#انرژی_مثبت_رازخدا 😍
🌱 سال دیگه این موقع
همه ى چیزهایى که امروز
اینهمه براشون استرس دارى 🌾
🌱 کوچکترین اهمیتى
برایت نخواهد داشت! 🌾
🌱 پس تا خداهست
نگران هیچ چیز نباش 🌾
صبحتون غرق در آرامش💕
@montazer_shahadat313
🌷⚘🌷:
شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
یامهدی عج
@montazer_shahadat313
#منبر_بزرگان🍃🌸
#پیشنهادخواندن👌🏽
#آرامـــــــــــــــــــش
#استغفار کن #غم از دلت میره
اگر استغفار کردی و غم از دلت نرفت؛
یعنی داری خالی;بندی میڪنی
بگرد گناهتو پیدا ڪن و اعتراف ڪن بهش...!👌
اینه راز موفقیت و آرامش☺️
.
استغفراللهربےواتوبہالیہ♥️
#استادپناهیان❣
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
@montazer_shahadat313
😇|• امام صادق عليهالسلام:
👌|• آنكه مالک خشم خود نباشد،
مالک عقل خود نيست.
📚|• تحف العقول، ص۳۷۱
@montazer_shahadat313
#بسم_رب_النور...
جهانیان هنوز معنای تمدن را نمیدانستند؛ که زن ایرانی در دوره هخامنشیان با آن حجاب مثال زدنی در تمام دنیا حجاب و ارزش زن را نشان داد...
هنوز اسلام محمد رسولالله ؛روی زمین فراگیر نشده بود که زن ایرانی منزلت و نجابت و حیای زنانه اش را میشناخت...
هنوز انسیه الحورا؛ اسوه زنان جهان پا به دامان پر برکت خدیجه کبری نگذاشته بود که زنان ایرانی با شال و چادرهای خاص و بلندشان؛ حجاب را در معنای واقعیش نشان دادند...
هنوز غربی ها برای منزلت زن تعریفی نداشتند که ایرانی ها جایگاه زن را با حجاب و حیای شرقی بی مثالش نشان جهان دادند...
پس حجاب هیچگاه تعریف اسلام؛ حداقل برای زن ایرانی نبوده!!!!
حجاب پوشش تحسین برانگیز بانوی ایرانی در تمام دوران تاریخی سرزمین ما بوده...این را تاریخ؛ با حیا و حجاب خاص شاهدخت ایرانی؛ شهربانوی نازنین ایران زمین؛تایید میکند...
زنی که حجاب و حیا و نجابت ایرانی وارش او را لایق همسری بزرگمردی چون حسین بن علی و مادری چهارمین امام پاکدل شیعیان کرد..
تاریخ و تاریخدانان نیز در اینکه حجاب از مشرق زمین و سرزمینی بنام ایران به جهان رسیده تردیدی نداشته اند...
حال باید دید چرا بانوی ایرانی به جایی رسیده که به تاریخ گهربار حجاب و عفاف در این سرزمین غنی پشت کرده است....!!!!
#حجاب
@montazer_shahadat313
〖 . . . صبورانه ایستادند و رفتن پاره تنشان را تماشا ڪردند🖤(: ! 〗
@montazer_shahadat313
( پشت پای رهبرت برو
نه جلوتر نه عقب تر🌱... )
@montazer_shahadat313
[ امام زمان سرباز میخواهد...
آماده ایی برای سپاه ش خدمت کنی؟! 🌿]
#اللهمعجللولیکالفرج
#پسرونه
@montazer_shahadat313
بھ این فکر میکردم چرا نمیاد
اونی کھ باید بیاد ؟
بھ این نتیجه رسیدم شاید نیستیم
اونی کھ باید باشیم :) !
-امامزمان(عج)
•🦋• ↷ #ʝøɪɴ ↯
@montazer_shahadat313
بـسْمِ رَبِّ الْـشُّـهَـداءِوَالْـصِّـدّیـقـیـن
✅سردار #شهید_محمدرضا_کاظمی_زاده
تاریخ تولد 1342/1/30
تاریخ شهادت1364/12/5
✅سمت : فرمانده گردان خط شکن
فرماندهی گردان عملیاتی عنصر ورزیده اطلاعاتی عملیاتی
✅خاطراتی از معلم شهید محمدرضا کاظمی زاده
⬅در خیابان های تهران قدم می زدیم هنگام اذان ظهر شد حدود دو کیلومتر دویدیم تا در مسجد به جماعت نماز بخوانیم.
⬅همیشه تعقیبات نمازش را با شور و حال عجیبی می خواند و همیشه در حال نماز و تعقیبات آن، گونه هایش از نم چشمانش خیس بود. حاج قاسم سلیمانی می گفت: هر گاه که می خواستم حالم عوض شود و روحیه بگیرم وارد سنگر اطلاعات عملیات می شدم و پشت سر شهید محمد رضا کاظمی زاده نماز می خواندم.
✅فرازی از وصیت نامه شهید:
⬅ای کاش همه ی ما بدنبال این بودیم که درک کنیم ارزش را وعمل باارزش را ، وآنچیزی را که سبب می شود انسان از افتادن به اسفل السافلین نجات پیدا کرده وبه اعلاء علیین برسد.
⬅چه نیکو است اگر جان گوش کنیم این نصیحت پدرانه ودلسوزانه وبا حلاوت رهبر عزیزمان را که می فرمایند: تزکیه ، تزکیه ، تزکیه وهمه چیز منهای تزکیه صفر است.
✅مزار شهید : گلزار شهدای کرمان
ردیف سوم از کنار دیوار مهدیه
از بالا شماره 15
✅محل تصویرکاشی کاری :
چهار راه پاسداران
نبش ورودی بلوار شهید عباس پور به خیابان کارگر
@montazer_shahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام سلام رفقا🙂
نوبتی هم باشه نوبت چالش واسه عید غدیره😍
خب ما قراره چیکار کنیم!!
ما قراره دو تا مسابقه برگذار کنیم که به بهترین هاش جایزه میدیدم😍♥️
👇👇👇👇
1.واسه جوان ها و نوجوان ها مسابقه دلنوشته داریم...
هرجور دلنوشته ای میتونه باشه 😇
ولی بهتره که درمورد حضرت علی (ع) و عید غدیر باشه...
2.مسابقه واسه کوچولوهای زیر 10 ساله☺️دختر پسرهای گلمون میتونن نقاشی هاشون رو با موضوع غدیر بکشن و برامون بفرسن(از پدر ها و مادر ما تقاضا میکنیم که بچه هاتون رو به این چالش دعوت کنین🙂هم یه سرگرمی برا بچه ها هم یه جایزه کوچولو بهشون میدیم)
دوستان منتظر کار هاتون هستیم♥️🌷
✔️نقاشی ها و دلنوشته هاتون رو به این آیدی ارسال کنین
@khademshohada83
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#امام_زمانم
تعجیل کن به خاطر صد ها هزار چشم
ای پـاسـخِ گـرامـی" اَمَّــن یـُجـیـب هـا " ...
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج_و_فرجنا_به
@montazer_shahadat313
انقلابی بودن به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست
به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنه:)
به دغدغه مند بودنه:)))♥️✨
@montazer_shahadat313
#استادپناهیـان :
باهاش زندگے کن
ایمان بیار بهش
بهش تکیہ کن
ایشون اخلاقش اینجوریہ :)
میبره تا مرز ناامیدی
بگو قاطے نمیکنم
قاطے نکن بلده!
باهاش معاملہ کن باورش کن!
هر چے بخوای هست
نمیده!!
عمدا نمیـده
میخواد عڪس العمل تورو ببینہ🙂🌿
#خدارومیگہها ...
#من_غدیرےام
@montazer_shahadat313
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوپنجاه_وهشت
°•○●﷽●○•°
صورتم جمع شده بود از دردش ولی بازم نگاهم به محمد بود که بشقاب تو دستش رو انداخت کنار و با عجله اومد سمت من و داد زد:
+فاطمهه؟؟؟فاطمهه
با حرفش به خودم اومدم
نگام برگشت سمت دستم که ازش خون میومد.
سلما با پوزخند نگاهم میکرد.
لبم رو به دندون گرفتم که مامان هم با عجله بهم نزدیک شد.
از صندلی ای که روش نشسته بودم پاشدم
محمد دستم رو گرفت و با بهت نگاه میکرد بلند گفت:
+عه عه حواست کجاس؟
شوری اشکم رو تو دهنمحس کردم
دستم رو گرفتم زیر شیر آب که مامان گفت
+فاطمه چیکار کردی با خودت؟
این دست بخیه میخواد
چیزی نمیگفتم فقط خیره به دستم نگاه میکردم
خیلی ازش خون میرفت.
با این حرف مامان، محمد یه چادر از گوشه ی اشپزخونه گرفت و انداخت رو سرم و گفت:
مادر من میبرمش بیمارستان
دستم رو کشید که یه نفر گفت
+عه اون چادره منههه!
محمد بی توجه به اون صدا من رو دنبال خودش کشوند
اصلا تو حال خودم نبودم
حس میکردم یا روزه منو گرفته یا
خل شده بودم
دستم رو گرفته بود
از بین جمعیت رد شدیم و رفتیم سمت ماشین
در ماشین رو باز کرد توش نشستم
در رو محکمبست و خودش هم نشست تو ماشین.
نگاهش پر از اضطراب بود.
از تو داشپورت چندتا دستمال در اورد و پیچید دور دستم
با لحن دلسوزانش گفت
+خیلی درد داری؟
چیزی نگفتم
+چرا باهام حرف نمیزنی فاطمه؟؟
باز هم چیزی نگفتم
+اتفاقی افتاده؟
سوییچ زدو پاشو جوری رو پدال فشرد که ماشین با سرعت از جاش کنده شد.
از درد صورتم جمع شده بود
ولی نمیتونستم عکس العملی نشون بدم
چند دقیقه بعد رسیدیم یه درمانگاه
از ماشین پیاده شدیم رفتیم تو اورژانس
تازه فهمیدم کجا اومدیم
بعد از چند دقیقه یه پرستار اومد و به دستم دوتا بختیه زد
محمد دست به سینه بالا سرم ایستاده بود. ابروهاش توهم گره خورده بود و چیزی نمیگفت
بعد از اینکه پرستار رفت پرده رو کنار زد و خارج شد.
بعد از چند دقیقه برگشت و گفت
+بریم؟
قدم های بلند سمت ماشین بر میداشت.من هم دنبالش میرفتم
برگشت سمتم
+افطار خوردی؟
سرمرو تکون دادم.
نشستیم تو ماشین بلافاصله برگشت سمت من و گفت:
+فاطمه جان چرا حرف نمیزنی؟ چیشده ؟
به زور گفتم
_محمد دهنم سوختههه نمیتونم حرف بزنم
+چرا؟
_چایی کوفتی رو داغ خوردم
زد زیر خنده
به حالت قهر برگشتم
+فاطمه هر چی دیدی از چشم خودت دیدیا!!
نگاهم رو ازش گرفتم و
_برو بچسب به سلما جونت.
نزاشت حرفم تموم شه
داد میزدو میخندید
_وای دوره زمونه عوض شده.
ببین کی به کی میگه!!!
چیزی نگفتم
دستشو برد سمت سوییچو استارت زد.
+ببرمت خونه؟
چپ چپ نگاش کردم
نه خیر
بی توجه به حرفم راه افتاد سمت خونه خودشون
سه ماه از سالگرد بابای محمد میگذشت.
تو این چند وقت همش درگیر مراسم و لباس و کارت و چیزای دیگه بودیم.
قرار بود امروز با مژگان و محمد بریم چندتا مزون و لباس انتخاب کنیم واسه عروسیمون...
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
@montazer_shahadat313
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوپنجاه_ونه
°•○●﷽●○•°
کلافه به ساعت رو مچم نگاه کردم
_اه چرا نمیاد پس؟!!
مامان گفت
+چرا انقدر تو غر میزنی؟
_خب چیکار کنم؟خسته شدم.
تازه درس هم دارم.
+خب خودت از ذوق داشتی میمردی زود حاضر شدی
_وا مامان ...!
با شنیدن صدا بوق ماشین محمد گفت:
+بیا اومد
ازش خداحافظی کردم و رفتم پایین.
تو دوربین گوشیم یه نگاه به خودم کردم و در رو باز کردم.
محمد منتظر تو ماشین به رو به روش خیره بود
در ماشین رو باز کردم و گفتم
_پخخخخ
برگشت سمتم
لبخند زدو
+سلام
_سلام
+خوبی؟
_اوهوم!عالی.تو چطور؟
+منم خوبم.
خب کجا بریم؟
گوشیم رو در اوردم و ادرسی که از مژگان گرفتم رو براش خوندم
این دوازدهمین مزونی بود که میرفتیم.
سرش رو تکون دادو حرکت کرد .
_چرا انقدر دیر اومدی؟
+رفتم بنزین بزنم که معطل نشی!
_اها
چه خبر؟
+سلامتی رهبر
چیزی نگفتم
ساعتی که بابا سر عقد بهش زده بود تو دستش بود.
بعد از چند دقیقه سکوت رسیدیم همونجایی که مژگان ادرسش رو داده بود
محمد بعد از اینکه پارک کرد پیاده شد منم همراهش پیاده شدم
با دیدن مژگان رفتم سمتش
همو بغل کردیم و رفتیمتو مزون
محمد همپشت سرمون اومد
محمد یه گوشه ایستاد
من و مژگان رفتیم بین لباس ها..
با دیدن هر کدوم کلی ذوق میکردیم و میخندیدیم
همینجور که بینشون میچرخیدیم و حرف میزدیم چشممون به یه لباس سفید قشنگ خورد.
مژگان ایستاد و گفت:
+وای فاطمه اینو نگاااا
_اره منم میخواستم بگم خیلی نازه.
تازه زیاد باز هم نیست.
دامنش رو گرفتم تو دستم
_وای مژی این خیلی قشنگه.
از بالا تا پایینش پر از نگین و سنگ های قشنگ بود
در عین سادگی فوق العاده بود و به دلم نشست
دستم رو بردمسمت تورش و یه خورده رفتمعقب رفتم ناخوداگاه برگشتمببینم کی پشت سرمه که با لبای خندون محمد مواجه شدم
_وای ترسیدم محمد.
+کدوم لباسه؟
_اینه. نگاه کن چقدر قشنگه.
مژگان بلند گفت:
+مگه میشه سلیقه ی من بد باشه
محمد برگشت طرفش بعد از یه مکث چندثانیه ای گفت
+خوبه؟ دوسش داری؟
_ب نظر منکه اره ولی تو چی میگی؟
+من حرفی ندارم همین که تو میگی قشنگه ، قشنگه!
قدم های مژگان رو پشتمون حس میکردم
محمد گف:
+باهاشون صحبت کنین اگه خواستی بپوشش
راستی زنگ بزن از مادر همنظرشونو بپرس
+مامان تو راهه
_اها باشه
این رو گفتو از ما دور شد
قرار شد تا مامان بیاد لباس رو بپوشم.
مسئول مزون مشغول در اوردن لباس بود.
رفتم تو اتاق پرو و لباسو پوشیدم
انقدر که قشنگ بود دلم میخواست از ذوق جیغ بزنم.
یاد همه ی روزهایی افتادم که زار میزدم و گریه میکردم.
مژگان هلم داد که یه ذره جابه جا شدم
_چته مژگان ؟اه.
میافتم زمین لباس مردم نخ کش میشه چرا درک نداری؟
+میگم برم به آقا محمد بگم بیاد؟
حواست کجاست تو دختر؟
_خب برو بگو بیاد دیگه به من چیکار داری؟ای بابا
با رفتن مژگان دوباره تو سیل رویاهام غرق شدم
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
@montazer_shahadat313
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوشصت
°•○●﷽●○•°
چند وقتی بود که دنبال کت و شلوار میگشتیم براش ..
ولی محمد همش برخلاف میل من میرفت بین ساده ترین ها...
عصبی گفتم
_چرا فکر کردی من میزارم اینا رو بپوشی؟نمیگن موحد گدا بود واسه دامادش هیچی نخرید؟
+فاطمه اذیت نکن تو رو خدا !
من نمیتونم چیز سنگین بپوشم.
سختمه.
همینجوریش هم همه نگاهشون به ماست...دیگه نمیخام لباس پرزرق و برق بپوشم.
خجالت میکشم بیخیال ...
_اه محمد شورشو در اوردی دیگه بس کن خواهش میکنم.
_ناراحت نشو فاطمه جان
فروشنده مغازه نگاهمون میکرد.
از فروشگاه رفتم بیرون.
محمدماومد دنبالم
سوییچ زد که نشستم تو ماشین.
خودش هم بعد از من نشست.
بدون اینکه چیزی بگه حرکت کرد.
خیلی ناراحت شده بودم.
سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم ونفهمیدم چقدر گذشت که دم خونه ی خودشون نگه داشت.
گفتم:
_چرا منو اوردی اینجا؟
من میخوام برم خونه خودم
چیزی نگفت و رفت تو حیاط من هم به ناچار پشتش رفتم.
رفت بالا و محکم در رو بست .
الان اون بهش برخورده بود یعنی؟
چه آدم پرروییه.
در رو باز کردم و وارد شدم.
صداش زدم :
_محمد
نشست تو اتاقش و یه کتاب دستش گرفت
رفتم کنارش نشستم و کتاب رو از دستش گرفتم
_یعنییی چیی؟؟؟چرا جواب منو نمیدیی؟ من باید قهر کنم،تو قهر میکنی؟
برگشت طرفم و با اخم گفت :
+مگه بچه ام که قهر کنم؟
_خب پس چرا اینجوری میکنی؟
+فاطمه من خوشم نمیاد جایی که یه مرد غریبه هست یا اصلا هرکس دیگه، صدای شما بالا بره . وقتی میتونستیم حرف بزنیم دلیلی واسه لجبازی نبود.این چه رفتاری بود که نشون دادی؟ من که همیشه واسه نظرت ارزش قائل شدم و سعی کردم اونطوری که تو میخوای بشه! اونوقت تو حتی اجازه حرف زدن هم نباید بهم بدی؟کارت خیلی بچگونه بود.
پوزخند زدم و گفتم :
_آره دیگه با این همه اختلاف سنی حق داری بهم بگی بچه ...
نفس عمیق کشید و گفت :
+ببین عزیزم من که گفتم از جلب توجه زیاد خوشم نمیاد .وقتی میتونم با یه کت و شلوار ساده تر آراسته ومرتب باشم چرا برم کت به اون گرونی رو بخرم؟ خداییش من اون رو تن یکی ببینم خندم میگیره ...
من تو عمرم اونطوری نپوشیدمم....
فاطمه باور کن انقدر دوماد زشتی نمیشم که کنارم ابروت بره و احساس خفت کنی...
دلم براش سوخت.میخواستم بگم هر طوری که کنارم باشی احساس افتخار میکنم ،ولی غرورم اجازه نداد.
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
@montazer_shahadat313
•﷽•
میگفت
میدونی کِـی
ازچشمِ خدا میوفتی؟!😞
زمانی که آقا امامزمان❗️
سرشوبندازه پایینو
ازگناهکردنتو خجالت بکشه😭😭😭
ولی توانگار نـه انگار..!
✨ رفیــق
نزارکارت بـه اونجاها برسـه!!!
@montazer_shahadat313
#یڪجرعہمعرفٺ💓
میگنهمشدنبالِایننباشکهچے
ثوابداره...
اولدنبالِاینباشکهچےگناهداره !
#تابویِگناهرونشناسے
کیسهیِثوابهاتسوراخمیمونه...؛)!
+استادشجاعے🍃
🌻@montazer_shahadat313
#چادرانه ❤️
_چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست وهمکلاسی ایرانی اش همایون میگوید:
چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟
یعنی مردای ایرانی آنقدر کارنامه خرابی
دارندوخودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟!
_همایون لبخند میزنه ومیگه:)
ملکه انگلستان میتونه با همه دست بده؟
وهر مردی میتونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟ 😏
_چارلز باعصبانیت میگه 😡:
نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!!
فقط افراد خاص میتونن با ایشون دست بدن ودر رابطه باشن
همایون هم بی درنگ میگه :
خانومای ایرانی همشون ملکه هستند!!!❤️
#حجاب 🌹
@montazer_shahadat313
#ࢪهبرانہ
﴾°\🥀
🚩مائیم و همان نسݪ جماࢪانێ ها
🚩مائیم وقسم خوࢪده ێ چمࢪانی ها
🚩مائیم و پیࢪ خراسانێ ها
🚩با اࢪتش سࢪدار سݪیمانی ها
🚩سرباز خمینی زمآنیم همہ
🚩دࢪ صدࢪ خبࢪهای جهانیم همہ
🚩آماده ێ امر موݪاییم همہ
🚩با نࢪمش خویش قهࢪمانیم همہ
#لبیک_یا_خامنه_ای
@montazer_shahadat313
.
#حاجحسینیڪتا :
مسابقهے ما براےنزدیڪے بـه
#امامزمـان علیهالسـلام اسـت؛
چـون قرار اسـت
ڪه خداوند
آخـرالزمانےها را تربیـت ڪـند.
@montazer_shahadat313
[°•🌸🌿💛•°]
ࢪفیق یعنۍڪسۍکھ همھ جوࢪھ صداٺبزنھ ولۍ اسمتـو نگھ 😌🧡💕
--
#ࢪفیقونھ🌿
@montazer_shahadat313
📎الان ما با پدیده ای مواجه هستیم که در طیف وسیعی از خانم ها و دختران چادری وجود داره.
✅حجاب وجود داره ، 👈 حیا و جود نداره ! بعد جالبه که به چادرشون هم
افتخار میکنن !عه !؟ 😒 چادر شد عامل فخر فروشی؟!😯 عامل کلاس گذاشتن برای بی حجابا؟
😕 الله اکبر
👈دخترای مذهبی حواستون باشه
👈با چادر خودنمایی و دلبری نکنین ،⛔ با چادر آرایش و زینت نداشته باشین.
🔲الان تو صفحات اجتماعی پره از کسانی که به اسم چادری بودن خودنمایی میکنن...
در شبکه های مجازی تعداد زیادی از خانوم های چادرپوش 📷 عکسی از خودشون با چادر ، آرایش 💄 ، لبخند و ژست های مختلف گذاشتن و در خیلی از موارد سطور 📄 زیر تصویر هیچ ربطی به عکسی که از خودشون گذاشتن ، نداره 😕 !
👈عکس با چادر...، بعد رفتارو که نگاه میکنی خالی از حیاست .
الان جدیدا عکس های
با حجاب خوشگل ، بیشتر از عکس های بی حجاب خوشگل لایک میخورن!
هیئتی و غیر هیئتی هم لایکش میکنن 😔 .
والا بخدا درد چند متر چادر و یه متر روسری نیست !
درد تلوزیون ما یا ماهواره ی اونا نیست...
👈حیا گم و گور نشه زیر دست و پا
👈حیا که رفت دیگه هیچی برامون باقی نمیمونه
👈👈👈 یه جامعه ی شکننده ی آسیب پذیرِ بی اعتقاد !
📎 دختر خانمی که چادر سرت میکنی ...،
حواست باشه به 👈 حق الله ،
👈 به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،
👈 به حق چادر ،
👈به حق الناس ها ،
👈 حواست باشه آبروی چادر رو نبری ،
👈 حواست باشه که به واسطه ی رفتار اشتباه و تبرج تو ، چادری های با اصالت مورد قضاوت و بی مهری قرار نگیرن !
👈 حواست باشه که تو راهو اشتباه میری اما خیلی ها دنبال تو راه رو اشتباه میرن ...
یه جماعت پسر مذهبی و غیر مذهبی هم به دنبال تو راه رو اشتباه میرن ...
درسته به حجاب نگاه توصیه
شدن اما تبرج تو بی تاثیر نیست !
✔بهبه چه حجابی..
✔ چقد برازنده..
✔ چقد زیبا..
🔲 دختری که چادر سر میکنی !
👈 حواست باشه ...
چادر ...
یعنی صعود..
یعنی بالا رفتن
از ریسمان الهی اما؛
وقتی به قله میرسی که ...
👈 حیا را هم
همراه خودت داشته باشی ...
غیر از این..
حتما 👇 سقوط خواهی ڪرد 📎
حواست باشد خـواهر ...
👈چادر بدون حیا هیچ است
#چادر♥️✨
@montazer_shahadat313
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 سلام سلام رفقا🙂 نوبتی هم باشه نوبت چالش واسه عید غدیره😍 خب ما قراره چیکار کنیم!! ما قرا
دلنوشته
یا علی جان من از کودکی با شما بزرگ شدم، حتی اولین قدم های خود را با نام شما برداشتم، مادرم به من آموخت که بعد از نام خدا، یا علی بگویم و کار را شروع کنم چرا که نام شما برکت هر کار است.
امام مهربان من در این شرایط سخت کرونا که خیلی ها بیکار اند از جمله پدر من، تو را واسطه قرار می دهم چرا که می دانم خداوند نیز شرم دارد که کسی که از علی مدد گرفته برای حاجت خواهی، ناامید کند.
یا علی مدد
❤️شرکت کننده دلنوشته شماره #یک
🌿اگه دوست داری توهم میتونی شرکت کنی🌿
@montazer_shahadat313
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 سلام سلام رفقا🙂 نوبتی هم باشه نوبت چالش واسه عید غدیره😍 خب ما قراره چیکار کنیم!! ما قرا
چه بگویم که ندانی؟
تو همانی که رسانی عشق💖را
چه بگویم ز خیالت ز غیابت تن من مرده شد
و باز
در خواب ببینم تویِ پاک سرشت را💭
پس چه بگویم؟🥺
فقط بدان که عشق نه باد🌬است که ز دل رود و نه سواره🏇ای است که بنشیند و دوباره عزم سفر کند،
برادر عشق انسان را نه هوایی می کند نه زمین گیر بلکه عشق پر و بال می دهد تا بپری🕊🕊🕊تا آنجا که تو پریدی نه تا قله قاف🗻بلکه تا قله معشوق
مرا نیز ببر که بی عشاق الله زندگی نه صفایی دارد و نه نوایی😢
ببر که سن علی اکبر شدن سخت است،دیدن چادر های خاک مال شده و بی یار شدن💓سخت است،
دیدن اسارت آن هم بعد از شهادت بر دخت سه ساله و زینب با عفت سخت است🥺🥺🥺،
پس مرا
ببر
تا نگویم عاشق شدن و به معشوق نرسیدن سخت است😩
داداش محمدرضا فقط مرا هم ببر که همراه نشدن با قافله شهادت🌹سخت است...
تعریفی از شهید:بخشنده بود وقتی یِ چیز💎چشمش
👀رو می گرفت زود اون رو می خرید ولی تا چشم بر هم زدنی صاحب دیگری پیدا می کرد🥰درست مثل
جانش
اما این بار جانش را به هرکسی نداد به نیازمند نداد خودمونیم خوب کسی رو پیدا کرده بود واسه معامله،معامله جان و جانان
و همان شد که آقا محمدرضای شر و شیطون🤸♂️شد عند ربهم یرزقون
و نزد پروردگارشان روزی می خورند
و نزد پروردگارشان روزی می خورند
بچه ها بیاین شهید زندگی کنیم بیاین زود قضاوت نکنیم دستگیری کنیم و به ظاهر یِ نفر نیگاه نکنیم شاید از ما خیلی بهتر🏆باشه یکی مث آقا محمدرضا
{درد و دل با صاحب کوچه پس کوچه های قلبم داداشی محمدرضا دهقان امیری}
محتاج دعای شهادت آن هم دو بار《قبل و بعد از ظهور》و واقعاً زهرایی مث شهید هادی🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
❤️شرکت کننده دلنوشته شماره #دو
🌿اگه دوست داری توهم میتونی شرکت کنی🌿
@montazer_shahadat313