مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در #خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود.
وقتی مادرش را می دید، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن، اول #لقمه در دهان مادرش می گذاشت، سپس خودش غذا می خورد.
سر کلاس درس، تنهاترین تماسی را که جواب می داد، #تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد.
مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش می آمد، همه می دانستند که همه قرارهایش منحل می شود. روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد.
#شهید_مجید_شهریاری
#سیره_خانوادگی_شهدا
#احترام_به_پدر_و_مادر
#شهید_علم ؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات؛ تهیه و تنظیم: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی. ناشر: دفتر نشر معارف. نوبت چاپ: نهم؛ صفحه ۳۲.
#کتاب_استاد ؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۶۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تابستان ۱۳۸۹ بود؛ #چهار_ماه قبل از شهادت استاد. روزی برای کاری رفتم خدمت دکتر. اصلا سر حال نبود. گفتم شاید کاری کردم که از دست من ناراحت است. پنج شنبه ها می رفتیم کلاس #کتاب_مصباح_الهدی . بیانات #حاج_اسماعیل_دولابی .
پنج شنبه بعد از کلاس علت ناراحتی اش را پرسیدم.
سفره دلش را باز کرد: «دیگر خسته شده ام. با تمام عشقم به معلمی از آن هم #خسته شده ام. گاهی فکر می کنم هیچ خبری نیست. کلا توی دنیا هیچ خبری نیست. دلم می خواهد #تمام شود».
کلام استادمان را به ایشان تذکر دادم: «مگر استادمان نگفته آن قدر “یا ربّ” بگویید تا نفَس تان بند بیاید. کنایه از این که سالک باید آن قدر بدود تا نفسش بند بیاید و به عجز و درماندگی برسد».
گفت: «بند آمد… بند آمد. دیگر نفسی نمانده که بند بیاید».
وقتی به خانه آمدم توی دفتر خاطراتش نوشتم: «امروز احساس کردم دنیا برای استادم دیگر #تنگ شده است».
وداعش با دنیا چهار ماه بیشتر طول نکشید.
#شهید_مجید_شهریاری
#راهکار_شهادت
#سیره_تهذیبی_شهدا
#کتاب_استاد ؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۲۱۳ -۲۱۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
استاد با همه مهربانی هایش، نسبت به #کلاس_درس خیلی حساس بود.
معمولا ۹۹ درصد زمان کلاس را درس می داد. بعضی مواقع زمان کلاس به دو سه ساعت می رسید.
اگر دانشجویی که شاگرد استاد نبود، تقاضای حضور در کلاس درس ایشان را داشت، با روی باز استقبال می کرد؛ اما شرطی داشت. همان اول کار اتمام حجت می کرد که باید جلسات درس را منظم شرکت کنند و آخر ترم هم امتحان بدهند.
برش اول:
نسبت به شاغلین و متأهلین خیلی سخت گیر بود. می گفت: کسی که #دانشجو شده جای یک نفر دیگر را اشغال کرده؛ اگر کسی به خاطر تأهل یا اشتغال می خواهد از درسش کم بگذارد، کنار بگذاردش بهتر است.
یک بار سر کلاس گفتند: همه باید در #کنفرانس امسال شرکت کنند، حتی اگر مقاله نداشته باشند. باید با مسائل و حوزه های مختلف این رشته آشنا شوید.
یکی از خانم های شاغل و متأهل گفت: من نمی توانم در کنفرانس شرکت کنم. دکتر هم گفت: اگر کسی نمی تواند بیاید، درسش را حذف کند و سر کلاس نیاید.
هنوز استاد از کلاس خارج نشده بود که صدای گریه خانم بلند شد. دکتر گفت: خانم! شوخی کردم.
بعدا خانمش را فرستاد تا از دلش در بیاورد.
برش دوم:
خیلی از اساتید نسبت به #غیبت دانشجویان حساس نبودند و حتی مسئولیت شان را هم کمتر می دیدند. اما استاد این طور نبود. بعضی مواقع که می رفتم اصفهان. وقتی کمی دیر می کردم. زنگ می زد که کجا ماندی؟ چرا نیامدی؟
#شهید_مجید_شهریاری
#سیره_علمی_شهدا
#ملاک_های_معلم_خوب
#سختگیری_علمی
#کتاب_شهید_علم ؛ صفحه ۳۹.
#کتاب_استاد ؛ صفحه ۴۷-۴۸ و ۱۵۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
از ویژگی های بارز شهید شهریاری التزام به #نماز_اول_وقت بود. فرقی نمی کرد خانه باشد یا دانشگاه شهر باشد یا بیابان و کوه.
برش اول:
سه شنبه ها همراه دکتر و برخی دوستان می رفتیم #فوتبال. یک بار موقع رفتن دکتر هندوانه ای را خرید تا بعد از فوتبال بخوریم. وقتی فوتبال تمام شد ما دویدیم سمت هندوانه. اما دکتر با همان لباس ورزشی در زمین چمن شروع کرد به نماز خواندن.
برش دوم:
بارها اتفاق افتاد بود که می رفتیم کوه. همین که وقت نماز می شد شروع می کرد به نماز خواندن. آن هم چه نمازی. تا ایشان نمازشان را شروع کنند ما نمازمان را تمام کرده بودیم. یادم هست اردوی خانوادگی بود. رفته بودیم منطقه سرسبز الموت قزوین. ما همه سرگرم زیبایی های طبیعت بودیم و دکتر منتظر وقت اذان تا
نمازش را بخواند.
#شهید_مجید_شهریاری
#سیره_عبادی_شهدا
#سیره_ورزشی_شهدا
#کتاب_شهید_علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات؛ تهیه و تنظیم: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی. ناشر: دفتر نشر معارف. نوبت چاپ: نهم؛ صفحه ۳۴-۳۳٫
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۰۱.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
خیلی به #حضرت_فاطمه (س) ارادت داشت.
می خواستیم تابلوهای با عنوان "یا فاطمة الزهرا" نوشته و به اتاق های دانشکده نصب کنیم.
بعضی دانشجوها می گفتند: "این کارها جاش اینجا نیست".
دکتر موافق نبود. می گفت: "اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم".
دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت که 99 درصد 120 دقیقه را درس بدهد. اما روزهایی که به نام #اهل_بیت (ع) گره خورده بود، قاعده اش فرق می کرد. روز شهادت #حضرت_زهرا (س) نیم ساعت درباره حضرت صحبت کرد.
نمی دانم آن روز در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. های های گریه می کرد و ما هاج و واج دکتر بودیم و فقط نگاهش می کردم.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه 149-150.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
زمان تولد ائمه علیهمالسلام، همیشه در اتاقش شکلات داشت و به ما تعارف میکرد.
یکبار که شکلات تعارف میکرد، پرسیدم : «استاد به چه مناسبتی؟»
گفت: «تولد #امام_هادی».
با اینکه همه ائمه مقامشان با هم یکسان است و یک نور واحد هستند؛ ولی دانشکده این را رعایت نمیکرد. مثلاً برای تولد حضرت علی علیهالسلام کلی شیرینی و شربت و گل پخش میکرد، ولی برای میلاد بقیه ائمه کاری نمیکرد.
دکتر اما میگفت: «اینقدر تنی و ناتنی نکنید. بهعنوان کسی که اعتقاد داره، لااقل شکلات پخش کنید که همه بفهمن تولده» .
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_هادی ع
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه 153-152.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺روز ۲۷ ام صفر بود. استاد #پیراهن_مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
🔻آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
🔺یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت #پیامبر_اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب #صحیح_بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
🔺اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
🔺وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ #روضه_خوان شده بود.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۴۷-۱۴۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از برش ها
🔺روز ۲۷ ام صفر بود. استاد #پیراهن_مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
🔻آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
🔺یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت #پیامبر_اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب #صحیح_بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
🔺اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
🔺وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ #روضه_خوان شده بود.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۴۷-۱۴۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/