❌ مطالبات شبکه جنگ رسانه ای اصلاحات در شرایط جنگ با اسرائیل
▪️تعیین قیمت ارز به بازار سپرده شود
▪️قیمت انرژی (بنزین، برق و...)آزاد شود
▪️فیلتر سکوهای اطلاعاتی دشمن برداشته شود
▪️جلوی بیحجابی و رواج فساد و فحشا را نگیرید
⏪دشمن اتاق جنگ و فتنه انگیزی در داخل کشور را درون اردوگاه اصلاحات بپا کرده است...
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تاکتیک حزبالله برای مقابله با نفوذ زمینی ارتش رژیم صهیونیستی چیست؟
➯@Bshmk33
🔴اینجا کشمیر است
قاب عکس های سید حسن نصرالله ، رهبر انقلاب، شهید رئیسی و ... برای فروش دیده میشود
اگر به گوشهی تصویر دقت کنید تصویر استاندار شهید تبریز هم برای فروش وجود دارد.....
آنجه که فکرش را نمی کنید قلب های زیادی با ماست و روز به روز بر عدد آنها افزوده خواهد شد. برای این قلب ها دعا کنید.
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ پزشکیان گفت که ما ظریف را در دولت آوردیم که به اپوزیسیون تبدیل نشود
🔹کامران غضنفری، عضو فراکسیون انقلاب مجلس:
آقای پزشکیان گفتند که ما ظریف را در دولت آوردیم که به اپوزیسیون تبدیل نشود. یعنی ملاک اینکه کسی را به عنوان معاون راهبردی رئیس جمهور منصوب کنند بر مبنای صلاحیت داشتن فرد نیست.
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش آیت الله میرباقری به تیتر روزنامه هم میهن
➯@Bshmk33
#یحیی_السنوار ؛
صلح و مذاکره در کار نیست یل پیروز میشویم یا کربلا رخ میدهد. والسلام!
➯@Bshmk33
💠🔹امام صادق علیهالسلام میفرماید:
◽️⇦ هر کس #ســورهجمعـــه
را در هر شب جمعـه بخواند
کفاره گناهان او مابین دو جمعه خواهد بود.
📚بحارالانوار، جلد۸۶، صفحه۳۶۲
✧✾════✾✰✾════✾✧
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🍃یُسَبِّحُ لِلهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ﴿١﴾
🍃هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ﴿٢﴾
🍃وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾
🍃ذَلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٤﴾
🍃مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَاللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿٥﴾
🍃قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِله مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٦﴾
🍃وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿٧﴾
🍃قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾
🍃یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٩﴾
🍃فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ وَاذْکُرُوا اللهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿١٠﴾
🍃وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَاللهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَاللهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ ﴿١١﴾
➯@Bshmk33
💢↶ ذکر شـ🌙ـب جمعـه ↷💢
💠🔹↲ ده مـرتبہ بگويـد ↳🔹💠
【 يا دائِـمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَريِّـةِ
يا باسِـطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّـةِ
يا صاحِـبَ الْمَواهِـبِ السَّنِيَّـةِ
صَـلِّ عَلىٰ مُحَمِّـدٍ وَ آلِهِ
خَيْـرِ الْوَرى سَجِيَّـةً
وَاغْفِرْلَنا يا ذَاالْعُلى
فِى هـذِهِ الْعَشِيَّـةِ 】
〖اى كسى که فضل و بخششت
بر خلق دائمى است
و اى آنکه دو دست احسانت
به عطا بخشى باز است
اى دارنده بخششهاى ارجمند
درود فرست بر محمد و آلش
که بهترين مردمند در سرشت و نهاد
و ما را اى خداى بلند مرتبه
در اين شب بيامرز〗
➯@Bshmk33
ویکتور هوگو میگه؛
خوشبخت کسی است که یکی از این دو چیز را داشته باشد،
یا کتابهای خوب یا دوستانی که کتابخوان هستند...
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه شهادت، بر #حاج_قاسم چگونه گذشت؟
سوالی که در عالم خواب از #حاج_قاسم پرسیده شد و ایشان اینگونه پاسخ دادند.
#استاد_امینی_خواه
➯@Bshmk33
بجز وصآل تو هیچ از خدا نخواستهایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو...
فروغی بسطامی
#امام_زمان ♥️
#سلامتمامآرزویمن
➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار تمیز و قشنگ رسانه ای به این میگن
#مرگ_بر_اسرائیل
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و یکم
▫️چشمانم را گشودم و دیدم همانطور که کنارم نشسته، از گوشه پیشانی تا روی گونهام را دست میکشد و طوری با محبت نگاهم میکرد که برای یک لحظه ترس تهدیدهای عامر فراموشم شد.
▪️تا دید چشمانم را گشودم، لبخندی دلربا لبهایش را ربود؛ طوری که دندانهایش مثل مروارید درخشید و برای نخستین بار غرق احساس به رویم خندید: «آروم بخواب عزیزم، من همینجا کنارتم تا تو راحت خوابت ببره! برای سحری بیدارت میکنم!»
▫️شاید دلش برای وحشت و لرزش بدنم سوخته بود که لحن و نگاهش لبریز احساس شده و محبت از سرانگشتانش روی صورتم میچکید.
▪️همین امشب مرا از آغوشش پس زده بود؛ اینهمه بارش احساسش باورم نمیشد و در این نیمهشب وحشتناک، فقط همین حس حمایت و نوازشهای بیمنت را میخواستم که دوباره چشمانم را بستم و در برزخی از وحشت، بلاخره خوابم برد.
▫️نمیدانم چقدر از خوابم گذشته بود که از صدای فریادی تمام تنم تکان خورد و روی تخت نیمخیز شدم.
▪️مهدی کنارم نبود و سایۀ مردی از مقابل درِ اتاق رد شد که وحشتزده صدا زدم: «مهدی؟»
▫️میترسیدم از جایم تکان بخورم و خبری از او نبود که بدن کرختم را از روی تخت کَندم و با قدمهایی سست از اتاق بیرون رفتم.
▪️چندبار صدایش زدم اما در اتاق نشیمن و آشپزخانه نبود، درِ اتاق زینب را آهسته گشودم و از اینکه تختش خالی بود، بیشتر وحشت کردم.
▫️دور خانه میچرخیدم و مضطرب مهدی و زینب را صدا میزدم و انگار هیچکس در این خانه نبود که جز سکوتی مرگبار، چیزی نمیشنیدم.
▪️مطمئن شدم به هر ترفندی بوده، قفل موبایلم را باز کرده و پیامهای عامر را خوانده و به همین جرم، به همراه زینب ترکم کرده که میان خانه و از اینهمه تنهایی به گریه افتادم.
▫️باورم نمیشد بیهیچ توضیحی رهایم کرده باشد؛ هنوز مزۀ نوازشهای آخرش زیر زبانم مانده و حرارت سرانگشتانش روی گونههایم بود که در غربت بغداد و خلوت این خانه، دور خودم میچرخیدم و با گریه نامش را صدا میزدم.
▪️باید تا خیلی از خانه دور نشده بود، التماسش میکردم برگردد که برای برداشتن موبایل به سمت اتاق خواب دویدم و از وحشت آنچه دیدم، قلبم از تپش افتاد.
▫️عامر روی تخت خوابم لَم داده و با نیشخندی به تماشای تنهاییام نشسته بود. همین یک ساعت پیش پیام داده بود و نمیفهمیدم چطور وارد خانۀ ما شده و ترسیدم بلایی سر مهدی و زینب آورده باشد که از شدت ترس بیاختیار جیغ زدم.
▪️مطمئن بود کسی نیست تا به دادم برسد که با غرور از روی تخت بلند شد و شبیه شکارچی بیرحمی که به سمت صیدش برود، با خنده به طرفم میآمد.
▫️موهایم بیحجاب بود و همین که مرا با این سر و وضع میدید، برای کشتن دلم کافی بود تا از اتاق خواب فرار کنم و وحشتزده مهدی را صدا بزنم که ضربهای محکم کمرم را شکست و با صورت به زمین خوردم.
▪️طوری با لگد در کمرم کوبیده بود که احساس کردم استخوانهایم در هم خُرد شده و روی زمین از درد به خودم میپیچیدم.
▫️پنج ماه بود تنم از دست کتکهایش نجات پیدا کرده و دوباره امشب وحشیانه به خانهام آمده بود تا آوار مستیاش را سرم خراب کند که امان نمیداد تکانی بخورم و بیامان میزد.
▪️ظاهراً امشب از همیشه مستتر بود که به قصد کشتن، کتکم میزد و من زیر هجوم مشت و لگدهایش، نه از شدت درد که از وحشت آنچه به سر مهدی و زینب آورده بود، با صدای بلند ضجه میزدم.
▪️فشار شدیدی روی بازوهایم حس میکردم و ضربههای سنگینی که تنم را به شدت تکان میداد و صدای آشنایی که نامم را فریاد میزد و مثل اینکه روحم به بدنم بازگشته باشد، روی تخت کوبیده شدم و با جیغی بلند از خواب پریدم.
▫️هنوز بازوهایم در دستانش مانده و او همچنان تکانم میداد تا از این کابوس وحشتناک نجاتم دهد و من از وحشت آنچه دیده بودم، تنم رعشه گرفته و با هر نفس انگار قلبم به گلو میرسید.
▪️از خرابی بی حد و اندازه حالم، نفس مهدی به شماره افتاده و اینبار نه از داغ فاطمه که برای اولین بار به خاطر من، روی چشمانش را پردهای از اشک گرفته بود و حتی نمیفهمید چه بلایی سر دلم آمده که فقط با چشمانی سوخته از غصه نگاهم میکرد.
▫️شاید میترسید تنهایم بگذارد که حتی برای آوردن یک لیوان آب از اتاق بیرون نمیرفت و من بین دستانش مثل پرندهای وحشتزده پر و بال میزدم و دیگر نتوانستم تحمل کنم که نفسهایم در هم شکست: «من میترسم مهدی.. من دارم از ترس میمیرم...»
▪️شاید از ضجهها و کلمات بریده و درهمی که در خواب گفته بودم چیزهایی فهمیده بود که به سر و صورتم دست میکشید و با هر نفس، نجوا میکرد: «از چی میترسی عزیزم؟ کی داره اذیتت میکنه؟ عامر کیه؟»
▫️از اینکه نام عامر را شنیده بود، وحشتزده نگاهش کردم و همین وحشتِ چشمانم، جگرش را آتش زد: «کی انقدر تو رو ترسونده؟»...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33