eitaa logo
بدانیم سالم بمانیم 🍏
43هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
43 فایل
🔮تبلیغات 👇🏽 https://eitaa.com/hajbaba2 ‌❣️⁩ارتباط با تیم استاد حاج بابا👇 @timhajbaba 🔮صرفاحضورثابت شما باعث میشه انگیزمون ۱۰برابر بشه پس لطفا لفت ندین🥰🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فواید_نوشیدنی_چای_و_شربت_آلبالو #آیت_الله_دکتر_ضیایی 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #نیروی_ذهن: این آزمایش نمونه واضحی است که نشان می دهد، هر سلول بدن، به مکالمات درونی ما گوش می دهد، با تغییر مکالمات درونی، حالت شیمیایی آن ها نیز تغییر می کند. نیروی پنهان ذهن را ببینید. @bualii
سلام به مخاطبین عزیز خوبید😊 یه خبر بدم امشب برخلاف روال همیشگی یکی از اعضا ماجرای زندگیشو برای ما نوشته خواسته ما داخل کانال قرار بدیم ماهم مطالعه کردیم دیدیم خیلی خوب و اموزندس😊 تصمیم گرفتیم امشب داخل کانال قرار بدیم... از اینکه همیشه همراه ما بودین صمیمانه تشکر میکنیم😊🙏 ببخشید داستان طولانیه یه کم😊 نصفشو امشب میزاریم نصف فرداشب
🔴 ما که میخوایم زن و شوهر بشیم خدا میبخشه..😭😭😭😭😭 🔴 من اسمم النازه میخوام داستانمو بگم بلکه اگر کسی خواست مثل من بد بخت بشه داستان من یادش بیاد اینکارو نکنه.... پیشاپیش از کانال خوبتون تشکر میکنم... 🔴 من الناز 28سالمه متاهلم😔😔 میخوام ماجرای دوران مجردیم که 19سال داشتم رو بگم برا دخترایی که مثل من ساده هستند.... 🙍چندسال پیش از طریق یکی از دوستام دعوت شدم برم پایگاه بسیج ثبت نام کنم .... 🙍خلاصه روز یکشنبه رفتم دیدم محیطش خیلی گرم و صمیمیه اردو دارن تفریح دارن خیلی خوبه☺️ من که خودم مانتویی بودم و الانم هستم یه جوری بودم اولش حقیقت روم نمیشد برم🙈 ولی برا اردو 2ماه دیگه شمالشون رفتم دل و زدم به دریا ....😁 🙍خلاصه ما هفته ای 2روز چند ساعتی میرفتیم کلاس و ورزش و این چیزا که جزء افراد فعال محسوب بشیم☺️ 🙍گذشت گذشت روز اردو رسید هفته اول میبردن شمال یکی دوهفته بعد میبردن مشهد من تصمیم گرفتم هر جفتشو برم روز شنبه ماشین های شمال اماده بودن جلوی پایگاه من که صبح راه افتادم دیدم دوتا اتوبوس وایساده اولش فکر کردم شاید زیاد ثبت نامی داشته ولی بعد فهمیدم دوتا اتوبوس یکیش اقایونه یکیش خانوما... 🙍تقریبا بعد 2ساعت تاخیر ساعت 9 اینا بود راه افتادیم تو ماشین تقریبا یه 7نفری مانتویی بودیم بقیه چادری ما مانتویی ها عقب نشستیم یکی از بچه ها زهره بود خیلی شوخ و جیگر بود☺️ من باهاش اونجا رفیق شدم یه خورده گفتیم خندیدیم سر به سر بعضیا گذاشتیم یه دفعه بچه ها گفتن زهره یه دم بخون اونم شروع کرد به خوندن من انقدر تحت تاثیر قرار گرفته بودم گویا عاشق بودم چند ساله ولی خبر نداشتم..😢 🙍خیلی دپرس شدم😔 بعد از ظهری رسیدیم به یه اردوگاه تفریحی خیلی بزرگ بود ک داخلش ساختمون زیاد داشت خانوما رفتن تو ساختمون عقبیه آقایون همون نزدیک ورودی یه ساختمون بود رفتن اونجا بعد اینکه نهار خوردیم رفتیم تو اتاق اتاقام 5نفره بود که زهره هم بامن تو اون اتاق بودو 3تای دیگه... 🙍 ساعت 4اینابود نهارو خوردیم یه چرتک زدیم زهره بهم گفت الی بیا بریم حیاط بچرخیم اینجا همه چی هستش پیست دوچرخه سواری پینک پونک و..... منم قبول کردم رفتم ... 🙍تو حیاط مشغول گپ زدن بودیم چشمم به یه پسره از اون گروه خورد😌 البته ما نباید اون محدوده میرفتیم چون برا اقایون بود ولی رفتیم☺️ آخه زهره مذهبی آنچنانی نبود منم نامرد اِغفال کرد رفتیم😌 داشتیم همینجور قدم میزدیم دیدم پسره نزدیک ماس یه دفعه ای گفتم بزا ایستگاهشو بگیرم زهره حال کنه خواستم پیش زهره مثلا خودشیرینی کنم😐 برگشتم به پسره گفتم 🙍برادر شما هم از پایگاهی که ما اومدیم اومدین??? اونم برگشت گفت 👨‍🎤فک کنم🙄 شما ازونجایی که ما اومدیم اومدینااااا بعد 👩‍💼زهره گفت خب حالا نمیخوای جواب آجی مارو بدی?? گفت شمارو نمیشناسم ولی بهتون میخوره بچه های قزوین باشید!!! 👩‍💼 زهره برگشت گفت نخیر ما بچه های همدانیم از پایگاه.... اومدیم شما چی?? 🙍‍♂ اونم گفت عهه چه جالب منم ازونجا اومدم چقدر اینجا قشنگه اگه شما هم چادر میپوشیدی به قشنگی اینجا اضافه میکردین😊 🙍حالا جالبیش اینجاس پسره خودش اِسلَش(slash) پوشیده بود با تیشرت🙈 اَبرو برداشته و....😐 🙍زهره هم گفت اگه اینجا زیاد قشنگ بشه چش میخوره گفتم از زیباییش بکاهم😒 ممنون که وقتتون رو به ما دادین😕 خدافظ... 🙎منم اونجا هاج و واج موندم هیچی نگفتم زهره هم برگشت گفت این مردا چقدر پرروعن تا بهشون سلام میدی سوار آدم میشن😕 ولی اِلی خودمونیم به پسره داشتی خوب نگاه میکردیاااااا نکنه زیدت بود خبر نداشتیم😁 ‍♀ منم گفتم نه بابا زید کجا بود ...آخه 🙍زهره بهم گفت تو با این خوشگلی غیر ممکنه زیدد نداشته باشی منم قسم خوردم کلی استدلال بالاخره باور کرد.... 👯 رفتیم یه ذره بدمینتون بازی کردیم اذان شد رفتیم نماز و شام .... نماز رو خوندیم من رفتن سلف غذا بگیرم ببرم اتاقمون غذارو گرفتم بردم اتاق زهره نبود وایسادیم بعد چند دقیقه اومد سفره رو بچه ها انداختن خوردیم اونام جمع کردن چون تقسیم کار کرده بودیم... 🙍یه دفعه زهره گفت الی میای اتاق کارت دارم رفتم اتاق بهم گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی?? گفتم نه?? گفت اون پسره بود باهاش حرف زدیم گفتم خوووو گفت شمارشو داده به مریم... اونم داد به من خواهش کرد بدم به تو گویا کارت داره ....😢😢 🔴منم 😳 خیلی تعجب کرده بودم گفتم زهره اون گفت تو چرا باور کردی گفت باور نکردم ولی گفتم بهت بگم..... 🔴 منم گفتم پارش کن😡😡 .... 🙍زهره گفت: الی بیا بیینیم چیکار داره بزا سر به سرش بزاریم😝😌 من یه خط دارم ازش استفاده آنچنانی ندارم اونو میندازیم ببینیم چی میگه😌 باشه? ‍♀من قبول نکردم ولی انقدر اصرار کرد قبول کردم😐... 🔴خلاصه سیمکارتو انداختم تو گوشیم بهش اس دادم گفتم بفرمایید و اینور اونور تا بالاخره فهمید خودمم 😕
🙍‍♂ شروع کرد حرف زدن که چند سالی بود دنبال همچین سبک چهره ای بودم خیلی وقت بود دنبال یه دختر نجیب و بانمک بودم برای زندگی افسرده بودم شمارو دیدم روح دوباره گرفتممم توروخدا قبول کن یه خاستگاری بیایم حرفامو حضوری بزنم نخواستی میزارم میرم😔 ولی اگر این اجازه رو ندی خودکشی میکنم😨نامه مینویسم تو بهم نارو زدی... 🗣 بخاطر تو این اینکارو کردم ببین من اهل رفاقت نیستم نگاه به ظاهرم نکن خونوادم مذهبیه خودمم فقط یکم ظاهرم امروزیه و.... 👩خلاصه گذشت منم زیاد جوابشو ندادم ولی کثافت زهره جوابشو میداد کِرکِر میخندید که آخرش گفتیم بزا فکر کنم....
👱‍♀ صبح اس داد گفت : 👱میشه خواهش کنم بیای همونجا که دیروز همدیگرو دیدیم یه موضوع خیلی مهمی پیش اومده اگه نیای شاید خیلی گرون تموم بشه برامون😔 در حد 3دقیقه بیاید فقط توروخدا تنها بیا میخوام حرف های مهم بزنم اونوقت منو میشناسید😯 👩 منم به زهره گفتم اونم گفت بین کلاسا یه لحظه برو ببین چیکارت داره... منم با هزار استرس و بدبختی‍♀ رفتم اونجا منتظرم بود رسیدم محل گفتم سلام برادر😐 میشه تو دو دقیقه حرفتونو بگید من برم بعد برگشت گفت 🙍‍♂خانوم به قیافه من نمیخوره برادر باشما😊 اسمم رسوله🙋‍♂ چشم حرفمو میگم ولی قول میدین هرچی گفتم اینجا پیش من ضدحال نزنید بعدا بزنی ???😌 👩‍💼منم گفتم باشه زود فقط.... 🙎یه دفعه دیدم دستشو انداخت جیبش یه انگشتر فیروزه بهم داد گفت : 🙍‍♂این هدیه از طرف من که بدونید نیتم فقط خیره لطفا بگیرید بعدا بدید به یکی دیگه ولی بزارید دلم خوش بشه توروخدا....😔 🙍منم کاملا هنگ بودم😮 این تو این شرایط چطور انگشتر پیدا کرد آخه..!!!😦 🙍خلاصه قبول کردم گفتم حرفتون این بود اونم گفت بله☺️ منم باهاش خواستم خدافظی کنم گفت ‍♂ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم منم گفتم خانوم حمیدی هستم گفت اسم کوچیکوتونو نمیشه بدونم??گفتم الناز گفت ممنون که انقدر بهم ارزش قائل شدین منم آدم حساب کردین هدیه مو قبول کردین☺️ 😁منم یه کم خندم گرفت فهمید... خلاصه خدافظی کردم... 🙎اومدم اتاق خواستم به زهره نگم ولی نشد فهمید کثافت تا گفتم انگشتر بهم داد گفت اوهوووووووو بابا ما رفاقت 5ساله داریم هنوز به هدیه دادن نرییسیدم دهنت سرویس تو هیچ رفیقم نشدی هنوززززز بعد اونوقت هدیه میگیری🙄😨..... حالا انگشترو از.کجا پیدا کرده!!!🤔🤔 ‍♀منم از خجالت آب شدم گفتم نمیدونم.....😔😔 🙍خلاصه اون شبم دونفری(منوزهره) با رسول اس بازی کردیم زهره هم گفت الی ول کن این طرف رو بابااااا یارو اوسگوله شوته منم گفتم باشه سیمکارتشو دادم🙍 ولی شمارشو تو یاد داشت ها ذخیره کردم که بعدا انگشترشو پس بدم....🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ 🙍 تو اون 4روز دیگه باهم رابطه نداشتیم ولی هرجا میرفتیم چند ثانیه ای جاهایی وایمیستاد تا منو ببینه هر وقت میدیدمش دلم هُری میریخت....😔 🙍گذشت و اردو تموم شد... مام برگشتیم خونه .... خیلی سفر خوش گذشت هرشب بزن برقص داشتیم☺️ پانتومیم داشتیم و... 👌 اتاقمون 50 بار برا اعتراض اومدن ولی هممون پایه بودیم حرف کسی رو گوش نمیدادیم😁 چند بار خواستن زهره رو ازمون جدا کنن نزاشتیم هایده ما بود زهره😁 روزای آخر دیگه اکثرا میومدن اتاق ما گپ میزدیم شبا بعدش اخر وقت میرفتن اتاقشون میخوابیدن..... 😌خلاصه اومدیمو گذشت رسیدیم خونه من انگار یه چی کم داشتم هم دلم برا زهره تنگید هم همش یکی میگفت اس بده ب پسره انگشترشو بگو میخوای بدی به یکی یا پس بده ..... 🙍اونشب و خوابیدم فرداش رفتم به زهره سر زدم خریدامم انجام دادم و کلاسمم رفتم شب شد دیگه کِرمم! گرفت ساعت تقریبا 12شب بود نتونستم طاقت بیارم بهش اس دادم سلام ....😔 😧 اونم نوشت الناز خانم شمایی?? من این پیامو دیدم وا رفتم دیگه یه جورایی انگار خیلی بهش وابسته شدم😓😓 🙍 نوشتم بله خواستم بهتون بگم انگشترتونو میخوام بدم به یک کودک کار اگر راضی باشید....
#هشدار #طلا_برای_مردان ✍ #استاد_تقوایی_ (حاج بابا) 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
بدانیم سالم بمانیم 🍏
#تست_هوش #تقویت_ذهن با دقت به تصویر بالا نگاه کنید و در کمترین زمان ممکن پاسخ دهید چند مداد در تصوی
جواب صحیح ۷۲ مداد است ! هر دسته شامل ۱۸ مداد میباشد که در هم تنیده شده و وقتی در تعداد دسته ، یعنی عدد ۴ ضرب کنیم سریع تر به جواب میرسیم . 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
#تست_هوش #تقویت_ذهن ایا میتوانید بگویید در این تصویر چند خرس میبینید؟ 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
#لک‌های_قهوه‌ای دست دلیل بد عمل کردن کبد است یکی از بهترین ترفندها برای رفع این لکها، مالیدن روغن کرچک است صبح و شب روغن کرچک رو به لکه ها بزنید جهت پاکسازی کبد ناشتا دمنوش خارمریم بخورید. 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
✅ سلام بر دانشجویان عزیز☺️ ✅طبق قرار همیشگیمون یکشنبه ها و پنجشنبه ها لینک دسترسی آسان برای شما قرار میدیم تا خیلی راحت مطالب باب میلتون رو مطالعه کنید 😊🙏 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21630 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21636 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21657 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21670 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21689 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21700 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21702 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21746 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/23497
😊 روغن زرد گاوی بدون بو🎯 🎽 بالاخره برای اولین بار تونستیم گاو بیابانچر زرد پیدا کنیم تا خواصی که حکما و اهل بیت گفتند رو داشته باشه😊 ✅ با استفاده از طعم دهنده های طبیعی مثل هل سبز، جوزبویا زعفران و.... ☺️ ارزون تر از همه جا ... ✅با کمک شما این روغن رو به دست تمام ایرانیا میرسونیم☺️ عمده هم میدیم 🔴 قیمت 500گرم {35تومن} ✅ محصولات حاج بابا 😌 آیدی جهت سفارش شما👇👇☺️ @rezaei123
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ #میخوای_فشار_قبر_کمی_داشته_باشی؟بداخلاقی با زن و بچه رو کنار بزار 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. @bualii
#ترک_زیر_پوست #ترک_شکم_زن_باردار #ترک_پوست #ترک_ناشی_از_تغییر_حجم_بدن #ترک_ران #ترک_بازو #روغن9 #روغن_گرم #روغن_گرمی_بخش #روغن۹ روغن زیتون 3/4 لیوان موم زرد عسل اندازه یک گردوی درشت 1️⃣ موم را داخل یک شیشه درب دار ، روی بخار سماور قرار دهید تا ذوب شود به محض ذوب شدن موم ، شیشه درب دار را از روی بخار بردارید 2️⃣ روغن زیتون را داخل ظرف شیشه ای که موم ذوب شده داخل آن است بریزید 3️⃣ با یک قاشق محتویات داخل شیشه را آنقدر بهم بزنید تا سرد شده و بصورت یک کرم رقیق درآید 4️⃣ هر شب قبل از خواب محل مورد نظرتان را چرب نمائید ( چنانچه عمل روغنمالی در صبح هم اضافه گردد نتیجه بهتری دیده میشود ) 5️⃣ محل روغنمالی شده را زودتر از چهار روز ، با شویندههای صنعتی نشوئید ♦️ افزودن روغنهای دیگر به ترکیب ، با نظر کارشناس خبره ، مجاز است ♦️ افزایش مقدار موم برای سفت تر شدن روغن ، با نظر کارشناس خبره مجاز است 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روغن_نباتی 💠خواهش میکنم روغن نباتی نخورید 💠سن سکته رسیده به سی ، چهل سال 💠به اعتراف خود مسوولین ببینید @bualii
‼️ #گاف_تاریخی_خبرنگار_رادیو_فردا عکس نماز شب خوندن آقای رئیسی تو حرم حضرت معصومه رو گذاشته و گفته ایشون بخاطر اینکه شبیه رهبر انقلاب بشه عمامه مشکی میبنده و قنوت یک دستی میگیره! 😕 احمق نه میدونه نماز شب قنوتش یک دستیه، نه میدونه عمامه همه سادات مشکیه! 😂 بماند که خود رهبر انقلاب با وجود جانبازی تو نمازای واجب دو دستی قنوت میگیرن... @bualii
#کمر_درد ✍ #استاد_تقوایی_ (حاج بابا) 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
بدانیم سالم بمانیم 🍏
#تست_هوش #تقویت_ذهن ایا میتوانید بگویید در این تصویر چند خرس میبینید؟ 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://e
#پاسخ_تست_هوش ۹ خرس در تصویر وجود دارد. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
#تست_هوش #تقویت_ذهن در تصویر بالا، کدام مخزن زودتر از بقیه پر میشود ؟ ☝️ 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
بدانیم سالم بمانیم 🍏
👱‍♀ صبح اس داد گفت : 👱میشه خواهش کنم بیای همونجا که دیروز همدیگرو دیدیم یه موضوع خیلی مهمی پیش اومد
ادامه داستان یکی از اعضا کانال👇👇 شماهم اگر داستان خوبی دارید برامون بفرستید بزاریم کانال 10 نفر هم آگاه بشن از داستانتون درس بگیرند برا اخرتتون بسه😊
اونم گفت: 👱انگشتر رو من به شما هدیه دادم شماهم هدیه بدید به یکی دیگه‍♂ فقط خواهش میکنم بهتون اس میدم جوابمو بدید😔 فکر کنید یکی میل به زندگی نداره خیلی مشکل داره کل زندگیش گره خورده به جواب دادن اس ام اس شما.....😔😢😢😢 🙍منم نوشتم به من مربوط نیست و این حرفا که رسید حرف به اینجا گفتم واقعا راس میگید یا میخواید گولم بزنید ???🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ 🙍‍♂ برگشت گفت بابا اگه قرار بود هدفم چیز دیگه باشه انقدرخواهش تمنا نمیکردم اجازه بدید یکبار بیام خاستگاری??? وگرنه پیشنهاد دیگه ای میدادم...🙁🙁🙁 🙍 منم دیدم راس میگه خیلی نجیبه برگشتم بهش گفتم فقط آقا رسول من زیاد نمیتونم جوابتونو بدم اینستا بهم پیام بدین اونجا سر فرصت جوابتونو میدم فعلا در مورد خاستگاری فکر نکردم....🙇‍♀🙇‍♀ 🙍ولی بدونید اگر به هر طریقی که شده جواب منفی گرفتید چه از من چه از خونوادم برای همیشه باید منو فراموش کنیدااا...گفته باشم.... ‍♂رسول هم گفت باشه هرچی شما بگید... 👰 خلاصه چند روزی گذشت برام شعرهای ناب میفرستاد کلی از عکسام تعریف میکرد🤓☺️ واقعا یه حس خوبی داشتم😄 احساس میکردم هیچکس اندازه رسول دوسم نداره☺️ واقعا ازون حس ها تا حالا نداشتم.... 🙍گذشت و گذشت باز گذشت و گذشتتتتتت رابطه ما جوری شد چندین بار قرار گذاشتیم همدیگرو دیدیم دیگه باهم شوخی میکردیم☺️ خیلی چت میکردیم تقریبا یه زندگی مجازی تشکیل داده بودیم😁 تو تخیلاتمون حتی میرفتیم باهم خرید و تفریح‍♀🙈 دیگه جوری شده بود حتی به بعضی عکسای اینستامم گیر میداد میگفت سرسنگین عکس بزار یااینکه نماز خون شده بود و....😌😌😌 🙍ما همیشه قرارامونو تو قهوه خانه هایی که باغ تالاره میزاشتیم واونجورجااها میرفتیم تو باغ اتاق اتاق درست میکنند مردم مجردی یا متاهلی میان غذا میخورن قلیون میکشند گپ میزنن میرن... مکان امن و آرومیه....😌☺️ 🙍تقریبا 5ماه گذشت تو یکی از قرار هامون رسول بهم گفت الناز تو اگه واقعا یه کسی رو دوست باشی چیکار میکنی??🙄🤔 😧منم تعجب کردم گفتم نمیدونم.... 👨‍💼گفت مثلا خواهر زادتو خیلی دوست داری چیکار میکنیش گفتم بازی میکنم بغلش میکنم بوسش میکنم☺️ 😁 چطورحالا??????? بعد برگشت گفت خب منم تورو دوست دارم هیچ نیت دیگه ای ندارم آیا این اجازه رو ندارم که شما رو بغل کنم??😐😐😐 🙍منم گفتم رسول اَدا در نیار اون قضیه اش فرق میکنه ایشالا ازدواج کردیم عوضش رو درمیاریم☺️😌 گناه داره ما نامحرمیم باید حد و حدودارو رعایت کنیم😒😒😒.... 🙍 رسول کوتاه اومد بعدش شب تو چت هامون خیلی گیر داد و این چیزا قبول کردم یکبار در حد متعارف اینکار رو بکنه......😔😔😔😢😢 🙍 تو قرار بعدی این اتفاق افتاد در حد یه سلام علیک فامیلی😌.... 🙍 شبش قبل خواب یه حس بدی داشتم احساس گناه میکردم😔😔 دیگه تصمیمو گرفتم گفتم بگم بیان خاستگاری شاید ما به درد هم نخوردیم شاید بابام نزاشت.... 🙍 از فردا به رسول گفتم که رسول بیا خاستگاری ببینم خونوادم نظرشون چیه در مورد تو ..... شاید اتفاقای بدی افتاد... 🙍 رسول هم انقدر این ماه اون ماه کرد انقدر براش مشکل پیش اومد😏 که مشکلات اجازه نداد رسول خاستگاری بیاد ... منم همیشه منتظر بودم تا این مشکل جدیده حل بشه بعد بیاد بدبختی باز یکی دیگه میگفت....😒😒😒 🙍 رابطه ما دیگه تقریبا زن و شوهری شده بودمدت زیادی باهم بودیم دیگه جوری شده بود رسول خرجیمو میداد ...😌 پول نت کرایه ماشین و....😌 🙍یه شب همینجور داشتیم چت میکردیم عشق بازی میکردیم در حد لالیگا☺️محبتمون دیگه داشت خفه مون میکرد☺️ یه دفعه رسول گفت 🙍‍♂ الناز یکی از رفقام خونه خالی داره میای تولدت مراسم بگیریم ??من و تو یکی دونفر دیگه🤗 🙍گفتم نه دردسر میشه برگشت گفت 🙍‍♂چه دردسری به دخترخالم رویا هم میگم میاد ظهر میریم غروب برمیگردیم میخوام سوپرایزت کنم.....☺️ توروخدا نه نگوووووو😌 🙍منم خیلی خوشحال شدم بهش گفتم باشه فقط 6ساعت میتونم مادرمو پیچ بزنم😐 اونم قبول کرد... 🙍روز تولدم رسید آژانس گرفتم رفتم خونه ای که رسول آدرس داده بود... 🙍درو برام باز کرد کلی درو دیوار رو تزئین کرده بود😌 کیک خریده بود ☺️کادو خریده بود ☺️و.... تا دیدیم هنگ کردم👧😮...... 🙍به رسول گفتم رسول پس بقیه کوشن? برگشت گفت 🙎‍♂ ترسیدم شلوغ بشه دردسر بشه برامون گفتم زود خودمون یه مراسم لاو بگیریم بریم ما شانس نداریم بابا😊 🙍 منم دیدم راس میگه گفتم آررره بابا ول کن .... ولی ته دلم خیلی استرس داشتم😔😔 🙍خلاصه کیکُ خوردیم عکس گرفتیم کادومو داد واقعا رو هواااا بودم 😌☺️انقدر خوشحال بودم که نگووووووو.... 🙈☺️ آهنگ گذاشته بودیم داشتیم شادی میکردیم وسطای شادیمون رسول گفت: 👨‍الناز یه چیزی بگم گفتم بگووو گفت ما مگه زن و شوهر نیستیم???‍♂
🙍منم گفتم هنوز که عقد نکردیم گفت : 🙍‍♂بابا کی میخواد من و تورو ازهم جدا کنه??? مگه من چمه که تورو بهم ندن... مگه من از تو بهتر پیدا میکنم.... آسمون و زمین جاشونم عوض بشه نمیزارم غیر من کسی تورو بگیره☺️ 🙍‍♂خودتم میدونی ما زن و شوهر میشیم بالاخره.... دیر یا زود داره سوخت وسوز نداره....😌😌 🙍‍♂میشه امروز که روز تولدته زن واقعیم بشی???? 🙄 🙍منم گفتم نه من میترسم اونم انقدر اصرار کرد بالاخره راضی شدم در حد 5 دقیقه یه بغلم کنه .....🚶‍♀🚶‍♀ 😔 نمیدونم چیشد چند دقیقه گذشت رسول عوض شد اخلاقش عوض شد😔 داشتم باهاش برخورد میکردم دیدم زورم بهش نمیرسه واقعا کاری نمیتونستم بکنم😔 بخاطر آبروم متاسفانه اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد😭😭 😔خیلی تلاش کردم از دستش فرار کنم ولی تهدیدم کرد گفت 🙍‍♂خربازی در نیار آبرومونو نبر کاری ندارم.... 🙍 غروبی با بدختی ماشین گرفتم رفتم خونه خیلی حالم بد بود خونه همه شک کرده بودن بهم رفتم اتاقم فقط گریه میکردم.....😭😭😭
🙍 4روزی گذشت نمیخواستم جواب رسول رو بدم ولی طاقت نیاوردم جوابشو دادم فقط میخواستم هرچی دهنم میاد بهش بگم...😭😭 🙍 از بلاکی درش آوردم نوشتم تو حیوونی این همه مدت منو گول زدی منو بخاطر نیازت میخواستی کلک زدی آدم شدی تو همون حیوون همیشگی هستی😭😭 🙍 اگه راس میگی چرا نمیای خاستگاریم لعنتی😭😭😭 بعد که کلی چت کردیم رسول در حد یه چت کوتاه برگشت بهم گفت 👨 من دختری میگیرم که حتی یک روزم زید نداشته باشه نه تویی که خیلی راحت خودتو وا دادی.....😏😏 🙍 وایی خدااا منو نمیگی داشتم منفجر میشدم😭😭😭 بخدا داشتم سکته میکردم اصلا انگار تو شوک بودم باورم نمیشد رسول این حرف رو بهم بزنه 😭😭منم هرچی فحش اینا بود بهش دادم منو از همه جا بلاک کرد خطشو نامرد عوض کرد... ولی من باز دوسش داشتم بهش علاقه مند بودم احساس میکردم اگه با این ازدواج نکنم خدا نمیبخشه اصلا به کس دیگه نمیتونستم فکر کنم😔😔😭😭 🙍 الان خیلی وقته ازون ماجرا میگذره یه چند وقتی گذشت فراموشش کردم ازدواج کردم😔 ولی شب نشده به خطایی که کردم فکر نکنم😭 بدجور داره اذیتم میکنه😭😭 همش میگم باید به شوهرم میگفتم من بزرگترین خیانت رو بهش کردم اونجور که این فکر میکنه من خوب نیستم.....😭😭 😔😭 بخدا ازون روز به این ور یک روز خوش ندیدم همش افسرده ام همش خیالات واهی میاد تو سرم... میبینی تو اوج خوشحالیم یه دفعه اون صحنه مثل فیلم میاد تو ذهنم پخش میشه😭😭 😭 خانوما این داستانم رو نوشتم تا هروقت یک مردی بهتون پیشنهاد داد بدونید آخرش چاه عمیقیه.... 🔴 مواظب باشید بازیچه دیگران قرار نگیرید.... من هیچ وقت اصلا فکرشو نمیکردم با یه نامحرمی چت معمولی داشته باشم..... 🔴ولی آهسته آهسته کشیده شدم توراه... ✅هر پیشنهادی دادن داستان من رو تو ذهنتون بیارید تا ازتون سوء استفاده نکنند.... ✅ اینو بدونید هر مردی هر مردی هر پاک_ترین_زن_باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #قدرت_و_شکوه_زن 👈 قدرت‌ها و ویژگی‌هایی که برخی از بانوان از آن بی‌خبرند ... #بدانیم_سالم_بمانیم @bualii
🎓 #به_همراه_واکسن‌ها_چه_عناصری وارد بدن کودک می کنیم؟ اگر یک کودک همه واکسن های خود را که بیش از ۳۵ عدد می باشد بزند، بطور طبیعی ۱۱۳ نوع میکروب، ۵۹ ماده شیمیایی و چهار نوع سلول DNA حیوانی مختلف و DNA انسان که از جنین های سقط شده گرفته می شود وارد بدنش می شود، راستی چگونه همه این مواد برای بدن بی ضرر و بی خطر است؟! در واکسن ها، سلول های حیوانی از جمله ژن میمون، کلیه سگ، مرغ، گاو و انسان و نیز ماده ای به نام فرمالدئید که برای نگهداری از جسد مورد استفاده قرار می گیرد و بسیار سرطان زاست استفاده می شود و نیز پلی سوربات ۸۰ که برای نازاکردن موشهای ماده و کوچک کردن بیضه های موش نر مفید است؛ منوسدیم گلوتامات که در واکسن آنفولانزا زده می شود برای به هم ریختن متابولیسم بدن، تشنج و دیابت و ناراحتی های عصبی پایه ریزی گردیده است؛ جیوه نیز سمی شناخته شده است که مغز و سیستم عصبی را تحت شعاع قرار می دهد و به وفور در واکسن آنفولانزا به چشم می خورد؛ وجود آلومینیوم در واکسن ها تأیید شده است که باعث انحطاط استخوان ها، مغز استخوان و مفاصل می شود. تیمرازول مواد نگهدارنده ای است که از جیوه تهیه می گردد در واکسن های کزاز، آنفولانزا و دیفتری مقدار کمی از این ماده به چشم می خورد که در به هم ریختگی عصبی و اوتیسم بسیار تأثیربخش است.... 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715