eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه وداع سخت بود. آشوبی در دل داشتم. زمان خداحافظی برایم لحظه جان کندن بود. محمدجواد، زینب، عزیز دردانه‌اش را بوسید و بعد حسین را در آغوش گرفت، حسینی که هنوز نمی‌توانست درک کند پدرش دارد برای چه می‌رود.  
آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت «دلم خیلی برای بچه‌ها بخصوص زینب تنگ‌شده؛ دوست دارم آنها را ببینم.» من آرامش کرده و گفتم «چند روز دیگر برمی‌گردی و ان‌شاءلله بچه‌ها را می‌بینی.» بعد از اینکه تلفن را قطع کردم توی حیاط رفتم؛ دستانم را رو به آسمان بلند کرده و گفتم «خدایا اگر قرار بر شهید شدن است، فقط یک‌بار دیگر بچه‌ها را ببیند و این آرزوبه‌دلش نماند!»
 محمدجواد بااینکه می‌دانست شاید هرگز برگشتی نداشته باشد، کاملاً آماده بود و همراه دوستش موسی جمشیدیان در عملیات شرکت کرد. قبل از عملیات نماز می‌خواند و دوباره محمدجواد از خدا شهادت می‌طلبد.
مواجهه با نیروهای تکفیری که از همه لحاظ مسلح بودند کار هولناکی است. در آن میان عده‌ای شهید می‌شوند و دیگران باید بی‌اعتنا به کار خود ادامه بدهند و عقب‌نشینی نکنند. محمدجواد یا حسین گویان همراه هم‌زمانش پیش می‌رود و انگار دعای حضرت زینب بدرقه راهشان بوده است.
در سوریه کربلایی دیگر برپا بوده و آنها که یزید زمانه‌شان را شناخته بودند تفنگ به دست می‌جنگند و در راه آزادی بارگاه حضرت زینب مخلصانه پیش می‌روند. در همین میان موسی جمشیدیان و محمدجواد ترکش خوردند. موسی، دوست و هم‌رزم محمدجواد، بلافاصله شهید می‌شود
خود محمدجواد گفت «در لحظه‌ای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. به‌محض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.»
خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس‌ از آن به تهران منتقل می‌کنند. دردهای جسمانی محمدجواد را اذیت می‌کند اما جز ذکر یا زینب و یا رقیه چیزی نمی‌گوید. با شنیدن خبر مجروحیت او به تهران رفتم و با بی‌قراری تمام به دیدن مرد زندگی‌ام رفتم. هرگز در زندگی‌ام آن‌قدر غصه‌دار نبودم، اما با یاد حضرت زینب سخت و استوار به دیدار همسرم رفتم. چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندان‌مان آمد. محمدجواد که وارد خانه شد فرزندان‌مان را تنگ در آغوش گرفت و زینب عزیزش را بویید و بوسید.
اما این خوشحالی دیری نپایید و دوباره حال محمدجواد بد شد و دیگر خانه رنگ پدر ندید. وقتی خبر شهادت محمدجواد را شنیدم، آرزو کردم که دیگر لحظه‌ای پس از او زنده نباشم، اما چه می‌کردم، این راه سپاسگزاری از هدیه خداوند بود و به رضای خدا باید راضی می‌بود. محمدجواد قربانی در تاریخ 25/8/1394 شهید شد. پس از شهادت، دوستان محمدجواد عروسکی برای زینب آوردند و محمدجواد این‌گونه به آخرین قولش وفا کرد.
 «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل‌بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست» آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آن‌ها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه‌السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل‌بیت (ع) نبود.» این سخنان نقل‌قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به‌تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. امروز هم با همسر شهید محمدجواد قربانی در باره زندگی و شهادت این شهید به گفت‌وگو
در لحظه‌ای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنین‌افکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیده‌ام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. به‌محض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طفل بوَد، در نظر پیر عشق هرکه نگردد سپر تیر عشق 🌷معرفی شهید 🎂زمینی شدن : 46.02.01، مشهد 🕊آسمانی شدن : 65.04.13، مهران 💠ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆پنجشنبه 98.12.29 ⏰ساعت 20 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
روایت زندگی شهیدی که شهادت را فصل سرخی از کلام الله مجید می ­دانست/ مناجات عارفانه شهید فراشباشی با معبود خویش
شهید سید حمیدرضا فراشباشی در فرازی از وصیت­نامه­ اش آورده است: شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسان­هاى بیدار هستند
شهید سید حمیدرضا فراشباشى آستانه در اول اردیبهشت­ ماه  1346 در مشهد دیده به جهان گشود
پدرش با سعى و تلاش به پرورش و تربیت او همت گماشت و در سن پنج سالگى او را با مسائل دینى و اصول و فروع دین اسلام و فراگیرى نماز و احکام آشنا ساخت.
سید حمیدرضا در سال 1351 در دبیرستان دینى حسینیه مرحوم عابدزاده مشغول به تحصیل شد و ضمن کسب دانش به طور مستمر با مسجد جوادالائمه(ع) در ارتباط بود و فعالیت زیادى در انجمن تعلیمات اسلامى زیر نظر مرحوم شهید تدین داشت. بعد از فارغ التحصیلى، خود را براى کنکور سراسرى 1364 آماده کرد و در همان سال در مقطع کارشناسی دانشگاه امیرکبیر تهران در رشته حرارت و سیالات قبول و ترم اول را در دانشکده مهندسى آن دانشگاه مشغول به تحصیل شد. از آن جایى که به پدر و مادرش علاقه زیادى داشت به مشهد نقل مکان کرد و در دانشگاه فردوسی مشغول به تحصیل شد.
با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ارتش بعث عراق به خاک کشورمان،  شهید سید حمیدرضا عشق و علاقه زیادى از خود براى رفتن به جبهه نشان داد به طورى که بین سال هاى 61 و 62 و 63 پس از تعطیلى هنرستان، تمام ایام تعطیلات را در مناطق عملیاتى گذراند
از آنجایى که خانواده او تصور مى کردند که وجود او در سنگر دانشگاه، کارسازتر خواهد بود، از او خواستند تا از رفتن به جبهه منصرف شود، اما شهید در پاسخ می­ گوید: «چون امر امام است و اکنون جبهه ها به وجود یکایک ما احتیاج دارد، رفتن من ضرورى است». وی در تاریخ 1365/2/17مجدداً عازم جبهه شد و در عملیات کربلاى 1 در تیپ 21 امام رضا(ع) واحدِ ادوات با مسئولیت دیده بانى شروع به انجام وظیفه کرد و در نهایت در 1365/4/13 در جبهه مهران بال در بال ملائک گشود و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در جوار حرم رضوی آرام گرفت.
فرازی از وصیت نامه دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشیآستانه
به نام او که از اویم. به نام او که زندگى­ام به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست. رفتنم به سوى اوست. در یادم همیشه اوست و قلبم فقط با یاد و ذکر او آرام مى گیرد، به یاد او که معشوقم است. امیدم اوست. با قلبم احساسش مى کنم. با ذره ذره وجودم با تمام سلول­هایم احساسش مى کنم، اما افسوس بیانش نتوانم کرد.
خداوندا! به جز این خون ناقابل که خود نیز امانتى است نزد ما، چیز دیگرى ندارم که تقدیم راهت سازم. بارالها! این خون را قبول درگاهت فرما و مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده تا مانند جدم حسین (ع) در راه تو شهید شوم.
خداوندا! بنده حقیر و ناچیزت را جزو بندگانى قرار ده که ترا شناختند و پس از شناخت، عاشقت شدند و سپس تو براى آنها نواى (ارجعى الى ربک) برایشان سر دادى و داخل فرمودى در صف بندگان و داخل فرمودى در بهشت. خدایا از تو مى خواهم که مرا یارى کنى تا آنچه در توان دارم در راه اسلام عزیز بکار برم. به من اى خدا توانایى ده تا آنچه در توان دارم و تا این قطره خونم را در راه دین نبى و فرستاده تو محمد (ص) فدا کنم.
خدایا! امروز ورق ­هاى تاریخ اسلام، با جوهرى خون رنگ و قلمى به قامت عزیزانى چون سرو به صفحه سفید کفن ­هاى گلگون نگاشته مى شود و شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسان­هاى بیدار هستند. از کربلاى حسین تا نینواى ایران که فرمود: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و این سندى است گواه بر مدعایمان که در صفحه صفحه نوشته تاریخ روزمان خون است، رنج است و درد. و آنچه آسان مى کند ایمان به توست و عشق به شهادت، چون این درس دیگرى است از مکتب حسین(ع) آن سرور و سید شهیدان زنده مان. خدایا! از تو مى خواهم مرا از آنچه که بهترین بندگان صالحت از تو درخواست کرده اند، بهرهمند فرمایى و پناه مى برم به تو از آنچه ایشان به تو پناهنده گشته اند. خداوندا! رشته افکارم را در کدامین سو بگسترانم. سخن از چه بگویم تا در چهار چوب محدود توانم، بتوانم درک کنم شکوه حکومت عظمت و بى پایان تو را.
از چه بعد بررسى کنم انقلاب را و چطور ویران کنم هدف را. چگونه انقلابى را بگویم که در مدت زمان اندک جهان را بلرزه درآورده و یا چگونه و با چه زبانى از تحول درونى بگویم که خود شعله انقلاب را در شمار آید.اما به جاست که در حصار محدود مغز کوچکم به پرتویى از شعاع هاى نورانى که کوتاهترین راه اتصالى به بیکران است چنگ زنم که این راه جز شهادت در راه خدا نیست. پس خدایا مرگ مرا شهادت در راهت قرار
مناجات دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشیآستانه "وَلِلهِ الأَسماء الحُسنی فَادعِوُهُ بِها" "برای خدا نام های نیکی است او را به آنها بخوانید" خدایا قلبی ده که بجز عشق تو ذره­ ای عشق دیگر در آن جای نگیرد. خدایا قلبم را معدن عشق و محبت نبی­ات(ص) و خاندان معصومت قرار ده، خدایا چشمی ده که بجز به حلال به حرام نگاه نکند،گوشی ده که حرام نشنود، زبانی ده که به دروغ و غیبت باز نشود،خدایا این مقدار ناچیز عبادتم را بپذیر و نگذار که این اندک مایه به ریا آلوده شود.
بارالها ! تنها مانده ­ام با کوله باری از گناه و با قلبی آکنده از اندوه فقدان یارانی که با ایثارخون خود و تقدیم جان خود به سوی تو شتافتند و مرا تنها گذاشتند.الهی ! آنها از دنیا بریدند زیرا از تو خواستند "الهی هب لی کمال النقطاع الیک" و تو هم به آنها عطا فرمودی و ابصار قلوب آنها را به نور چهره­ای روشن فرمودی و نوای "ارحمی الی ربک" برایشان سر دادی ولی من هنوز مانده ­ام و بر این اعتقادم که: خدایا من همه قدرتها را تو می­ دانم و بر این اعتقادم که اولیای تو به اذن تو شفاعت می­ کنند پس به آنها متوسل می­ شوم تا که شفاعتم کنند، پس ای مهدی(عج) ای منجی انسانها ای صاحب الزمان ای مونس انس و جن پس نجاتم ده و مرا از انصار و یارانت قرار ده و سعادت دنیا و آخرت را برای من بخواه.
الها ! جوانی سپری می شود، قدرت به ضعف می­رسد، سلامتی به نقاهت،خوشی به ناخوشی و زندگانی به مرگ منتهی می­شود اما فنا به بقا می­ پیوندد. اینک از درگاه تو می­خواهم سعادت و خوشبختی ما را دقیقه ­ای قرار بدهی که این جسم عاریت را رها و آن را به دل تیره خاک می ­سپارند.