#داستان_متحول_شدن_یک_دختر_نوجوان😢 [داستان متحول شدنم 🙂❤️‌] (خوب من همینطور که گفتم قبلا بی حجاب بودم و.... به شهدا هم اصلا اعتقاد نداشتم و... 🚶🏽‍♀.) مامانم خیلی دوست داشت خادم حرم بشه برای همین رفت و عضو بسیج شد چون گفته بودند از طریق بسیج راحت میشه رفت مادرم رفت و بعد از چند وقت من و خواهرم برد بسیج برای کلاس های حلقه صالحین 😅منم رفتم رضایت قلبی نداشتم ولی خوب گفتم اشکال نداره میرم فقط برای چند روزه رفتم. بعد چند شب فرمانده همون پایگاه توی یک گروه گفت یک رفیق شهید برای خودتون انتخاب کنید منم نمیدونستم چی انتخاب کنم چون تنها شهید هایی که می‌شناختم حاج قاسم و شهید محسن حججی بودند اسم این هارو به مامانم گفتم و مامانم گفت انتخاب کردن یکی دیگه بگو کمی فکر کردم و یاد شهید یوسف الهی افتادم که حاج قاسم دوسشون داشت و گفته بودند که کنار ایشون خاک شون کنن رفتم توی گوگل اسم شون زدم داشتم عکس هاشون نگاه میکردم که لابه‌لای عکس ها عکس چندتا شهید دیدم کی یکی خوشگلترین شهید بود (شهید بابک نوری) یکیشون پولدار و خوش تیپ ( شهید احمد مشلب) تا چشمم به عکس شهید احمد مشلب افتاد دلم یجوری شد انگار خودش منو انتخاب کرده بود 🙂🚶🏽‍♀منم رفتم زندگی نامه شون رو خوندم خوشم اومد و شد بهترین رفیقم و داداش بزرگترم که تو زندگیم خیلی کمکم کرده 🙂بعد فکر میکنم تو روز های ماه محرم بودیم هيئت که رفته بودیم با مادرم یهو روضه خوان تا اسم امام حسین رو گفت 💔ناخوداگاه اشک از چشمام اومد و گریم گرفت و منی که همیشه آروم گریه میکردم یعنی فقط اشک میومد از چشمم اون شب عین خیالم نبود کجام و کی کنارم نشسته بلند بلند هق هقق میکردم 🥺💔 مثل اون بچه ای که تو خیابون گم میشه بعد وقتی مامان و باباش پیدا میکنه... و خیلی گریه میکنه. از اون روز به بعد دیگه ساجده قبل نشدم شدم یک ساجده دیگه اول پاچه های شلوارم که همیشه بالا بود مثل پاچه ور مالیده ها 😂💔کشیدم پائین بعد حجابم درست کردم از اون روز تموم زندگیم شد امام حسین و امام زمان 🙂قلبم آرامش پیدا کرد خدایی قسم قبل این تحول همیشه حالم بد بود فاز دپ بودم همش گریه میکردم و آرزوی مرگ میکردم اما بعد از این تحول قشنگ تو زندگیم با تموم سختی ها مشکلاتی که داشتم و دارم قلبم آروم شده و دیگه نه گریه کردم برای برای آدم های فیک زندگیم،نه افسرده بودم نه و... . من قبلا پوچ پوچ بودم یعنی هیچ بودم و آرزوهایی داشتم که واقعاً به صلاحم نبودن همش با خدا سرشون دعوا میکردم بهش میگفتم چرا پس منو آوردی آوردی که فقط غم بهم بدی اون چیزایی که میخوام ندی... اما الان با خدا همه چی رو دارم عشق و محبت، آرامش، امام حسینُ... 🥺 به خود خدا قسم که امام حسین تو زندگیم یک نعمت خیلی بزرگه هرجا تنها شدم کم آوردم امام حسین دستم گرفت و بلندم کرد و بهم عزت داد...🙂❤️خدایا خیلی ازيت کردم اما ببین الان برگشتم قربونت بشم که انقدر مهربونی به منه ناچیز امام حسین دادی و با امام حسین بهم عزت دادی 🥺❤️ کلا داستان تحول زندگی من مصداق بارز همین جمله است 🙂👇🏼 [ دوباره حالِ قلب مو نگاهت عوض کرد 🚶🏽‍♀... مسیر زندگی مو روضه هات عوض کرد 🙂💔 کسی منو نخواست ولی تو دادی راهم 🙂 همیشه وقت بی کسی شدی پناهم] خدااای مهربونم شکرت 🙂🤍 [امام حسین جان حالا این عاشقِ مجنونِ دل خسته رو کرببلا نمی‌بری؟؟؟ 😄💔] پ.ن: لازم به ذکر من خودم مستقیم با ایشون صحبت کردم و داستانشون برام گفتن