eitaa logo
بسیج دانشجویی خمین 🇵🇸🇮🇷
352 دنبال‌کننده
427 عکس
512 ویدیو
12 فایل
🌱″دانشجو مؤذن جامعه است،اگر خواب بماند نماز امت قضا می‌شود″ ❣️شهید مظلوم،آیت الله دکتر بهشتی«رحمت الله»❣️ . . . 📬 ارتباط با ما ♨️ارسال سوژه دانشجویی 🎁پیشنهادات ، انتقادات 💠 @Revayate_sire_abrar
مشاهده در ایتا
دانلود
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 رهبر انقلاب: من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد. 🔻 من خیال میکنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضی‌شان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید؛ اینها استفاده کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 درمحضرشهدا ⚠️ احتیاط کن! همش در ذهنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، یک آقایی دارد مرا می‌بیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(سلام‌الله) خجالت بکشد. ...🌷🕊
هدایت شده از بسیج دانشجویی خمین
در آسمان کشور 💯 شهید بهشتی: عرفان واقعی خانقاهش در بازی‌دراز است 📢 اعزام کاروان دانشجویی به مناطق عملیاتی غرب کشور و صعود به ارتفاعات 🗓 زمان ثبت نام: ۲۵ فروردین‌ماه تا ۵ اردیبهشت‌ماه ❗️❗️❗️ ظرفیت محدود ❗️❗️❗️ 🗓 زمان اعزام:‌ پنجشنبه ‌۱۳ اردیبهشت‌ماه (به مدت ۲ روز) 🔹 جهت ثبت نام به دفاتر بسیج دانشجویی دانشگاه خود مراجعه نمایید و یا مشخصات خود را به آیدی @Revayate_sire_abrar ارسال کنید . 💳 هزینه سفر: ۱۵۰ هزار تومان 💠 بسیج دانشجویی استان مرکزی
🔻گردهمایی دانشجویی🔻 🔸(شرکت کنندگان راهیان نور ۱۴۰۱و۱۴۰۲) 🔹زمان: دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۳ 🕙ساعت ۱۰ صبح 📍مکان: سالن همایش دانشکده علوم قرانی شهرستان خمین (حضور برای عموم دانشجویان آزاد است) دانشجویانی که تمایل به حضور دارند در آیدی زیر اعلام بفرمایند🙏 @Rasoll_17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مادر جوون و با اراده ی ایرانی👏 ‌اینکه یه دخترخانم عفیف، توی سن کم ازدواج کنه، همسرش سرباز باشه، مادر دو بچه بشه، با حمایت همسرش دانشگاهشو به نحو احسنت به پایان برسونه، چیزیه که غرب سعی میکنه برای دختر ایرانی یه چیز بی ارزش جلوه بده چیزی که غرب برای دختران ما میخواد فقط بی بند و باریه که در فته ی ززآ کاملا مشهود بود
🌹🍃 ✅ ای کاش ما هم هنر جذب داشتیم... خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت : 🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. کاش مثل ابراهیم هادی هنر جذب داشتیم ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... ‼️ اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم!!
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پای درس شهید جواد محمدی شهیدی که در جلسه امروز از ایشون یاد کردیم
لطفاً در نظرسنجی شرکت فرمایید لینک نظرسنجی 👇👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/aevu
سلام قراره ان شا الله این کانال به کانال عمومی(خواهران/برادران) بسیج دانشجویی شهرستان تبدیل بشه، و خب باید اسم کانال تغییر کنه، اسم های پیشنهادیتون رو اعلام کنید🙏 https://harfeto.timefriend.net/17138596618896
🔹️ ماموریت ویژه سردار برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ :* ◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. ◇ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. ◇ به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟" ◇ می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. ◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید. ◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. ◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!" ◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"* ◇ حاج سعیدحرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"* ◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" ◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم." ◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد. 🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. ◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم. ◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند. 🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."* ◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"* ◇ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ ◇ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش." ◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." ◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام." ◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."* 🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!* هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
شب اول قبر به خاطر فشاری که از گناهانمون بهمون میاد به قدری فشار هست که شیری که در بچگی خوردیم از گوش و دهانمون میزنه بیرون؛ اونجا اگه امام حسین نیاد و امام زمان نیاد و نگن اینا از ما هستن، اگر شهدا نیان و واسطه نشن، بیچاره‌ایم؛ بیچاره.
در و دیوار اتاقت، کامپیوترت، موبایلت بوی امام زمان میده؟ آقا بگه دلاتونو بذارید روی میز! نوت‌بوک و موبایل‌هاتونم بذارید روی میز، می‌خوام همه رو باهم چک کنم، ببینیم رومون میشه؟