی صدایت را بلند کرده و می‌گویی: - غدّه ه ه ه...؟! دکتر حرفش را می‌خورد و جویده جویده می‌گوید: - چیز مهمّی نیست. نیاز به یک عمل جرّاحی کوچک دارد. نفسِ عمیقی کشیده و آن را به آهستگی بیرون می‌دهی. به سقف اتاق خیره می‌شوی و در فکر فرو می‌روی. دکتر کارش تمام شده، از مطبش بیرون می‌آیی و با هزار فکر و خیال به طرف منزل به راه می‌افتی. بعد از چند روز هم چنان در صحن و سرای امام رضا علیه السلام مشغول خدمت می‌شوی. تا زمانی که مشغول کار هستی ساعات خوشی داری. در جمع گرم خانواده هم اوقات به خوبی می‌گذرد. امّا تا بی کار و تنها می‌شوی، به یاد غدّه داخل دهانت می‌افتی. ترس مانند خوره به جان تو می‌افتد. مدام به فکرش می‌افتی و مثل کابوسی فکر و ذهن تو را به خود مشغول می‌کند. امروز بیشتر فکر و اندیشه ات به آن مشغول است. موقع خوردن ناهار، یکی از همکاران تو متوجّه می‌شود و می‌گوید: - چرا غذا نمی خوری آقای خادم! ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۹ و ۱۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 648) قسمت ۴ 🌼 فریادرس 🌼 🌿 ... امروز بیشتر فکر و اندیشه ات به آن مشغول است. موقع خوردن ناهار، یکی از همکاران تو متوجّه می‌شود و می‌گوید: - چرا غذا نمی خوری آقای خادم! - می‌خورم ولی الآن اشتها ندارم. یکی از دوستان تو به شوخی می‌گوید: - حتماً کشتی اش غرق شده! دیگری هم با لبخند می‌گوید: - نه بابا! از خانه بیرونش کرده اند! هر کدام یک چیزی گویند و مزاح می‌کنند، امّا تو فقط به غدّه داخل دهانت می‌اندیشی. حالت خراب می‌شود و معده ات به هم می‌ریزد. سعی می‌کنی خودت را آرام و بی دغدغه نشان بدهی تا بتوانی غذایت را بخوری. گویا دهانت خشک شده است و به هم چسبیده. به زور دهانت را باز می‌کنی و چند قاشق غذا داخل آن خالی می‌کنی و بدون آن که بجوی آن‌ها را قورت می‌دهی. به چند دکتر متخصّص مراجعه می‌کنی. آن‌ها هم بلا استثنا توصیه به عمل جراحی می‌کنند. تا دیر نشده است باید تن به بستری شدن در بیمارستان بدهی و تیغ تیز جراحی را در کنار زبان خود احساس کنی. بالاخره با پای خودت به بیمارستان آمده و با پرکردن فرم‌های مربوطه و تکمیل پرونده، روی تخت دراز می‌کشی. کم کم به خواب خوش چند ساعته ای فرو می‌روی. خوابی که موقّت است و در اختیار خودت نیست. تا زمانی که به هوش بیایی روی تخت رها شده ای. بعد از پشت سر گذاشتن دوران نقاهت، تو را مرخّص می‌کنند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان اول - فریادرس - صفحه ۹ و ۱۰. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor