حاج قاسم: به چه حقی سوریه را رها کردی؟
خاطراتش را که مرور میکند، به یاد استعفای سیدرضی میافتد و میگوید: «هشت سال قبل بود. سیدرضی سوریه بود و ما در تهران. شب که شد سیدرضی با ساک و همه وسایلش آمد. بچهها از آمدن ناگهانی سید تعجب کرده بودند ولی انقدر ناراحت بود سوالی نکردیم. چند ساعت که گذشت تلفنش زنگ خورد. حاج قاسم پشت خط بود. سردار به قدری با تحکم و بلند صحبت میکرد که صدایش شنیده میشد: « آقای سیدرضی خجالت نمیکشید. اینجا چکار میکنید؟ فرمانده شما من هستم یا کسی دیگر؟ به چه حقی آنجا را رها کردی و آمدی؟ تا یک ساعت دیگر فرودگاه باش.» امر، امر فرمانده بود. سید به محض اینکه تلفن قطع شد وسایلش را جمع کرد و یک ساعت نشده در فرودگاه بود. »
ماجرای استعفای سیدرضی چه بود؟
ولی ماجرا به اینجا ختم نشد. هنوز هم چند نفری بودند که در کار سید سنگ میانداختند و اذیتش میکردند. سید دیگر طاقت طاق شده بود. نامه دو، سه صفحهای برای حاج قاسم نوشت. آن روز حاج قاسم به تهران پرواز داشت. به فرودگاه رفت. سیدرضی همه کارهای امنیتی را فراهم کرد. چند دقیقه قبل از پرواز به حاج قاسم گفت: حاج آقا برایتان نامهای نوشته ام. نامه را به حاج قاسم داد و به سرعت از هواپیما پیاده شد. در هواپیما که بسته شد، پلهها را جمع کردند. موتور هواپیما روشن شد. ولی یک دفعه خلبان پنجره را باز کرد و گفت: یک چیزی میاندازم پایین بگیر. لیوان یک بار مصرفی را به سمت سیدرضی پرتاپ کرد. حاج قاسم جواب نامه را نوشته بود و داخل لیوان گذاشته بود. «بسمه تعالی آقای سیدرضی. میدانی که من تو را از برادرانم بیشتر دوست دارم. تو داری جهاد میکنی. الان وقت این حرفها نیست.»
اخمتو باز کن سیدرضی
سید رضی این خاطره را با غرور خاصی برای مهناز سادات تعریف کرد. محبت برادرانه حاج قاسم را نسبت به خودش که میدید، خستگی از تنش در میآمد. ولی وقتهایی هم میرسید که فرمانده از دست سیدرضی ناراحت میشد. آن هم زمانی بود که سیدرضی بیشتر از اینکه به فکر سلامتی خودش باشد، به فکر کارش بود. مهناز سادات یاد موشک باران فرودگاه دمشق میافتد و میگوید: «سال ۹۸ بود. حدود ساعت ۱۰ شب بود. سید به استقبال یکی از پروازها رفت ولی اسرائیل فرودگاه را زد. چند ترکش به مچ پای سیدرضی خورده و تاندونهای پایش قطع شده بود. همه ترسیده بودند. کادر پرواز هر کدام به یک طرف محوطه فرار میکردند. سید بدون توجه به ترکش پایش، پشت رول یک اتوبوس نشست. داخل محوطه حرکت میکرد و هر کس راکه میدید سوار اتوبوس میکرد. بین آنها چند خانم هم بودند. وقتی سیدرضی خیالش راحت شد که همه را سوار کرده آنها را به جای امن رساند. ولی کفشش پر از خون بود. دیگر بیحس شد. منتقلش کردند به بیمارستان و پایش را عمل کردند. به ما هم خبر ندادند. دکتر گفت: یک ماه و نیم باید در استراحت مطلق باشد. حاج قاسم تاکید کرد که حق نداری به سر کار برگردی باید یک ماه استراحت کنی. سید نتوانست تحمل کند و روز چهارم از همه جا بیخبر، عصا به دست خودش را به فرودگاه رساند. نمیدانست حاج قاسم میخواهد بیاید. سردار هم تاکید کرده بود که آمدنش را به سیدرضی خبر ندهند. در هواپیما که باز شد، حاج قاسم را دید. با همراهانش آقای پورجعفری و دو سه نفر دیگر. سید شوکه شده بود. حاج قاسم چشمش به سید افتاد با شوخی گفت: اخمهایت را باز کن صلوات بفرست. خم شد پای گچ گرفته سید را ببوسد. سید رضی خودش را به زمین انداخت و اجازه نداد حاج قاسم پایش را ببوسد.»
حاج قاسم حواسش به همه بود
همانطور که لیلا سادات گفت، حاج قاسم حواسش به جزئیات زندگی نیروهایش هم بود. اولین نوه سیدرضی به دنیا آمده بود. همه خانواده ذوق زده بودند، ولی باز هم سیدرضی نبود. دوهفته از تولد سیدراشد میگذشت ولی سید انقدر سرش شلوغ بود که نتوانسته بود به دیدنش برود. حاج قاسم سیدرضی را که دید، گفت: شنیدم شما نوه دار شدید. به دیدن نوهتان رفتید؟ سیدرضی جواب داد: حاج خانم رفتند ولی من وقت نکردم. حاج قاسم به شدت ناراحت شد و به سیدگفت: اولین نوه شما به دنیا آمده چرا به دیدنشان نرفتید. هماهنگ کنید با هم برویم. حدود ۵ بعد از ظهر بود که با سیدرضی به خانه پسرش رفتند. سردار به پسر و عروس سیدرضی گفت: آقا صادق، کوثر خانم، من از طرف سیدرضی از شما عذرخواهی میکنم. بعد سید راشد را بغل کرده و در گوشش اذان گفتند. هدیهای در قنداقه سید راشد گذاشت و بعد یک ساعت رفتند.
حاج قاسم:من باید چادر شما را ببوسم
خانم سادات خاطراتش را که ورق میزند، یاد آخرین باری که حاج قاسم را دیده میافتد و میگوید: «آخرین باری که حاج قاسم را دیدم وقتی بود که خبر فوت پدرش را داده بودند. پروازی گذاشتند تا حاج قاسم خودش را به مراسم تشییع پدرش برساند. سید زنگ زد و گفت: حاج خانم بیا فرودگاه. به سردار تسلیت بگو. خودم را به فرودگاه رساندم.
@Borujerd_nk
🚨🚨 رسانه صهیونیستی ترور آلارم: مهلت 2 هفته ای که به بغداد دادیم به پایان رسیده است. عراق باید آزاد شود و به سه کشور مجزا برای کردها، سنی ها و شیعیان تقسیم شود!
محو کامل اسرائیل غاصب
اخراج آمریکا از منطقه
@Borujerd_nk
🔻آقای پزشکیان رو با حزباللهیهای متخصص، آشنا کنیم😏😏😏
شهید شهریاری، دانشمند هستهای که توانست ایران را در زمرهٔ تولیدکنندگان سوخت ۲۰٪ قرار دهد!🖐🏻
آقای پزشکیان رو با حزباللهیهای متخصص آشنا کنیم:😏😏😏
سعید کاظمی آشتیانی، بنیانگذار پژوهشگاه رویان و سلولهای بنیادی
محو کامل اسرائیل غاصب
اخراج آمریکا از منطقه
🌷اللهم عجل لولیک فرج🌷
@Borujerd_nk
🌹موفقیت یعنی حتی یک ذره از دیروز خودت بهتر باشی
امام موسی كاظم (ع):
كسى كه دو روزش با هم برابر باشد، زيانكار است. كسى كه امروزش بدتر از ديروزش باشد، از رحمت خدا به دور است. كسى كه رشد و بالندگى در خود نيابد، به سوى كاستىها مىرود.
«بحارالأنوار»، جلد ۷۸، صفحه ۳۲۷
@Borujerd_nk
.
♨️ صعود دلار توافقی
🔹دلار توافقی از ۶۶ هزار تومان عبور کرد
و با افزایش ۳۳۶ تومانی نسبت به روز قبل به ۶۶،۲۵۰ تومان افزایش یافت.
✍یکی نیست جلوی این کار احمقانه رو بگیره؟
یکی نیست جلوی این احمقها رو بگیره؟
@Borujerd_nk
👌 امام هـــادی علیه السلام می فرمایند:
افسوسهاى ناشى از کوتاهى نمودن در کار را به یاد آور و دوراندیشى را در پیش گیر
(=دوراندیشی قبل از پشیمانی)
📚 میزان الحکمة، ج7، ص454
@Borujerd_nk
♦️دعای زیبایی به سبک حکیم نظامی:
خداوندا در توفیق بگشای
نظامی را ره تحقیق بنمای
دلی ده کو یقینت را بشاید
زبانی کافرینت را سراید
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه
آمین 🙏
#نظامی
@Borujerd_nk
♨️ محمد، محبوبترین نام نوزاد پسر در برلین آلمان در سال ۲۰۲۴
@Borujerd_nk
«»:
🔴 دوشهید در یک قبر/ ما به دنبال رفیق شهیدیم، اما اینها شهیدانه رفیق بودند...
🔹شهید محسن برهانی و شهید سعید حسنیپور را میگویم، دو همکلاسی قدیمی که جانشان به جان هم بسته بود... به قول ما، رفقای جونجونی بودند...
مادرش که خود خواهر 3 شهید بود، میگفت حتی وقتی از شهداد به کرمان میآمدیم، محسنِنوجوان مخالفت کرد و تا خانهی رفیقِجانش، سعید هم به کرمان نیامد، ماهم نيامدیم...
مادرش میگفت؛ محسن شجاع بود، خیلی هم شجاع بود. اما وقتی برادر و خواهرش سربهسرش میگذاشتند، همهاش محبت بود و اعتراضی نمیکرد..
حتی آن زیرپوشپارهپاره که روزی به دیوار خانه نصب کرده بود و رویش نوشته بود "سند جنایت آباجی" را هم در چمدان خلعتی خود نگه داشته است...
غواص لشکر ۴۱ ثارالله بود، مقید به نمازشب بود. شبها که دستهی غواصان از تمرین به مقر برمیگشتند، لباسهای گِلیشان صبح روز بعد شسته و آماده بود. کار محسن بود.
با دشمن شجاعانه میجنگید، اما لباس همرزمانش را مخفيانه میشست و خادم مادر و همبازی مهربان خواهر و برادرانش بود...
کلا خاص بود. نه تنها رفاقتش با سعید که باهم شهید شدند و پس از 10 سال مفقودی، باهم برگشتند و وصیتنامهاش امام خمینی(ره) را هم متحیر کرده بود...
اما همه اینها یکطرف، اینکه پیکر مطهر این دو رفیق، در یک قبر و در گلزار شهدای کرمان آرام گرفتهاند، خود روایت این دو شهید رفیق را برایمان خاصتر کرده است
🔴 دوشهید در یک قبر/ ما به دنبال رفیق شهیدیم، اما اینها شهیدانه رفیق بودند...
🔹شهید محسن برهانی و شهید سعید حسنیپور را میگویم، دو همکلاسی قدیمی که جانشان به جان هم بسته بود... به قول ما، رفقای جونجونی بودند...
مادرش که خود خواهر 3 شهید بود، میگفت حتی وقتی از شهداد به کرمان میآمدیم، محسنِنوجوان مخالفت کرد و تا خانهی رفیقِجانش، سعید هم به کرمان نیامد، ماهم نيامدیم...
مادرش میگفت؛ محسن شجاع بود، خیلی هم شجاع بود. اما وقتی برادر و خواهرش سربهسرش میگذاشتند، همهاش محبت بود و اعتراضی نمیکرد..
حتی آن زیرپوشپارهپاره که روزی به دیوار خانه نصب کرده بود و رویش نوشته بود "سند جنایت آباجی" را هم در چمدان خلعتی خود نگه داشته است...
غواص لشکر ۴۱ ثارالله بود و سرباز حاج قاسم، مقید به نمازشب بود. شبها که دستهی غواصان از تمرین به مقر برمیگشتند، لباسهای گِلیشان صبح روز بعد شسته و آماده بود. کار محسن بود.
با دشمن شجاعانه میجنگید، اما لباس همرزمانش را مخفيانه میشست و خادم مادر و همبازی مهربان خواهر و برادرانش بود...
کلا خاص بود. نه تنها رفاقتش با سعید که باهم شهید شدند و پس از 10 سال مفقودی، باهم برگشتند و وصیتنامهاش امام خمینی(ره) را هم متحیر کرده بود...
اما همه اینها یکطرف، اینکه پیکر مطهر این دو رفیق، در یک قبر و در گلزار شهدای کرمان آرام گرفتهاند، خود روایت این دو شهید رفیق را برایمان خاصتر کرده است...
@Borujerd_nk