eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
111 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
هر جا حاج یونس بود نیروهای رزمنده خیالشان راحت بودکه دیگر آن جا مسئله ای نخواهند داشت چرا که به کار حاج یونس اعتقاد داشتند.
هر خطی که حاجی توی آن بود محال بود که شکسته نشود یا عراقی ها بتوانند آن خط را از ما پس بگیرند چون حاج یونس مایه می گذاشت. من و حاج یونس و چند نفر دیگر از رزمنده ها برای زیارت مکه معظمه به حج مشرف شدیم در آن جا هیچ کس را ندیدیم که به کتابخانه ای برای خرید برود حاج یونس گفت: بیایید همگی با هم به کتابفروشی برویم که نگویند ایرانی ها اصلا کتاب نمی خوانند.
سردار مرتضی حاج باقری) حاجی از همان آب گرمی که رزمندگان در آن گرمای طاقت فرسای جنوب برای وضو ساختن استفاده می کردند، وضو می گرفت و حاضر نمی شد از آب خنک تر استفاده کند و می گفت مگر من با دیگر بسیجی ها چه فرقی دارم. یک روز به حاجی گفتم حاج یونس تو که پسرت چند روزی بیشتر نیست که به دنیا آمده است چرا برای دیدنش به منزل برنمی گردی گفت چگونه در حالی که امام امت به خدمت ما در جبهه ها نیاز دارد من به دیدن فرزندم بروم، خدا خودش او را حفظ می کند الان جبهه از هر چیز دیگری واجب تر است. (حسین زنگی آبادی)
زمانی که حاج یونس تیر خورده بود روحیه بالایی داشت، من که به او رسیدم گفتم حاجی چه شده است گفت هیچی یک تیر خوردم. خیلی دنبال این نبود که من بفرستم و نیروهای امدادی را خبر کنم بلکه بیشتر به این مسئله فکر می کرد که به من سفارش کند تا خاکریز عراقی ها صاف نشده است دست از کار نکشیم. در یک صحنه ای از عملیات در حالیکه ما 20نفر بودیم و عراقی ها400 نفر نیرو داشتند حاجی با روحیه ای که به ما داد باعث شد که مقاومت جانانه ای در مقابل آن ها داشته باشیم و تارومارشان کنیم.
حاجی دائم می گفت برادران هدف را گم نکنید هدف ما حفظ جمهوری اسلامی و اجرای فرمان امام(ره) است پس اختلاف و تفرقه در جمع ما بی معناست و باید دست به دست هم بدهیم و در مقابل باطل ایستادگی کنیم. برای حاج یونس کوه و دشت و بیابان و توپ و تانک، مسلسل و تک تیر انداز دشمن هیچ مانعی به شمار نمی رفت خودش می گفت باید تانک های عراقی را مانند کلید برق که می زنی و روشن می شود همانطور بزنی تا پشت سر هم روشن بشود.
یک شب از خواب بیدار شدم دیدم که یک سگ بسیار بزرگ که شبیه یک گرگ بود کنار حاجی و پشت سرش نشسته بود. بعد از تمام شدن نماز به حاجی شکایت کردم که چرا داخل چادر نماز نمی خواند شاید آن سگ بزرگ یا یک مار و عقرب او را بکشند ایشان گفت از کجا می دانی که آن سگ و مار و عقرب مأمور حفاظت از من نشده باشند مگر ما اینجا آمده ایم که اینطوری کشته شویم ما آمده ایم که شهید شویم. (علی نجیب زاده، همرزم شهید)
بسم الله الرحمن الرحيم علي(ع): (بالاترين مرگها شهادت است) ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص. (قرآن کريم) (همانا خدا دوست مي دارد کساني را که در راه او صف زده، گويا ايشانند بنياني ساخته شده ) با سلام بر امام زمان(عج) ، رهبر انقلاب ، رزمندگان ، شهداء و شما ملت شهيد پرور؛ هر بار که عملياتي مي شود چندين نفر از ياران امام از جمع رزمندگان به سوي معشوق رهسپار ميشوند و دعايشان که اول پيروزي بر دشمن و بعد شهادت است مستجاب مي شود. دعاي ما نيز اين است و حال نميدانم که در اين عملياتهاي آخرين آيا خداوند رحمان دعاي اين عبد منان و ذليل را مستجاب مي کند يا نه. بلي اين راهي است رفتني و همگي بايد از اين گذرگاه و اين کاروان که دنياست عبور کنند، با توشه هايي که خودشان برداشته اند و کِشتي که روي اين مزرعه انجام داده اند، بايد رفت و هيچ ترديدي در آن نيست. حالا که بايد
برويم چه بهتر از اينکه در راهي خوب قدم بگذاريم و در آن برويم، ما که در اين راه قدم گذاشته ايم اميدوارم که خداوند ما را ثابت قدم بدارد و به برکت خون شهداء ما را نيز ببخشد. من از خدا مي خواهم که مرگ مرا شهادت و در راهش از من قبول بفرمايد و ما را در جوار رحمتش با شهداي مخلص همراه بفرمايد. اين مسير، مورد تأييد انبياء و اولياء خدا بوده و اميدوارم که بتوانم خودم را در اين مسير حفظ کنم و نلغزم و از خدا ميخواهم مرا ثابت قدم بميراند. مسئله اي که هست اين است که اين بدن براي روح انسان قفس است و روح ملکوتي انسان در آن زندانيست و اين بدن است و دست ماست که چگونه آنرا بکار ببريم، آيا او را در راه صاحبش تعليم دهيم و يا دشمنش که هواي نفس و شيطان است و بعد از تعليم با مرگ است که قفل اين قفس شکسته شده و روح انسان پرواز مي کند، به سوي رب و حال مانده است برداشت بذري که در اين دنيا کاشته ايم، خوب کاشته ايم که موقع برداشت خوب برداشت کنيم و يا بد کاشته ايم که مطابقش برداشت کنيم. ميخواستم سخني هم با ملت داشته باشم اما مي بينم که فهم ملت بالاتر از سخنان من است و بالاتر از صحبتهايي که من مي کنم ولي بخاطر يادآوري چند کلمه اي ميگويم همانطور که ديگر شهداي عزيز ما در وصيتنامه هاي خود ذکر کرده اند و همانگونه که شما به آن عمل مي کنيد اين است که مواظب منافقين داخلي باشيد و نگذاريد آنها پا روي خون شهداي ما بگذارند و ثمره خون شهداي ما را پايمال کنند و همانگونه که تا به حال ثابت قدم بوده ايد از اين به بعد نيز پا در رکاب باشيد. عرضي هم با خانواده دارم و اين است که خوشحال باشيد، توانستيد هديه اي يا بهتر است بگويم امانتي که خدا بدست شما داده است توانستيد به نحو احسن تربيت کرده و به راه خدا رهسپار کنيد و امانت او را پس دهيد. اگر مي خواهيد فغان و زاري کنيد در فقدان من، من حرفي ندارم اما شما کمي فکر کنيد آيا خون ما از خون امام حسين(ع) ، حضرت علي اکبر(ع) ،72 تن از ياران عاشورا و ياران حسين(ع) رنگينتر است. از آنها بگذريم چون به پاي آنها نمي رسيم آيا خون ما از شهداي عملياتهاي قبل رنگينتر است. چگونه آنان در راه حق فدا شدند ما هم مثل آنها و از آنها کمتر، از اين که بگذريم آيا شما از زينب(س) بالاتريد آيا از فاطمه زهرا(س) بالاتريد آيا از مادران و پدران ديگر شهداي ما بالاتريد،
چطور آنها در فقدان عزيزانشان صبر مي کنند و شکوه و شکايت را براي آخرت مي گذارند، در آنجا به شکايت قوم ظالم برخيزيد شما نيز دل خود را پهلوي دل آنها بگذاريد و خود را مانند آنها کنيد اجر و ثوابش بيشتر از ناله و گريه و زاري کردن است. از شما مي خواهم مرا عفو کنيد زيرا نتوانستم آنطور که شما مي خواستيد باشم اميدوارم که مرا ببخشيد. در ضمن لازم است که بگويم براي من نماز قضا بخوانيد و تعداد 18 روزه قضا دارم که اگر موفق نشدم بگيرم شما بگيريد. ديگر عرضي که قابل گفتن باشد ندارم فقط از شما مي خواهم که امام امت را تنها نگذاريد و از خدا ميخواهم که امام امت را تا ظهور حضرت حجت(عج) حفظ کند. رزمندگان اسلام را پيروز فرمايد، ظهور امام زمان(عج) را نزديک فرمايد و اسلام را در سراسر جهان با نابودي کفر رايج بگرداند. آمين يا رب العالمين. در قاموس شهادت واژه اي بنام وحشت نيست. از همگي مي خواهم که اگر بدي از ما ديديد عفو نمائيد. (خدايا خدايا تو را به جان مهدي تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار) حاج يونس زنگي آبادي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت تکان دهنده از شهید 👌😢 🔰عجیب اما واقعی| معجزه ی حقیقی شهدا😭😭😭😭😭 شادی روح مطهرش صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ براستي شهدا زنده هستند هرچند باور اينگونه مطالب برای خیلها غير قابل باور هست ولي کلام‌ خداوند تبارک وتعالی هستش شهدا زنداند و در نزده ما روزي می‌خورند نیم ساعت گوش کن ضرر نمی‌کنید مارا هم دعا کنید. گوش دادن به این صدا را به شما سفارش میکنم 😭😭😭😭😭
جگر «حمید» سوخت و دم نزد تیر رسامی از پشت کمر تا جگر حمید رضایی را شکافت و داخل سینه در حال سوختن بود. با صدای بلند شبیه به جیغ، فریاد می زد یا فاطمه زهرا....😭 🍃🌹معرفی در 💠 ارائه : بزرگوار خادم الشهدا یازینب(س) 📆 شنبه ۱۴۰۲.۰۹.۱۱ 🏴 ⏰ ساعت ۲۰:۰۰ گروه جامانده از شهدا👇🌹 eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
از راست شهید حمید رضایی حسن رحیمی جگر «حمید» سوخت و دم نزد تعدادی نیز آنجا تیر خوردند. تیر رسامی از پشت کمر تا جگر حمید رضایی را شکافت و داخل سینه در حال سوختن بود. با صدای بلند شبیه به جیغ، فریاد می زد یا فاطمه زهرا.
در ادامه عملیات کربلای پنج بنا شد بجای محور قبلی لشگر حضرت رسول (ص)، از نوک کانال ماهی شلمچه عملیاتی آغاز شود. روی نقشه نوک کانال ماهی در سمت بصره شبیه نوک مداد بود.
مسیر هم چنین بود که وقتی وارد منطقه شلمچه می شدیم بجای اینکه سمت راست و روی کانال ماهی و سه راه شهادت و کانال زوجی و… برویم، بسمت چپ می پیچیدیم و بطرف نوک کانال ماهی می رفتیم. در ادامه مسیر آنقدر به خط عراق نزدیک شدیم و در دید و تیر قرار گرفتیم که مسافتی طولانی را پیاده و به ستون یک با سلاح و تجهیزات، با حالت راه رفتن و دویدن طی کردیم.
زیر آتش سنگین خمپارها هر چند دقیقه یکبار ماشین های وانت از روی جاده خاکی پر پیچ و خم و پر از چاله چوله از کنارمان می گذشتند. هر یک با عجله دنبال ماموریتی بودند و یا جنازه و مجروحی را جابجا می کردند. برای اینکه از پشت خاکریز کوتاه دیده نشوند، بدنه ماشین ها را از بالای کاپوت و زیر اتاقک راننده بریده بودند تا کوتاه شود. لذا سر و سینه رانندها بالاتر از بدنه ماشین، حفاظ و پنجره ای نداشت. از این جهت تعدادی از راننده ها برای اینکه در سرعت، باد و گرد و خاک مانع دیدشان نشود ماسک شیمیایی و یا عینک موتور سواری به صورتشان زده بودند.
خاکریزها خیلی تازه بود و بعضی جاها از لابلای خاکریز قسمت هایی از بدن بی جان عراقی ها بیرون زده بود. لابد زیر دست و پا بودند و راننده های لودر در تاریکی ندیده و در بیل لودر به همراه خاک برای احداث خاکریز جابجا و بخشی از خاکریز شده بودند.
ساعتی از ظهر گذشته بود. من و شهید مجید پازوکی و شهید حمید رضایی در سر ستون مامور بودیم به گروهانی از گردان حبیب که آن شب داخل نونی صفر شلمچه به مرحله درگیری تن به تن رسید. اسم آن گروهان قیس بود.
به خاکریزی رسیدیم که حدود ۳۰۰ متر با خط مقدم فاصله داشت. در دل خاکریز سوله های کوچکی احداث شده بود که باید بصورت نشسته و چهار دست و پا داخل می شدیم. برای در امان ماندن از ترکش مناسب بود ولی آنقدر تاریک و کوچک که کمی بزرگ تر از قبر بود. این فکر که اگر خمپاره و توپی به سقفش بخورد این زیر دفن خواهیم شد، ایجاد وحشت و اضطراب می کرد. مخصوصاً بخاطر ممانعت از ورود ترکش بصورت L شکل بود و دسترسی مستقیم به نور و هوای آزاد نداشت. چندی قبل شنیده بودم یکی از بچه های قَدَر تخریب به اسم مهدی جمعه که به اطلاعات عملیات مامور شده بود، در یکی از این سوله ها با اصابت خمپاره ۱۲۰ میلی متری شهید شده و آن زیر مانده بود. در مسیر عبور هم چند سوله خمپاره خورده را دیدم که سقفش هوار شده و تراورزهای شکسته و پلیت های مچاله شده سقف از زیر خروارها خاک کج و کوله بیرون بود. آتش عراق روی سرمان خیلی سنگین بود و ناچار باید تا شب داخل سوله می ماندیم. به خاطر اضطراب زیاد با بی میلی تمام بسته ای بیسکویت مینو و چند قلوپ آب و ساندیس را به جای ناهار و شام خوردم.
یازدهم اسفند ماه ۶۵ بود و آن عملیات سنگین خود بخش جدید و مهمی از عملیات کربلای پنج شد و عملیات تکمیلی کربلای پنج نام گرفت.
ماموریت گردان حبیب و چند گردان دیگر تصرف نونی های پشت کانال ماهی بود. سخت ترین و اولین نونی به گروهان ما (قیس) سپرده شد که نامش نونی صفر بود. نونی خاکریز بزرگ هلالی شکل شبیه حرف نون که از سمت قاعده اش به دژ بلند پشت کانال ماهی چسبیده بود.
بعد از نماز مغرب و عشاء با تاریکی شب بیرون به ستون شدیم و زیر نور منورها به سمت خط حرکت کردیم. با شروع شب علاوه بر آتش سنگین خمپاره ها تیراندازی ممتد هم اوضاع را ملتهب تر کرد. گویی دشمن منتظر ما بود. زیرا گردان های دیگر (گمانم از لشگرهای دیگر) چند شب پیاپی به دل نونی ها زده بودند ولی موفق به تصرف آنها نشده بودند. به خط که رسیدیم با خاکریزهای خیلی کوتاه مواجه شدیم که در بین دود و گرد و خاک به زحمت سر و ته آن دیده می شود. در اثر شلیک و انفجار زیاد بوی شدید باروت فضا را آکنده بود. تیرهای رسام از سمت خط عراق گرد و خاک و غبار غلیظ دود را می شکافت و از ارتفاع پا و کمر از اطراف مان عبور می کرد. حتی نور زرد و شدید خمپاره های منورهای بالای سر هم به سختی از بین گرد و خاک عبور می کرد.
در یک لحظه به سمت نونی صفر یورش بردیم. سمت تیربارها به سوی ما متمرکز شد. تا به نونی برسیم قدم به قدم کسی زمین می خورد. علاوه بر تیربارها با موشک های ضد نفر آرپی جی هم بارها وسط ستون مان را زدند. با عبور از خاکریز دژ اصلیِ دور نونی با خاکریزهای پیچ در پیچ داخل نونی مواجه شدیم که از طرح های اصلی دفاعی بود و باعث سر در گمی ما شد. تا به این خاکریزها برسیم لابلای این خاکریزها دولا دولا به سمت وسط نونی و محل اصلی یافتن و درگیر شدن با عراقی ها، درحال حرکت بودیم، که ناگهان تیربار گیرینف از پشت ما را با تیرهای رسام به رگبار بست. تعدادی نیز آنجا تیر خوردند. تیر رسامی از پشت کمر تا جگر حمید رضایی را شکافت و داخل سینه در حال سوختن بود. با صدای بلند شبیه به جیغ، فریاد می زد یا فاطمه زهرا.