eitaa logo
برش‌ ها
409 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
445 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی از : بارالها! عمري را پشت به تو كرده بودم كه در يك لحظه به سويت بر گشتم و آغوش محبتت را به سوي خود، باز ديدم كه تا آن لحظه غافل بودم. بار الها! در طول زندگي به اين نتيجه رسيدم كه هميشه تو به دنبال بهانه‌اي بودي كه من را ببخشي؛ هميشه دانه مي پاشيدي كه مرا به صيد خود اندازي؛ ولي با اين همه، من بنده شيطان بودم و لذت بندگي درگاهت را نچشيده بودم؛ ولي حال با چهره‌اي سياه و حالي شرمگين به سويت توبه مي‌كنم و تو نيز از روي فضلت توبة من را پذيرا باش و به سويم توجه كن. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسن عاشق بود. البته پای سختی ها و هزینه هایش هم ایستاده بود. برش اول: رفته بودیم . حسن داشت حوالی پاسگاه سوبله تا نبعه را دوربین می زد. تا ظهر چند ساعتی بدون احساس خستگی دوربین زد. ظهر که شد روی همان ریگ ها نماز خواندیم. نماز را به حسن اقتدا کردم. رکوع و سجده ها و قنوتش را طولانی می خواند. توی قنوتش فرازهایی از دعای کمیل را می خواند. برش دوم: حسن می گفت: زمانی که بودم، از ایلام به تهران می آمدم. اتوبوس کرج بود و نزدیک بود که قضا شود. از راننده خواستم که برای نماز نگه دارد. وقتی اصرارم را دید نگه داشت. هوا سرد بود. نماز را در دو سه دقیقه ای خواندم. وقتی برگشتم اتوبوس رفته بود. ساکم را هم با خودش برده بود. راویان: فتح الله جعفری و سید احمد عسکری ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۹ و ۱۹۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
باید دشمن را بشناسیم. اگر نشناسیم نمی توانیم با او بجنگیم. کتاب ملاقات در فکه صفحه 113. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 📌یک حرف از هزاران
عبدالله معتقد بود که غذای زندان از وارداتی که شرایط ذبح اسلامی درش لحاظ نشده تهیه می شود. به همین خاطر می گفت: «من در اضطرار نیستم تا خوردن این غذا بر من مباح باشد، جلوی خودم را می گیرم». تقریبا هر روز روزه می گرفت و غذایش مختصر نان و ماستی بود که از فروشگاه زندان تهیه می کرد، بود. روزی خانواده ام که برای ملاقات آمده بودند، مقداری برایم غذای خانگی آوردند. میثمی را هم دعوت کردم، تا با هم هم غذا شویم. وقتی نشست؛ گفت: «مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بودم». کم بود از این همه مظلومیت بغضم بترکد. پدر و مادرش هم تازه بعد از سه ماه، فهمیده بودند برده اندش زندان قصر. رفتند ملاقات. پدر وقتی دید از عبدالله پوست و استخوانی بیش نمانده ناراحت شد؛ اما عبدالله می خندید و بحث را عوض می کرد. موقع رفتن، از مسئول زندان پرسید: چرا عبدالله این قدر لاغر شده که می شوند دنده هایش را شمرد؟ گفت تقصیر خودش است که غذای زندان را نمی خورد. می گوید نجس است. روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۵۴-۵۵٫ ، جلد ۵، کتاب میثمی؛ چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۲ و ۲۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از : به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
برش‌ ها
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
از بچه گی با احمد بودم. یک روز بهش گفتم: دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم. نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید: یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم . بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت: آنجا است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به . نمی دانستم چه کار کنم. عده ای از مشغول بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم. برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: یاالله یالله به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است. با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که می رفتم از این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از به رویم باز شد. در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که می کند چه مقامی پیش خدا دارد. راوی: دکتر محسن نوری ؛ ناشر: انتشارات شهید ابراهیم هادی، صفحه 27-29. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید غلامحسین افشردی معروف به «حسن باقری» معاون اطلاعات عملیات سپاه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید مجید بقایی؛ فرمانده قرار گاه کربلا (استان خوزستان، شهرستان بهبهان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علیرضا نوری؛ قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)
13921018_7941_192k.mp3
6.22M
معجزه مغفول (كلیپ صوتی درباره بروز استعدادها در دوران دفاع مقدس در بیانات رهبر انقلاب) ✅دفاع مقدس وسیله ای شد برای اینکه استعداد های مکنون انسانها ظهور و بروز کند. ✅شهید حسن باقری بلا شک یک طراح جنگی است. فاصله بین سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی که حرکتی 25 ساله است این جوان در یک سال و نیم و دو سال طی کرده است.
فرازی از : خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آیا در ذهن شما من آدم خوبی هستم؟
برش‌ ها
آیا در ذهن شما من آدم خوبی هستم؟
حاج قاسم را با گوشت و پوست خود باور داشت و برای آن برنامه ریزی کرده بود. یکی از کارهایی که انجام داد این بود از خوبان شهادت و اقرار می گرفت؛ چنان که برای برخی از دوستان شهیدش هم از مردم اقرار گرفته بود. برش اول: در جمع فرماندهان و نیروهای سپاه سخنرانی می کرد. گفت شما همه مؤمنید و در جمع تان افراد مخلصی وجود دارند. اقراری که از شما می خواهم این است که «آیا در ذهن تان من آدم خوبی هستم؟» نگذاشت تعارفات حضار سر بگیرد. گفت: «من یک اقرار شرعی می خواهم وگرنه هر جا می روم به من قاب و هدیه زیاد می دهند و گذارم گوشه ای». وقتی همه یکصدا بله گفتند. ادامه داد: امیدوارم خداوند این شهادت شما را بپذیرد و امیدوارم روزی همراه با دیگران کنار جنازه ام هم این شهادت را بدهید. برش دوم: بیوت مراجع و علما زیاد سر می زد. بار آخری که رفته بود از خیلی های شان از جمله و خواسته بود که پشت کفنش را به اسم امضا کنند. پیش علاوه بر اینکه امضا گرفته بود، گفته بود می خواهم پشت سرتان چند رکعت نماز بخوانم. موقع رفتن آیت الله نوری، حاج قاسم را بغل کرده بود و در گوشش آیه “من المؤمنین رجال صدقوا” را خوانده بود. موقع خداحافظی چشم های هردوشان خیس خیس بود. برش سوم: آه می کشید از اینکه از پدرش نگرفته بود برای رضایت از خودش. می گفت: از مادرم امضا گرفتم که از من است اما از پدرم نه. آنقدر امروز و فردا کردم که آخرش هم نشد. برش چهارم وصیت کرده بود موقع دفن، آن کفنی که خیلی ها امضا کرده بودند، و نامه دختر شهیدی که نوشته بود: «سی و پنج سال بعد از شهادت پدرم، وقتی شما آمدید خانه ما، غم شهادت پدرم از یادم رفت» را در کفنش بگذارند. ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحات ۱۶۵-۱۶۶ و ۱۸۲ و ۲۱۰ و ۲۲۶-۲۲۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردم_داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمی توانست به کسی کمک نکند از همان بچگی. بچه که به بود سر سفره که می نشست منتظر بود کسی آب بخواهد سریع می دوید و اگر احساس می کرد کسی غذایش کم است، نصف غذایش را خالی می کرد توی ظرف غذایش. جلسه قرآن هم که می رفت مدام در حال کمک به صاحبخانه در دادن چایی به حاضران و یا جفت کردن کفش ها بود. یک جلسه اگر نبود مردان جا افتاده با تأسف سری تکان می دادند و می گفتند: «حیف شذ. اون که نیست جلسه سوت و کوره». سنش از ده که گذشته بود باز هم همین گونه بود. از تعمیر کردن بلندگوی مسجد تا کمک کردن به همسایه بنا برای کشسدن دیوارش و کمک به پیر زنی در کشیدن بارش. آقای تبریزانی که کار گازکشی خانه ها را انجام می داد شیفته همین مردم داری اش شده بود. باهم رفیق شده بودند. عبدالله هر وقت فراغتی به دست می آورد می رفت کمکش. در جبهه هم که بود از تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمی کرد. بعضی بچه ها به شوخی بهش می گفتند: «عبدالله تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره». کتاب_سی_و_ششمین_روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه ۱۸-۲۰ و ۲۳-۲۴ و ۱۰۸. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخاطر فرازی از : خداوندا! از سویی باید امروز شویم تا آینده بماند و از سویی باید امروز بمانیم تا آینده شهید نشود... عجب دردی است. خدایا! چه می شد اگر امروز شهید می شدیم و باز زنده می شدیم تا در آینده شهید شویم... به راستی همه آنان که رفتند نگران آینده بودند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله محلاتی، نماینده امام خمینی (ره) در سپاه، به دیدنش آمده بود. بعد از اینکه برای فرماندهان سخنرانی کرد و محیط کمی خلوت تر شد، گفت: شیخ! کارهایت را جمع و جور کن. باید بروی سفر تمتع. شیخ سرش را پائی انداخته بود. با جدیت گفت: حاج آقا نمی توانم. بماند برای سال بعد. آیت الله محلاتی گفت: پارسال هم همین را گفتی. گفت: من احساس می کنم تکلیفم اینجاست؛ اگر اینجا باشم، را می برم. مدتی بعد آیت الله در همایش مسئولان دفاتر نمایندگی امام گفته بود: ای مسئولان دفاتر! آخر چگونه می شود انسانی که التماسش می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روزه بروی کنار خانه خدا، قبول نمی کند. می گوید حاضر نیست جبهه و جنگ را حتی برای مدت کوتاهی ترک کند. عبدالله در جای دیگر گفته بود: من اگر چند روز فرصت داشته باشم، به حوزه می روم و درس می خوانم. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 112. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رهبر معظم انقلاب: [شهید عبدالله میثمی] حقا که از افتخارات نیروهای رزمنده به شمار می رفت. این روحانی شهید، تلاش و مجاهدت هایی بزرگ و دشوار را در میدان های نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی انجام می داد و شهادت پاداش سعادت مندانه ای برای آن بود. رحمت خدا بر او و بر همه بندگان صالح خدا. کتاب تنها سی ماه دیگر صفحه 199. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از : برادران عزيزم. اي رحمت خدا و اي امين خدا و اي عطای خدا ! شما سربازي را فراموش نكنيد. برادرتان كه لياقت نداشت اما اميدوارم شما جزو انصار و ياران امام زمان باشيد. بكوشيد با تقواي الهي تا از منبع اهل بيت بهره مند شويد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عماد عاشق گمنامی بود. برش اول: بعد از آمده بود ایران؛ همراه . خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟ عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیشت دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد. برش دوم: با اینکه مرد شماره یک کارهای سخت حزب الله بود، اما هیچ کس نمی دانست دقیقا در حزب الله چه کاره است؟ مادرش بودم. چند روز بعد از آزادی آمد دنبالم که برویم مناطق آزاد شده را ببینیم. توی راه به هر منطقه مهمی می رسیدیم اطلاعات ریز نظامی می داد؛ اینجا فلان پایگاه ارتش است و در فلان تاریخ بچه های حزب الله به آن حمله کردند و یا اینکه اینجا پایگاه حزب الله بوده و اسرائیل بمبارانش کرده. از او پرسیدم: تو این ها را از کجا می دانی؟ گفت: رفقا بهم توضیح دادند. بعدها فهمیدم که عماد من فرمانده نظامی حزب الله بوده و خودش حاضر در همه این صحنه ها. ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۸۱ و ۵۱-۵۲. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/