فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی دومین سالگرد شورش زن زندگی در مونترال کانادا با پرچم های اسرائیل در صف اول
لازم به یادآوری نبود که این شورش منحوس از آبشخور فاشیسم، خودبرتر بینی طبقاتی، نئولیبرالیسم و سرمایه داری جهانی، نژادپرستی و توحش افسار گسیخته متجلی در اسرائیل نشات می گیرد و شما با عصاره تمام این پلیدیها نه تنها همذات پنداری میکنید که به طور مستقیم از سوی صهیونیست ها هدایت و پشتیبانی می شوید.
لعنت به این شورش سرتاپا لجن تان
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خبرنگار کیهان: حامیان فقته و فعالان «اغتشاشات» در دولت شما پست گرفتند، آیا از این انتسابها باخبرید؟/
⏪ جواب پزشکیان: قرار نیست به خاطر اشتباه آدمها را کنار بزنیم/ وفاق یعنی عیبها را نادیده بگیریم و بر اساس قانون و رهنمودهای مقام معظم رهبری عمل کنیم
🔹️چیزی که شما میگوئید فتنه، من با یک نگاهی در یک صف [به موضوعی] اعتراضی کردهام، شما در صف دیگر اعتراض دیگری کردید؛ شما تصور میکنید حق با شماست، طرف مقابل تصور میکند حق با اوست. اینها تصورات است، هرکس تصور می کند حق با اوست.
🔹️نگاه ما این است که همه در چارچوب چشماندازی که رهبری تعیین کردند و سیاستهای کلیای که ابلاغ کردند عمل خواهیم کرد، اگر کسی در گذشته بر اساس نگاهی که شما دارید و شاید حق هم با شما باشد، [موضعی گرفته باشد] میخواهد کمک کند، و آدم توانمندی است، بگوئیم چون در گذشته فلان موضع را داشتهای، چگونه میخواهیم وحدت کنیم و وفاق داشته باشیم؟
🔹️قرار نیست به خاطر اشتباه آدم ها را کنار بزنیم، وفاق یعنی بپذیریم عیبهایی داشتیم، این عیبها را نادیده میگیریم، میخواهیم بر اساس قانون و رهنمودهای مقام معظم رهبری عمل خواهیم کرد، اگر خلاف آن عمل کردند با آنها برخورد میکنیم.
➯@Bshmk33
موضع اصولی و درست پزشکیان درباره جنگ اوکراین
🔸️انصافا پزشکیان در مورد جنگ روسیه و اوکراین موضع درستی گرفت ؛ به صراحت گفت : از اروپا و آمریکا بپرسید که چرا ناتو را به مرزهای شوروی(روسیه) بردند بعد از روسها بپرسید که چرا به اوکراین حمله کرده اند.
پ ن : این موضع رئیس جمهور بسیار اصولی و درست بود .
👤علیرضا تقوی نیا
➯@Bshmk33
برنامه اقتصادی چی؟ ...هیچی!
🔻بعد از سه ساعت نشست مطبوعاتی، بالاخره کسی متوجه شد که برنامه آقای پزشکیان و تیم اقتصادی دولت برای حل مشکلات اقتصادی چیست و کدام مسائل اولویت دار اقتصادی را (فارغ از اولویت های سیاسی افراطیون جبهه اصلاحات و رسانه های همسو) در دستور کار گذاشته اند؟!
🔹قرار است تا کی مردم و رسانه ها را با حصر و گشت ارشاد و fatf و برجام و فیلترینگ و مذاکره با آمریکا و ... سرگرم بکنند؟!
👤 محمد ایمانی
➯@Bshmk33
تعدادی از کاریکاتورهای توهینآمیز هادی حیدری که مجری کنفرانس مطبوعاتی امروز آقای پزشکیان است.
#وفاق_ملی_کشک !
محمدجواد محمدزاده
➯@Bshmk33
48.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبکه اسرائیلی:
با پرتاب این ماهواره ایران به فضا، ایران یک گام دیگر به تبدیل شدن به یک ابرقدرت نظامی نزدیک شده است...
➯@Bshmk33
💥کاریکاتوریست فتنه گر هتاک مجری نشست خبری پزشکیان!
💥مجری نشست رییسجمهور، هادی حیدری کاریکاتوریست شرق و هممیهن است که سابقه انتشار کاریکاتور موهن «چشمبندان» و توهین کاریکاتوری به یکی از نامزدهای انتخابات اخیر ریاستجمهوری را دارد.
#نفاق_ملی
#فرقه_وفاقیون
➯@Bshmk33
⭕سایه اش را با تیر بزنید!
🔸هنری آدامز مورخ مشهور آمریکایی و نوه ششمین رئیس جمهوری ایالات متحده که در واقع تاریخ نگار سیاست در آمریکا است، جمله مشهوری دارد، وی می گوید سیاست همواره سازماندهی سیستماتیک نفرت بوده است. اگر مناظره اخیر دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا را دیده باشید، نفرت پراکنی دو نامزد نسبت به یکدیگر بخش مهمی از آن را به خود اختصاص داده بود؛ هریس معتقد بود که اگر ترامپ بیاید، کشور ویران می شود و ترامپ نیز بر آن بود که هریس کشور را نابود خواهد کرد.
🔸این سیاست نفرت، در ایران نیز رهروانی دارد و بدتر آنکه این سیاست نفرت بعد از پایان کارزار انتخاباتی نیز ادامه دارد. اگر از دوران پرشور رقابت چشم پوشی کنیم، بعید است حتی درآمریکا نیز که مهد سیاست نفرت است بعد اعلام نتایج انتخابات همچنان سیاست نفرت نسبت به نامزد شکست خورده وجود داشته باشد. امری که متاسفانه در ایران وجود دارد. گویی برنامه ای درکار است که باید در فواصل معینی سایه اش را با تیر زد. گاهی به بهانه یک چفیه، گاهی به بهانه بیان افکار یک فیلسوف، و اگر هم چیزی پیدا نشد، عکسی یا توئیتی پیدا می شود تا سیاست نفرت زمین نماند. اما چرا؟
🔸اولین پاسخی که به ذهن میآید، تمامیت خواهی است. وقتی شما تمامیت خواه باشید، صرف پیروزی نامزد مورد نظرتان کفایت نمی کند. شکست برای نامزد رقیب کافی نیست، اساسا باید از صحنه سیاست محو شود. اما چیزی بیشتر از تمامیت خواهی نیز در کار است. بویژه زمانی که می دانید با پایان ماه عسل پیروزی در انتخابات، مشکلات پدیدار، انتقادها و اعتراض ها آغاز و نارضایتی گسترده می شود. و بر همگان آشکار است که چهار سال در چشم برهم زدنی خواهد گذشت و ناتوانی رئیس جمهور منتخب در حل مشکلات کشور موفقیت در دور بعدی را دشوار می سازد. دقیقا همین تحلیل بود که انتقادهای تند و تیز به انتخاب اعضای کابینه به یکباره فرونشست و همگان به حمایت مجدد از رئیس جمهور پرداختند.
🔸بر این اساس می توان پیش بینی کرد که با رئیس جمهور فعلی همانند فرزند نازپرورده ای رفتار شود که خطاهایش هم مورد تشویق و تمجید قرار می گیرد. بر خلاف انچه با رئیس جمهور شهید رفتار شد. به طور خلاصه استراتژی این است: هر وضعیتی پیش بیاید باید ثابت کرد که انتخاب درستی صورت گرفته است و لذا باید سیاست جلیلی هراسی را با قوت ادامه داد و در این راستا یا باید بهانه ای یافت یا بهانه ای ساخت.
✍دکتر محمدرضا طاهری
➯@Bshmk33
گفتی
مگر به خواب،
ببیـنی رُخِ مَــــــــــرا؛
دیـوانه؛از خیـالِ"تـو" خـوابـم نمی بـرد
➯@Bshmk33
🌹 در کلار_آباد دیدار مادر یک شهید...شهیدی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا .
#شهید_نوربخش_مرادکلاری.مادر تو دستش قرآن کوچکی بود که توجه همه رو به خودش جلب کرد...
.
▪️حاج خانم میگفت :
پسرم این قرآن همیشه تو جیبش بود و دائما تو جبهه میخوند.حین شهادت ترکش ریزی به قرآن تو جیبش و بعد به قلبش اصابت کرد و بشهادت رسید.پسرم رفت ولی قرآن ترکش خورده ش هنوز همراهمه...دنیا و فریب خوردگان دنیا بدانند ،ما و نسل های قبل از ما برای این کتاب و تک تک کلماتش خون دادیم ، با جان و دل ما عجین است و خط قرمز شهدای ما بود(شهیدنوربخش _ مرادکلاری)
➯@Bshmk33
آمدم دنیا برای دیدنت یابنالحسن
ورنه با این مردم دنیا چکاری داشتم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
شبت بخیرهمه داروندارم
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و چهارم
▪️نورالهدی و ابوزینب در خوزستان همچنان مشغول خدمت بودند و من با دلی که روی دستم مانده بود، به فلوجه برگشتم.
▫️قسم خورده بودم فراموشش کنم که هر بار فکرش سراغ دلم را میگرفت، استغفار میکردم و باز نمیتوانستم به ازدواج با مرد دیگری فکر کنم.
▪️نورالهدی مرتب تماس میگرفت؛ از اینکه از راز دلم خبر داشت، خجالت میکشیدم و او فقط میخواست من تنها نمانم که هر بار خواستگاری جدید معرفی میکرد و من همه را پس میزدم.
▫️به رویم نمیآورد بین من و عامر چه گذشته، کلامی از برادرش حرفی نمیزد و در هر تماس ساعتی نصیحتم میکرد تا ازدواج کنم و من اصلاً معنی حرفهایش را نمیفهمیدم.
▪️پدر و مادرم مدام پاپیچ دلم میشدند تا حداقل به یکی از خواستگارانم کمی فکر کنم و روح من آشفتهتر از این حرفها بود.
▫️ده سال اشغالگری آمریکا، سه سال اشغال فلوجه به دست داعش و دیدن اینهمه جنایات، جانی برایم باقی نگذاشته و شاید تنها روزنۀ امیدم، همان مردی بود که مرا از دست حیوان داعشی نجات داده و معجزۀ زندگیام شده بود اما حالا باید او را هم فراموش میکردم.
▪️نوجوان بودم که آمریکا به عراق حمله کرد و خوب در خاطرم مانده است با استفاده از انواع سلاحهای شیمیایی و فسفر سفید چه جهنمی در فلوجه به پا کرده بود که هنوز اعصاب اکثر مردم شهر متزلزل بود و انگار افسردگی جزئی از جان اهالی شده بود.
▫️هنوز از آثار هزاران تُن مواد شیمیایی که آمریکا به نام آزادی بر سر فلوجه ریخته بود، بسیاری از مردم حتی کودکان کوچک سرطان میگرفتند و اینها غیر از سوختگیهای شدید شهروندان بر اثر فسفر سفید بود.
▪️هر روز در بیمارستان بودم و میدیدم چه تعداد نوزاد با معلولیتهای عجیب و غریب متولد میشوند؛ کودکانی با یک چشم، با دو سر، با دست و پای به هم چسبیده و با نواقصی که به گواهی پزشک انگلیسی حاضر در بیمارستان، در دنیا سابقه نداشت جز در دو شهر هیروشیما و ناکازاکی!
▫️با وجود اینهمه معلولیت وحشتناک در بدو تولد، پزشکان توصیه میکردند دیگر کسی در فلوجه بچهدار نشود و با اینهمه مصیبت، نه اینکه نخواهم که دیگر نمیتوانستم به ازدواج فکر کنم.
▪️تنها دلخوشیام رسیدگی به بیمارانم بود بلکه ذرهای از دردهای مردم کمتر شود و نمیدانستم حالا که شرّ داعش از سر عراق کم شده، دشمنان خواب دیگری برایمان دیدهاند که همزمان با پاییز سال ۲۰۱۹، فتنهای تازه در عراق آغاز شد.
▫️مردم به بهانۀ شرایط سخت معیشتی و کمبود برق، به خیابانها آمدند و به چند روز نکشید که تظاهرات تبدیل به جنگ خیابانی شد و آتش این آشوب به تمام استانهای جنوبی رسید.
▪️آرامشِ شهرهای بصره و نجف و کربلا و بغداد و عماره و کوت متلاشی شده و نمیدانستم چرا اینبار این تظاهرات انقدر زود به خشونت کشیده شد.
▫️زمان زیادی از سقوط داعش نگذشته و از خاطر مردم نرفته بود نیروهای ایرانی و حشدالشعبی، عراق را از شرّ داعش نجات دادند و نمیفهمیدم چرا شعارها همه علیه ایران و بسیج مردمی است؟
▪️از نیروهای پلیس و مردم میان کشته شدگان بودند و مشخص نبود چه کسی به جان عراق افتاده و میان تظاهرکنندگان پنهان شده است که از هر دو طرف میکشد.
▫️چند ماهی بود ابوزینب فرمانده یکی از دفاتر نیروهای مقاومت مردمی در شهر عماره شده و نورالهدی و دخترانش هم از بغداد رفته بودند.
▪️میدانستم نورالهدی باردار است، خبرهای خوبی از عماره به گوش نمیرسید و نگرانش بودم که مرتب تماس میگرفتم.
▫️دیگر از خندههای همیشگیاش خبری نبود؛ نگرانی برای همسر و دو کودک خردسال و بار هشت ماههاش، جان به لبش کرده بود.
▪️همسرش اکثر اوقات خانه نبود؛ از شدت استرس، فشار خون بارداری گرفته و در عماره غریب بود که به جبران آنهمه محبتی که در حقم کرده بود، پیشنهاد دادم: «من میام پیشت میمونم!»
▫️خیال میکردم این شلوغیها زیاد طول نمیکشد و با جابهجا کردن شیفتهای بیمارستان، چند روز مرخصی گرفتم و پدر و مادرم مرا تا عماره رساندند.
▪️پدرم نسخهای برای نورالهدی پیچید و میدیدند رنگ زندگی از صورت مهربان او چطور پریده است که راضی شدند چند روزی پیشش بمانم و خودشان به فلوجه برگشتند.
▫️شبها با دخترانش دور هم مینشستیم تا از آشوب افتاده به جان شهر کمتر بترسیم و از هر دری حرف میزدیم بلکه ساعتهای طولانی تنهایی زودتر بگذرد و خبری از ابوزینب برسد و در این میان، قرعه به نام عامر افتاد که نورالهدی بیهوا حرفش را زد: «عامر یک ماه پیش زنش رو طلاق داد.»
▪️در این سالها هیچ حرفی از عامر به میان نیامده و برایم اهمیتی نداشت که واکنشی نشان ندادم و او تازه به خاطرش آمد: «آهان! تو خبر نداشتی ازدواج کرده.»...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و پنجم
▫️بیتفاوت نگاهش میکردم و این موضوع دل او را سوزانده بود که با غصه آغاز کرد: «دفعه اولی که رفت آمریکا، همیشه فکر تو بود و نتونست ازدواج کنه اما بعد از اینکه تو رو دوباره دید و فهمید دیگه دوسش نداری، برگشت آمریکا و با یه دختر مهاجر سوری ازدواج کرد.»
▫️احساس میکردم دلش برای عروسشان بیشتر میسوزد که آهی کشید و با لحنی غرق غم ادامه داد: «دختره از آوارههای سوری بود که اومده بود آمریکا تا درسش رو ادامه بده اما عامر...»
▪️حالا نه به هوای سرنوشت عامر که میخواستم بدانم چه بلایی سر همسرش آمده است و نورالهدی بیتعارف همه چیز را تعریف کرد: «عامر خیلی اذیتش میکرد، کتکش میزد. دختره هر بار زنگ میزد به من، درد دل میکرد ولی من هرچی به عامر میگفتم بدتر میکرد و آخرم طلاقش داد.»
▫️روزهای آخر عصبی بودن عامر را به چشم دیده و دلم برای دختر بینوا میسوخت که نگاهم غمگین به زیر افتاد.
▪️انگار حرفهای دیگری هم روی دل نورالهدی سنگینی میکرد و دیگر خجالت کشید ادامه دهد که قصۀ غمبار عامر را در چند کلمه خلاصه کرد: «ای کاش هیچوقت نرفته بود آمریکا...»
▫️حرفی برای گفتن نداشتم که همین رفتن او، باعث شد سختترین روزهای زندگیام را سپری کنم و نمیدانستم ساعتهایی از این سختتر در انتظارمان نشسته که همان شب ابوزینب به خانه آمد.
▪️دخترانش از دیدن پدرشان بعد از چند روز، پَر درآورده و نورالهدی از خوشحالی گریه میکرد و خبر نداشتیم همین امشب، دنیا را روی سرمان خراب میکنند.
▫️با آمدن ابوزینب و آرامش نورالهدی، باید فردا صبح آمادۀ رفتن میشدم و همین که خواستم با پدرم تماس بگیرم، زمین زیر پایمان لرزید و شیشههای خانه همه در هم شکست.
▪️من وحشتزده از اتاق بیرون دویدم و در میان خاک و دودی که خانه را پُر کرده بود، دیدم نورالهدی کنج آشپزخانه پناه گرفته و دو دختر کوچکش از ترس در آغوشش میلرزند.
▫️رنگ از صورتش پریده بود، با بدن باردار و سنگینش نمیتوانست تکان بخورد و دلواپسِ همسرش، با لب و دندانهایی لرزان التماسم میکرد: «ابوزینب کجاس؟»
▪️نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده است؛ خرده شیشهها کف فرش پاشیده و صدای نالۀ ابوزینب از حیاط میآمد که سراسیمه تا حیاط دویدم و دیدم غرق خون، میان باغچه افتاده است.
▫️شاخههای گل همه زیر تنش شکسته و بدن او از شدت زخم و جراحت رنگ گل شده بود و تا چشمش به من افتاد، مردانه حرف زد: «نترس! نارنجک انداختن تو حیاط!»
▪️از وحشت آنچه پیش چشمانم بود و نارنجکی که میان خانه انداخته بودند، تمام استخوانهای بدنم میلرزید و جیغهای وحشتزدۀ نورالهدی را میشنیدم که پشت سرم خودش را به حیاط رسانده و از دیدن همسر مجروحش، داشت قالب تهی میکرد.
▫️نمیدانستم چه کسی به قصد کشتن اهالی این خانه با نارنجک به جانمان افتاده است، گریۀ دختران نورالهدی و نالههای خودش دلم را زیر و رو میکرد و فقط تلاش میکردم با دستهای لرزانم با اورژانس تماس بگیرم.
▪️ابوزینب نگران همسر و کودکانش، تمنا میکرد به آنها برسم و من میدیدم ترکشهای نارنجک چه با بدنش کرده است که پشت تلفن خودم را به در و دیوار میزدم: «من نمیدونم چی شده... نارنجک انداختن تو خونه... یکی اینجا زخمی شده... فقط توروخدا زودتر آمبولانس بفرستید... خیلی خونریزی داره...»
▫️نورالهدی توانش تمام شد که در پاشنۀ در روی زمین نشست، با همان حال زارش تلاش میکرد دخترانش را آرام کند و من میخواستم تا آمدن اورژانس، خونریزی ابوزینب را کم کنم که در تاریکی حیاط و نور زرد لامپ کوچکی که به دیوار آویخته بود، روی بدنش دنبال کاریترین زخمها میگشتم.
▪️یکی از ترکشها شانهاش را شکافته و خونریزی همین یک زخم کافی بود تا جانش را بگیرد که تلاش میکردم با مچاله کردن لباسش، راه خونریزی را ببندم و همزمان صدای آژیر آمبولانس، سکوت ترسناک کوچه را شکست.
▫️نورالهدی نفسی برای همراهی نداشت که خودم چادر عربیام را به سر کشیدم و کنار برانکارد ابوزینب، سوار آمبولانس شدم.
▪️نورالهدی با گریه التماسم میکرد مراقب همسرش باشم و ابوزینب با جانی که برایش نمانده بود، زیرلب زمزمه میکرد: «عزیزم! آروم باش! فدات بشم نترس!»
▫️کنار بدن مجروح ابوزینب در آمبولانس نشسته و میشنیدم از شدت درد زیرلب حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزند.
▪️دعا میکردم زودتر به بیمارستان برسیم و انگار این مسیر انتها نداشت که هر چه آمبولانس ویراژ میداد، به جایی نمیرسیدیم و در یکی از خیابانها ماشین متوقف شد.
▫️هیچ چیز نمیدیدم جز هیاهوی ترسناک افرادی که دور آمبولانس را گرفته بودند، ضربات محکمی که به بدنۀ ماشین میخورد و قدرتی که تلاش میکرد درِ آمبولانس را باز کند...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33
Man Bayad Miraftam - Mohsen Chavoshi.mp3
9.11M
🎙محسن چاوشی
🎼من بايد میرفتم
➯@Bshmk33
💥 #5_روز مانده تا تولد #خاتم_الانبیین، #اشرف_الانبیاء_و_المرسلین ، #حبیب_الله ، حضرت #محمد_مصطفی ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فرزند گرامی شان رئیس مذهب جعفری ، آقا امام #جعفر_صادق ( ع )
➯@Bshmk33
➯@Bshmk33