🌱
#دلنویس
حالـم خوبـ استـ
ولے دلم تنگ آن روزهایے است
که مے توانستم از تہ دل بخندم
🖤 @montazer_shahadat313
گمنامےیعنۍدرد...🍃
دردےشیریݩ...✨
یعنےباعشـقیڪےشدن...💙
یعنےاثباٺاینکہازهمہچیزتبراےمعشـوقت گذشتے...✨
یعنێفقطخُدآرادیدےورضاۍاوراخواستےنہ تعریفوتمجیدمردمرا🌱^^
گمنامےیعنۍاگربراێخداستبگذارگمنامبمانمـ❤️:)
اےڪاشهمہےماگمـنامباشیم🙃🍃✨
#شهید_گمنام🥀💔🕊
🖤 @montazer_shahadat313
🖤زیارت عاشورا
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویی
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
شهیده مریم فرهانیان
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
410
ﮐﻼﻍ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺮ
ﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻃﻮﻃﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ 😖
ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ.☺️
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻼﻍ ﺁﺯﺍﺩ..
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ،ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ .....
ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ما ندانیم😔
به خدا اعتماد کن.
@montazer_shahadat313
#تلنگرشهیدانه🌱
میگفتـــ ↓
اگهطالب #شهادتــ باشۍ!
یڪ #نگاه حرامممکناستــ سالها؛
تورااز شهادتـــ دورڪند..
وگفتـــ ↓
منحرفهاۍ #لغو و بیهوده را
ڪمتر از لقمهۍ #حرام نمیدانم
میگفتـــ ↓
#فڪر ڪارباطل و حرام
حتۍاگرانجامهمنداده باشیم!
بهپاۍمانثبتــ خواهد شد
🕊شهدا #حلال کنید ڪه #حرام کردیم
جبهههاۍنور #اڪسیژن استــ برایما،
#غرق شدگان نَفَس ڪم آورده ...
شهدا شرمنده ایم
@montazer_shahadat313
گـران قیـمت تـرین چیـز در دنـیا
"عـمر" اسـت.
از کـسانیکه روزهـای "ارزشـمند"
و زیـبای "عـمرت"را از بیـن مــیبرنـد.
دوری کـن!
و به شـهدا نـزدیک شـو...
@montazer_shahadat313
°| 🍃🌻🦋 |°
.
•جمکران
بغضِ سه شنبه
نفسِ یا "مهـدی"🕊
•عطرِ نرگـس
وسطِ صحن
چه حالی دارد💐
#سهشنبههایجمکرانی:)
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313
✅تلنگر
✍از حکیمی پرسیدند: چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟ با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته را گاز بگیری . میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است . پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهی .
پرتابت که کنند ،
آنجا می روی که آنان می خواهند .
پس پرواز را بیاموز...!!!
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید....
"تقدیر"
🖤 @montazer_shahadat313
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم (بخش اول)
.
زن عمو به عمو علی زنگزد و راضی اش کرد و عمو هم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد برام عجیب بود بابا و عمو حتی خودشون مارو تا خونه های همدیگه میرسوندن اما حالا چه اتفاقی افتاده که مخالفتی نمیکنن . به هر حال عمو هم اجازه داد و همراه مریم پیش دنیا رفتیم اما بر خلاف تصورم خاله حمیده و عمو محسن اجازه ندادن بیان ..
یه کم دلگیر شدم اما خب حق انتخاب با اونهاست...
بلافاصله با دنیا به مسجدی که با هانیه آشنا شده بودم رفتم آدرسی که امروز مامان از جمیله خانم گرفت برای ثبت نام راهیان نور .
وارد پایگاه بسیج خواهران شدیم و سلام کردیم .
با لبخند تعارف کردن بشینیم .
نکات لازم رو گفت و ثبت نام کرد و گفت که پس فردا زمان حرکت است .
تشکر کردیم و از مسجد خارج شدیم.
_فاطمه؟
به سمتم برگشت: جانم!
کمی مکث کردم : باورم نمیشه دارم میرم راهیان اونم راهیانی که سالای پیش مسخره میکردم وقتی در موردش حرف میزدن .
یادت میاد روزی رو که مینا دختر عمه مهلا رفته بود اونجا ؟؟
_مگه میشه فراموش کرد.
نفسعمیقی کشیدم: میگفت توی شلمچه بودیم و من تنها بودم اونجا یه گوشه نشستم دستمو بردم تو یه خاکا و بلند بلند گریه میکردم و التماسشون که کمکم کنن بتونم با مشکلات زندگیم کنار بیام .
میگفت تو همون حال یه پسر بسیجی نزدیکم شد و گفت سلام خواهرم این سربند مال شماست به بعضیا داریم میدیم از این سربندا .
میگفت تشکر کردم و سربند را گرفتم همونطوری که نگاهش میکردم متوجه یه قطره خون شدم سرمو بلند کردم تا صداش کنم دیدم نبود از چند نفر پرسیدم اما گفتن کسی رو با این مشخصات ندیدن از اون موقع تا حالا میگه دلم که میگیره یا نمیتونم خودمو درک کنم یا مشکلی پیش میاد به اون سربند نکاه میکنم و دلم آروم میشه .
_نگوووووو همتااااا .
نگاهی به فاطمه انداختم که صورتش خیس بود آدم احساساتی بود خیلی ، حتی یادمه یه بار بخاطر یه نیازمندی که اومده بود دمه در خونشون گریه میکرد ،دستش را فشردم و آرام گفتم: دلت شکست التماس دعااا آجی .
لبخندی زد .
به سفری فکر کردم که قرار بود مُهر بندگیمو بزنه .
سفری که سرنوشت خیلیارو تغییر داده بود و خیلیا از خاطراتشون میگفتن چند ماه پیش هر کسی چیزی میگفت حسادت میکردم که اونا رفتن و من نرفتم اما حالا قسمت و روزی خودم شده تا برم و تجربش کنم .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم (بخشدوم)
.
کتابم را بستم و سرم را روی میز گذاشتم از صبح تا حالا دلشوره دارم قلبم نا آرام شده ..
دلم خیلی گرفته بود .
هوا هوای باریدن بود باریدن چشمان من .
دیشب با کمک مامان کوله ام را بستم ؛
برای رفتن عجله داشتم اونم خیلی زیاد ...
دوست داشتم قبل رفتن ؛ برم پیش خان جون و بابا بزرگ حال دلم خوب نبود و دوای درداشم حرفای خان جون بود بعد از خدا .
از پشت میز بلند شدم و به سمت پذیرایی رفتم : مامان ؟
مادرم همانطور که چادر نمازش را سرش میکرد گفت : جانم؟
دستم را روی سرم گذاشتم : میشه برم پیش خان جون و بابا بزرگ ؟
_اونجا برای چی ؟!
نفس عمیقی کشیدم تا بتوانم بغضم را قورت بدهم با صدایی لرزان گفتم : میخوام قبل رفتم ببینمشون .
_برو ولس سریع برگردیااا .
چشمی گفتم و به اتاقم برگشتم پیراهن بلندی بر تن کردم و روسری ام را برداشتم و به سبک لبنانی بستم ..
چشمانم را باز و بسته کردم و از اتاق خارج شدم با قدم های تند از خانه خارج شدم و بعد از به پا کردن کفش هایم بلند گفتم خداحافظ و سریع از خانه خارج شدم .
تقه ای به در میزنم که صدای بابا بزرگ بلند میشود: اومدم.
چند ثانیه بعد در را باز میکند با دیدن من تعحب میکند : سلام بابا بیا تو .
لبخندی میزنم : سلام باباجون اومدم یه خبر خوب بهتون بدم و ببینمتون .
در را میبندد و پیشانی ام را میبوسد : خوش خبر باشی همتام بیا تو که خان جون خوشحال میشه ببیندت .
دستش را پشت کمرم میگذارد و تعارف میکند تا وارد خانه شوم .
_کی بود حاجی؟
با شنیدن صدای خان جون لبخندی میزنم : سلام مهمون نمیخواید .
سرش را بلند میکند و لبخندی میزند قصد میکنید بلند شود که به سمتش میروم : قربونتون برم بشینید .
دستم را میگیرد و کنار خودش می نشاند : دلم براتون تنگ شده بود خان جون اومدم هم برای رفع دلتنگی هم اینکه یه خبر خوبی رو بدم بهتون .
لبخند مهربانی میزد : دورت بگرم بگو مادر .
بابا بزرگ با ظرفی پر از پرتقال و سیب که محصول خودشونم هست و تو حیاط میکارد جلوی من میگذارد و کنار من مینشیند : بگو بابا جاااان خبر خوبتوو؟!
نگاه خان جون و بابا بزرگ به صورت من است که شروع میکنم : راستش برای راهیان نور ثبت نام کردم فردا زمان حرکت .
_وای بسلامتی بابا جاااان بری به سلامت برگردی ... اونجا کلی جوون پر پر شدن .
خان جون لبخندی میزند و با نگاهش تحسینم میکند : قربونت برممم بهترین خبری بود که بهم دادی مادر .
بابا بزرگ آهی میکشد و به هوای آب دادن به گل و گیاهان بلند میشود .
میدونم از چی ناراحته یه روزی خودش اونجا با چشمش پر پر شدن بچه هارو دیده همیشه حرفی پیش میومد نگاهش رنگ غم میگرفت و آه میکشید و حسرت شهادتو میخورد ....
حق داشت اون شاهد بوده اون زمان چقدر سخته برای جانبازا مرور بعضی خاطرات ....
خان جون دستم را میگیرد : میزار تنها باشه این جور موقع ها...
همتا چشمات پر از حرفه مادر؟میشنومم ؟؟
بازم خان جون حالمو فهمید نفس عمیقی کشیدم اما دیگه نمیتونستم بغضمو قورت بدم تلاشم بی فایده بود باید حرفای دلم زده میشد همیشه دلم میگیره خان جون میفهمه چون دردمو میدونه ...
درد من با حرفاش آروم میشه ...
پ.ن: سلاموعشق♥️شرمندم از اینکه یه پارت تقدیم نگاهتون میکنم این روزا کمی به فرصت نیاز دارم ... امیدوارم ببخشید به بزرگیتون ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم (بخشسوم)
.
دستم را گرفت : قیزیم دردت به سرم جایی که داری میری حرمتا داره ؛داری جایی میری که هر وجبش خون یک شهید، یادت نره همتا اونجا یه روزی غوغا بوده جایگاه مقدسیه اونجا بدن های آزاد مردانی بر روش تکه تکه شده به خوبی میشه وجود نازنینشون رو حس کرد.
از جوانان و نوجوانان و حتی پیرمردها که برای حفظ سرزمین و ناموسشون خودشون طعمه ی چرخ های بی رحم تانک ها میکردن ، همتا یه روزی یه مادری از جگر گوشش گذشت تا تقدیم این راه کنه ،شاید باور نکنی اما مادرشوهر خدا بیامرزم میگفت همین محمد برای رفتن به جبهه از یه کارایی استفاده میکرده که خندت میگیره میگفت ؛ همتا لیاقت میخواهد رفتن به اونجا ،شهدا باید دعوتت کنن .. به دلت نگاه میکنن به اون دلی که بی تاب اونجاست ...
من خودم تووجبهه ها فعالیت داشتم همتا اونجا پرستار بودم که با بابابزرگت آشنا شدم ...
تیر خورده بود با همون حالشم میخواست بره عملیات به زور راضیش کردیم بشینه سرجاش....
همتا اینارو گفتم تا بدونی داری کجا میری اونجا حتی میتونی رد پاشونم حس کنی .
بغضم شکست با این حرفا دلم شکست اینا حرف بود وای به حال اینکه برم اونجا ...
کمی کنار خان جون و بابا بزرگ موندم و کلی هم از خاطرات بامزه اش در جبهه گفت ..
بعد از دوساعت به بابا زنگ زدم تا بیاد دنبالم ...
وقتی بابا اومد تا خود خونه هیچ حرفی نزدم و سکوت کردم حالمو میفهمید اما هیچی نمیگفت هیچ وقت مجبورم نمیکرد که حرفامو بگم اما با نگاهاش پشتمو گرم میکرد که من هستم..
ماشین را پارک کرد از ماشین پیاده شدم و به طرف خانه رفتم و کلید را در قفل چرخاندم و وارد حیاط شدم پدرم در پذیرایی را باز کرد و ایستاد تا من اول وارد شوم ؛وارد پذیرایی شدم مامان روی مبل نشسته بود و قرآن میخواند پدرم سلامی کرد که سرش را بلند کرد : سلام .
زیر لب سلامی کردم قصد کردم به سمت اتاقم بروم که مامان صدایم کرد :همتا؟
به سمت عقب برگشتم : جان؟
بابا نگاهی به مامان انداخت و به سمتش رفت و روی مبل نشست کنجکاو نگاهشان کردم که بابا گفت : بیا اینجا بشین کارت داریم.
دلم هُری ریخت نفس عمیقی کشیدم و با قدم هایی آهسته به سمتشان رفتم و روبه رویشان ایستادم مامان نگاهی به صورتم انداخت : چرا وایسادی بشین .
داشتم گیج میشدم معنی این رفتاراشون چیه آخه ،نگران روی مبل نشستم نگاهی به هم کردند ؛
طاقت نیاوردم : چیشدهه دارم نگران میشم؟؟!!
مادرم لبخندی زد و لبش را تر کرد و گفت : چیزی نشده فقط امروز زن عموت تورو برای احسان خواستگاری کرد .
چشمانم گرد شد و بلند گفتم: چییییی!!!
پدرم سرش را بلند کرد طاقت نیاوردم و سرم را پایین انداختم گونه هایم سوخت از شرم سرم پایین افتاد .
پدرم از جایش بلند شد و کنارم نشست در خودم جمع شدم حالا بیشتر خجالت میکشیدم ..
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
💬میگـفت؛
زنمووبچہاموهمۂهفتجد
وآبادمفدآۍیہڪاشے
حرمبےبے...💔
#شھیدمصطفےصدرزاده🌿؛
ـــــــــــــــــــ🌱🍂ـــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
🖤↓🥀
🖤 @montazer_shahadat313
••🖤
منطق عشق میگه:
خیلےها ڪربلارفتن...
وڪربلایے شدن...
وخیلےها ڪربلا نرفتند...
وڪربلایے شدند...
#دلاتونوڪربلایےڪنید...🙃
🖤 @montazer_shahadat313
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمٺ_بیسٺ_ششم (بخشچهارم)
.
دسٺم را گرفٺ و گفٺ : سرٺو بلند ڪن .
سرم را بلند ڪردم ڪه دسٺم را فشرد : نظرٺ اونا جواب میخوان؟
نفس عمیقے ڪشیدم : مے.. میشه یه زره فڪر ڪنم ؟
پدرم لبخندےزد : اره دخترم اما بدون نظرٺ هر چے باشه بهش احٺرام میزارم نظرٺ برام مهمہ همتا ،نگاه به دل و منو مادرٺ نکن هر چےڪه خودٺ صلاح میدونے انقدرے بزرگ شدے ڪه یه تصمیم عاقلانہ بگیرے یه تصمیمےڪه بعدش پشیمون نشے ...
لبخندےزدم: فڪرامو میڪنم بابا .
پیشانے ام را میبوسد : دیر وقتہ برو بخواب فردا میرے سر حال باشے .
گونه ے بابا رو میبوسم و شب بخیرے میگویم و به اٺاقم میروم و بعد از تعوض لباس هایم دراز میڪشم .
احسان؟؟ از من خواستگارے ڪرده باشه یه ڪم عجیب بود برام؛ باید تمام فڪرمو بدم به سفرے ڪه قراره برم اولین سفرم بعد از ٺحولم .
...........
_همٺاجان؟
با صداے امیر از گذشتہ بیرون مے آیم : جانم ؟
لبخندے میزند و شال مشڪے دور گردنش را از گردنش در مے آورد و به سمٺ من مے آید و دور گردنم مےبندد و کنارم مےنشیند : امسال محرم جوره دیگه ای بود همٺا براے من .
نگاهے به چشمانش مے اندازم ڪه از شدٺ گریه قرمز شده بود دلم مےگیرد .
لب باز کردم : چه جورے بود؟
_تورو داشتم .
لبخندے کنج لبم نشسٺ ڪه ادامه داد : پارسال اربعین از آقا خواسٺم ٺورو بهم بده و امسال ڪنارمے؛ شدے مالک قلبم ، شدے ڪل زندگیم ؛همٺا!من ٺورو مدیون آقام حسینم ،نمیدونم ٺورو به پاداش ڪدوم ڪارم بهم داده .
قطره اشڪے روی گونه ام سرازیر شد ڪه انگشٺش را دراز ڪرد و قطره اشڪ را پاڪ ڪرد و لبخندے زد و از روے ٺاب بلند شد و جلوے پایم زانو زد : همٺا؟
با صدایے لرزان گفتم : جان همٺا
لبخند غمگینے زد : میمونے ؟
دلخور شدم بازم داشٺ تڪرار میشد ،ای خدااااا ،چرا فڪر میکنه نمیمونم ؟؟؟
سرم را به سمت چپ چرخاندم که دستش را دراز ڪرد و سرم را برگرداند .
دیگه نمیٺونستم بغضمو قورٺ بدم و با صدایے ڪه پر از عشق و بغض بود گفتم : امیر چرا فڪر میڪنے من میزارم میرم من ٺورو انٺخاب ڪردم امیر ٺوروو ؛ من الان ڪنار تو و ریحانه خوشبختم یادٺ نره ڪنار تویی که الان شدے ڪل زندگیم؛ شدے مالڪ قلبم .
چشمانش پر از اشڪ شد و سرش را پایین انداخت دسٺش را فشردم : من باٺو خوشبخٺم امیر .
لبخندے زد : شرمندم همیشه حالٺو بد میڪنم .
_دشمنت شرمنده دوما حال خوب من تویی .
لبخندے زد و دسٺش را روی قلبش گذاشت گونه هایم سوخٺ و از شرم سرم را پایین انداختم ڪه سرم را بلند ڪرد : خجالت ڪشیدی؟
محڪم به بازویش زدم : خیلی پرویے.
ٺک خنده اے ڪرد ڪه صداے اسما بلند شد : همٺاااااا؟
بعدشم صداے گریه هاے ریحانه .
از روے ٺاب بلند شدم و به طرف حوض رفتم امیر هم پشٺ سرم آمد .
اسما با دیدن من پوفےڪرد : ڪجایین شماهاااااا ؛ریحانه هلاڪ شد ،حالا وقت خلوت ڪردنه.
امیر اخمے میڪند و اخطار آمیز مےگوید : اسما .
به طرف اسما رفٺم و ریحانه را ازش گرفٺم .
گونه هایش از سرما قرمز شده بود و لبانش را غنچہ ڪرده بود دلم برایش رفٺ بینی ڪوچڪش به من رفٺہ بود و چشمانش و لبانش شباهٺ زیادے بہ امیر داشٺ با دیدن من کمے آرام گرفت و بعد دوباره گریه ڪرد .
به خودم فشردمش و گونه اش را بوسیدم : جانم مامان .
امیر نزدیڪم شد : برو وسایلاٺو جمع ڪن .
همانطور ڪه سعے در آرام ڪردن ریحانه دارم مےگویم : چشم آقا.
لبخندی مےزند : منور به جمال آقا عزیزم .
_اهم،اهم؟؟
نگاهے به اسما مے اندازم ڪه یڪ تا از ابروهایش را بالا داده است .
امیر ریحانه را از دسٺم میگیرد : اسما خانوم ابرو رو بنداز پایین .
و بعد نگاهے به من مے اندازد : شمام برو وسایلارو جمع ڪن حواسم به ریحانه هسٺ .
باشه اے مے گویم و به داخل خانه مےروم .
احسان نگاهے گذرا به صورٺم مے اندازد .
دوسٺ ندارم گذشٺہ باعث بشه از عشقم به امیر ڪم بشه .
بعد از جمع ڪردن وسایلم از همگی خداحافظی مےکنم و سوار ماشین مےشوم .
قطره هاے باران آرام روی شیشه ے ماشین سرازیر مے شود نگاهم را به خیابان های خیس مےدهم .
یاد روزی مے افٺم ڪه قرار بود برم راهیان نور ؛ روزی ڪه نمیدونسٺم باید خوشحال باشم یا ناراحٺ .
خوشحال بخاطر راهیان نور و ناراحت بخاطر تصمیم ناگهانے احسان ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم (بخشپنجم)
.
_همتا چیزے جا نزاشتے ڪہ؟
نگاهے بہ داخل ڪولہ ام مے اندازم : نه دیگہ همہ چے رو برداشتم .
بلافاصلہ بلند مےشوم و بہ طرف ڪمدم مےروم و چادرم را برمےدارم و سرم مےکنم .
ڪولہ ام را ڪشان ڪشان به پذیرایے مےبرم .
مادرم قرآن بہ دست نزدیڪم مےشود لبخندے مےزنم که مےگوید : برو خدا پشت و پناهت همتا ؛ برای اون قضیہ هم از شهدا ڪمڪ بگیر ؛تو قراره تصمیم بگیرے تو قراره سالها باهاش زندگے کنے . یہ تصمیم عاقلانہ بگیر انقدرے بزرگشدے ڪہ فڪر مےڪنم مےتونی تصمیمت رو عاقلانہ بگیرے ،قلب آدما انتخاب میڪنہ عشق رو .
لبخندے مےزنم و گونه اش را عمیق مےبوسم: مامان ممنونم شاید اگر حرفاے شما نبود نمیتونستم به این حسم غلبہ ڪنم و آروم بشم .
گونه ام را مےبوسد و قرآن را بالا میگیرد زانو مےزنم و گونه هانا را مےبوسم: مواظب خودت باش عشق آجے قول بده مامانو اذیت نڪنے و مراقب خودت باشے .
_آجے همتا از اونجا چے بَلام میالے ؟
میخندم : چے دوست دارے بیارم ؟
ڪمے مڪث مےڪند : اِ اِ اِ ؛ خان جون میگہ اونجا تانڪ دالہ ؛بلام تانڪ بیار .
_اوووو تانڪ از ڪجا بیاره دختر .
نگاهے به مامان مے اندازم و بعد گونه ے هانارو مےبوسم : تانڪارو ڪہ نمیشہ بیارم برات آخہ ، به جاش برات یه چیز خوب مےخرم .
_باسہ .
_آ باریڪلا حالا یه بوس ڪن آجے رو ؟
لبش را روے گونه ام مےزارد و مےبوسد .
بلند مےشوم و بسم اللّہ اے مےگویم و از زیر قرآن رد مےشوم .
_مامان جون برام دعا ڪن .
_برو خدا پشت و پناهٺ دخترم ؛التماس دعا.
ڪولہ ام را روے دوشم مےگذارم و بعد از خداحافظے از خانہ خارج مےشوم و بہ مسجد محل مےروم .
مریم رو جلوے درب مسجد مےبینم بہ سمتش میروم : سلام.
سلامے مےکند و دست مےدهد .
همراه هم بہ داخل مسجد مےرویم و منتظر مےمانیم تا اعلام کنن .
_یڪ دو سہ ، بسم اللّہ الرحماݩ الرَحیم .خواهران و برادران اتوبوس ها اومدن قبل از اینڪہ تشریف ببرید یہ چند تا نڪتہ رو باید یادآورے ڪنم بعضے از مناطق جنوب ڪشور هنوز پاڪسازے نشده پس مواظب باشید .
نڪتہ دوم اینہ ڪہ برای هر چهار اتوبوس دوتا مسئول گذاشتیم ڪہ خودشون رو بهتون معرفے مےکنند اگر ڪاری داشتید به مسئولاتون بگید .
نڪتہ سوم اینہ ڪہ اونجا برنامه هایے براتون تدارڪ دیدیم ڪہ ان شاءالله مورد پسند شما عزیزان قرار بگیرد.
نڪتہ اے نیست موفق باشید در پناه خدا یاعلے ..
همہ صلواتے فرستادیم و بلند شدیم وارد حیاط مسجد ڪہ شدیم بوے اسفند همہ جا را پر ڪرده بود با دیدن صحنہ ے روبہ رویم لبخندے زدم دقیقاً مثل اعزام رزمنده ها بہ جبهہ بود هر ڪہ مشغول صحبت با خانواده و دوستانش بود لبخندے زدم خوشحالم بودم ڪہ قراره این سفر رو تجربہ ڪنم اما یہ دلشوره اے داشتم از اینڪہ نمیدونستم چہ بلایےقراره سرم بیاد .
به خدا توڪل ڪردم و بہ سمت اتوبوس ها رفتیم قصد کردم سوار اتوبوس شوم ڪہ صدایے مانع شد ..
_همتاخانوم؟
به سمت صدا برگشتم با دیدن احسان تعجب ڪردم !
این اینجا چیڪار میڪرد ؟
همانطور ڪہ سرش پایین بود نزدیڪم شد فاطمه نگاهے بہ من انداخت و زیر لب چیزے بہ احسان گفت این جا چیڪار میڪنے داداش اتفاقے افتاده ؟ احسان با نگاه تیزے ڪہ بہ فاطمہ انداخت فهمیدم ڪہ مے خواهد تنہا با من حرف بزند ؛فاطمہ بعد از اینڪہ فهمید باید ما رو تنها بگذارد روبہ من ادامه داد وگفت : من میرم ببینم ڪجا باید بشینیم .
بعد رو بہ احسان گفت : داداش خداحافظ.
احسان خداحافظے ڪرد و منتظر ماند تا فاطمه سوار شود .
با ٺوام!
اے لنگر تسڪیݩ!
اے تڪانهاے دل!
اے آرامش ساحل!
با ٺوام!
اے نور..........!
اے مݩشور!
اے ٺمام طیفهاے آفتابے!
اے ڪبود ارغوانے!
اے بݩفش آبے!
با ٺوام...اے شور!
اے دلشوره ے شیرینے!!
با ٺوام اے شادے غمگیݩ!
با ٺوام اے غم!
غم مُبہم!
اے نمے داݩم!
هرچہ هستے باش!
اما ڪاش...
#قیصرامینپور
دلشوره هر ڪلمہ ڪه از دهانش خارج بشود را داشتم.......
پ.ن:سلاموعشق💛این روزا انشاءالله باپارتایبیشتریدرخدمتتونیم..
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم(بخشپنجم)
بعد از این ڪہ فاطمہ سوار اتوبوس مے شود احسان یڪ قدم دو قدم و سه قدم نزدیڪ میاد لحظهاے بعد سرم را بلند مے ڪنم و بہ چہرهاش نگاه مے ڪنم هنوز سر بہ زیر است اما من یڪ چشمے نگاهش مے ڪنم ڪہ سرش را بلند مے ڪند و من دوباره سرم را پایین مے اندازم و چادرم را در دست فشار مےدهم.
بعد از چند لحظہ سڪوت شروع بہ حرف زدن مےڪند همتا خانوم ببخشید ڪہ الان مزاحمتون شدم اما باید حرفام رو بہتون بگم چون نگفتنش خودم رو اذیت مے ڪنہ و دوست دارم ڪہ شما هم تموم حرفامو گوش ڪنید و بعد جواب قانع ڪننده اے بہ من بدید.
دوباره سڪوت مے ڪند و بالاخره بعد از چند دقیقہ بہ حرف میاد همتا خانوم من بہ شما علاقہ دارم ،مےدونم ڪہ از قضیہ خواستگارے هم با خبر هستید.
سرم را پایین مے اندازم ڪہ گونه هایم از شرم داغ مے شود.
براے لحظهاے ضربان قلبم از این گونه حرف زدن احسان بالا مے رود اصلاً باور نمےڪردم ڪہ آدمی ڪہ الان رو به رومہ احسانہ، احسان مغرور ما یعنے همون پسر عمو ڪہ داره این حرفا رو نسبت به من میزنه
همونے ڪہ یڪ روزے مےترسیدم نزدیڪش بشم همونے ڪہ یڪ روزے مےترسیدم باهاش حرف بزنم چشمانم از این همہ تعجب گرد مے شود. ڪہ دوباره صداے احسان را مےشنوم و از خیال هاے فڪرم بیرون میام همتا خانوم میشه ازتون خواهش کنم به خواستم فڪر ڪنید بہ اینڪہ با خانواده بیام خواستگارے بہ اینڪہ همسرم بشید. وقتے دید ڪہ هیچے نمیگم دوباره گفت همتا خانوم شما اصلا بہ من علاقہ دارید؟ میخوام نظرتونو بدونم این لطف رو در حق من انجام بدید لطفاً.
مَ مَ من به تتہ پتہ افتاده بودم، پسر عمو علاقه اینجورے به وجود نمیاد من هنوز شما رو ڪامل نمےشناسم فقط بہ عنوان یڪ پسر عمو روتون شناخت دارم من بہتون قول نمیدم ڪہ بہ خواستتون فڪر کنم اما سعیمو مےڪنم من یڪ قانون تو زندگیم دارم ڪہ همیشہ میگم عاقلانہ ازدواج ڪن و عاشقانہ زندگی ڪن بہ نظر من الان شما دارید بر اساس احساستون این حرفا رو مےزنید لطفاً شما هم برید و عاقلانہ در این مورد فڪر ڪنید.
همتا خانوم خواهش مے ڪنم من این موقع مزاحمتون شدم ڪہ تو این مدت ڪہ میرید مسافرت بہ خواستم فڪر ڪنید چون بہ نفع خودتون هم هست.
یڪ لحظہ صداے فاطمہ را از پشت سرم مےشنوم همتا دختر خوب الان اتوبوس راه میوفته بدو بیا جا مے مونے ، به فاطمه میگم باشه عاجے الان میام.
دوباره به سمت احسان برمےگردم پسر عمو لطفاً عاقلانہ به این موضوع فڪر ڪنید چون من مے خوام اگہ قراره اتفاقے بیفته کسے پشیمون نشہ همیشہ هم این جملہ رو با خودتون مرور ڪنید عاقلانہ ازدواج ڪن و عاشقانہ زندگی ڪن من برم تا از اتوبوس جا نموندم مراقب خودتون باشید.
به عمو و زن عمو هم سلام برسونید در پناه خدا یاعلے .
یقین داشتم ڪہ گونه هایم هنگام حرف زدن از شرم سرخ شده است به همین دلیل به سمت اتوبوس پا تو ڪردم و سوار شدم.
ڪارم شده اسٺ...
بہ گوشه اے زل زدن...
بہ حرفاے تو...
کاراے تو...
فڪر ڪردن...
ڪے تمام فڪرم متعلق به تو شد ڪہ خودم نفهمیدم....
#فاطمہ صادقے
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
واسه کربلا گرفتن
قسمت بدم به زینب؟😞💔
#من_به_همه_گفتم_اربعین_حرم_هستم
😭😔
آخه دلت میاد که شب اربعین یه گوشه دق کرده باشم...
نگو دلت میاد که من رو سیاه ازت یه روزم جدا شم...
@montazer_shahadat313
#دلبده🖐🏻
#حجابـوعفافـفقطمخصوصخواهراننیستـ
اےبرادرمسلمانواےبرادرجوان🖇️
شماهمـمراعاتـعفافـوحجابـاسلامےرابڪنید
شماهمـبالباسشایستہدر ̶⃞💿
محیطڪارودرمحیطجامعہظاهربشوید ̶⃞🎥
#رهبرمـسیدعلےخامنہاے
#السَّلٰامُعَلَیْکَیٰااَبٰاعَبْدِاللّٰھ
@montazer_shahadat313
اگهبهمبگنزندگیتچہجورگذشتمیگم
خط خطی ....
پیگیرشدنکهیعنیچی!؟
میگمهینوشتشهادتمنهیخطزدم!
#روزیهزارباردلمونمیگیرهـ💔
میونِ این همه تشویش
و بیقراریِ شهر؛
#حسین امن ترین
تکیھ گاهِ نوکرهاست..!🖐🏻♥️،
🖤 @montazer_shahadat313
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
🖤زیارت عاشورا
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویی
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
شهیدای گمنام
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده: