eitaa logo
بدانیم سالم بمانیم 🍏
44.9هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
43 فایل
🔮تبلیغات 👇🏽 https://eitaa.com/hajbaba2 ‌❣️⁩ارتباط با تیم استاد حاج بابا👇 @timhajbaba 🔮صرفاحضورثابت شما باعث میشه انگیزمون ۱۰برابر بشه پس لطفا لفت ندین🥰🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #نیروی_ذهن: این آزمایش نمونه واضحی است که نشان می دهد، هر سلول بدن، به مکالمات درونی ما گوش می دهد، با تغییر مکالمات درونی، حالت شیمیایی آن ها نیز تغییر می کند. نیروی پنهان ذهن را ببینید. @bualii
سلام به مخاطبین عزیز خوبید😊 یه خبر بدم امشب برخلاف روال همیشگی یکی از اعضا ماجرای زندگیشو برای ما نوشته خواسته ما داخل کانال قرار بدیم ماهم مطالعه کردیم دیدیم خیلی خوب و اموزندس😊 تصمیم گرفتیم امشب داخل کانال قرار بدیم... از اینکه همیشه همراه ما بودین صمیمانه تشکر میکنیم😊🙏 ببخشید داستان طولانیه یه کم😊 نصفشو امشب میزاریم نصف فرداشب
🔴 ما که میخوایم زن و شوهر بشیم خدا میبخشه..😭😭😭😭😭 🔴 من اسمم النازه میخوام داستانمو بگم بلکه اگر کسی خواست مثل من بد بخت بشه داستان من یادش بیاد اینکارو نکنه.... پیشاپیش از کانال خوبتون تشکر میکنم... 🔴 من الناز 28سالمه متاهلم😔😔 میخوام ماجرای دوران مجردیم که 19سال داشتم رو بگم برا دخترایی که مثل من ساده هستند.... 🙍چندسال پیش از طریق یکی از دوستام دعوت شدم برم پایگاه بسیج ثبت نام کنم .... 🙍خلاصه روز یکشنبه رفتم دیدم محیطش خیلی گرم و صمیمیه اردو دارن تفریح دارن خیلی خوبه☺️ من که خودم مانتویی بودم و الانم هستم یه جوری بودم اولش حقیقت روم نمیشد برم🙈 ولی برا اردو 2ماه دیگه شمالشون رفتم دل و زدم به دریا ....😁 🙍خلاصه ما هفته ای 2روز چند ساعتی میرفتیم کلاس و ورزش و این چیزا که جزء افراد فعال محسوب بشیم☺️ 🙍گذشت گذشت روز اردو رسید هفته اول میبردن شمال یکی دوهفته بعد میبردن مشهد من تصمیم گرفتم هر جفتشو برم روز شنبه ماشین های شمال اماده بودن جلوی پایگاه من که صبح راه افتادم دیدم دوتا اتوبوس وایساده اولش فکر کردم شاید زیاد ثبت نامی داشته ولی بعد فهمیدم دوتا اتوبوس یکیش اقایونه یکیش خانوما... 🙍تقریبا بعد 2ساعت تاخیر ساعت 9 اینا بود راه افتادیم تو ماشین تقریبا یه 7نفری مانتویی بودیم بقیه چادری ما مانتویی ها عقب نشستیم یکی از بچه ها زهره بود خیلی شوخ و جیگر بود☺️ من باهاش اونجا رفیق شدم یه خورده گفتیم خندیدیم سر به سر بعضیا گذاشتیم یه دفعه بچه ها گفتن زهره یه دم بخون اونم شروع کرد به خوندن من انقدر تحت تاثیر قرار گرفته بودم گویا عاشق بودم چند ساله ولی خبر نداشتم..😢 🙍خیلی دپرس شدم😔 بعد از ظهری رسیدیم به یه اردوگاه تفریحی خیلی بزرگ بود ک داخلش ساختمون زیاد داشت خانوما رفتن تو ساختمون عقبیه آقایون همون نزدیک ورودی یه ساختمون بود رفتن اونجا بعد اینکه نهار خوردیم رفتیم تو اتاق اتاقام 5نفره بود که زهره هم بامن تو اون اتاق بودو 3تای دیگه... 🙍 ساعت 4اینابود نهارو خوردیم یه چرتک زدیم زهره بهم گفت الی بیا بریم حیاط بچرخیم اینجا همه چی هستش پیست دوچرخه سواری پینک پونک و..... منم قبول کردم رفتم ... 🙍تو حیاط مشغول گپ زدن بودیم چشمم به یه پسره از اون گروه خورد😌 البته ما نباید اون محدوده میرفتیم چون برا اقایون بود ولی رفتیم☺️ آخه زهره مذهبی آنچنانی نبود منم نامرد اِغفال کرد رفتیم😌 داشتیم همینجور قدم میزدیم دیدم پسره نزدیک ماس یه دفعه ای گفتم بزا ایستگاهشو بگیرم زهره حال کنه خواستم پیش زهره مثلا خودشیرینی کنم😐 برگشتم به پسره گفتم 🙍برادر شما هم از پایگاهی که ما اومدیم اومدین??? اونم برگشت گفت 👨‍🎤فک کنم🙄 شما ازونجایی که ما اومدیم اومدینااااا بعد 👩‍💼زهره گفت خب حالا نمیخوای جواب آجی مارو بدی?? گفت شمارو نمیشناسم ولی بهتون میخوره بچه های قزوین باشید!!! 👩‍💼 زهره برگشت گفت نخیر ما بچه های همدانیم از پایگاه.... اومدیم شما چی?? 🙍‍♂ اونم گفت عهه چه جالب منم ازونجا اومدم چقدر اینجا قشنگه اگه شما هم چادر میپوشیدی به قشنگی اینجا اضافه میکردین😊 🙍حالا جالبیش اینجاس پسره خودش اِسلَش(slash) پوشیده بود با تیشرت🙈 اَبرو برداشته و....😐 🙍زهره هم گفت اگه اینجا زیاد قشنگ بشه چش میخوره گفتم از زیباییش بکاهم😒 ممنون که وقتتون رو به ما دادین😕 خدافظ... 🙎منم اونجا هاج و واج موندم هیچی نگفتم زهره هم برگشت گفت این مردا چقدر پرروعن تا بهشون سلام میدی سوار آدم میشن😕 ولی اِلی خودمونیم به پسره داشتی خوب نگاه میکردیاااااا نکنه زیدت بود خبر نداشتیم😁 ‍♀ منم گفتم نه بابا زید کجا بود ...آخه 🙍زهره بهم گفت تو با این خوشگلی غیر ممکنه زیدد نداشته باشی منم قسم خوردم کلی استدلال بالاخره باور کرد.... 👯 رفتیم یه ذره بدمینتون بازی کردیم اذان شد رفتیم نماز و شام .... نماز رو خوندیم من رفتن سلف غذا بگیرم ببرم اتاقمون غذارو گرفتم بردم اتاق زهره نبود وایسادیم بعد چند دقیقه اومد سفره رو بچه ها انداختن خوردیم اونام جمع کردن چون تقسیم کار کرده بودیم... 🙍یه دفعه زهره گفت الی میای اتاق کارت دارم رفتم اتاق بهم گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی?? گفتم نه?? گفت اون پسره بود باهاش حرف زدیم گفتم خوووو گفت شمارشو داده به مریم... اونم داد به من خواهش کرد بدم به تو گویا کارت داره ....😢😢 🔴منم 😳 خیلی تعجب کرده بودم گفتم زهره اون گفت تو چرا باور کردی گفت باور نکردم ولی گفتم بهت بگم..... 🔴 منم گفتم پارش کن😡😡 .... 🙍زهره گفت: الی بیا بیینیم چیکار داره بزا سر به سرش بزاریم😝😌 من یه خط دارم ازش استفاده آنچنانی ندارم اونو میندازیم ببینیم چی میگه😌 باشه? ‍♀من قبول نکردم ولی انقدر اصرار کرد قبول کردم😐... 🔴خلاصه سیمکارتو انداختم تو گوشیم بهش اس دادم گفتم بفرمایید و اینور اونور تا بالاخره فهمید خودمم 😕
🙍‍♂ شروع کرد حرف زدن که چند سالی بود دنبال همچین سبک چهره ای بودم خیلی وقت بود دنبال یه دختر نجیب و بانمک بودم برای زندگی افسرده بودم شمارو دیدم روح دوباره گرفتممم توروخدا قبول کن یه خاستگاری بیایم حرفامو حضوری بزنم نخواستی میزارم میرم😔 ولی اگر این اجازه رو ندی خودکشی میکنم😨نامه مینویسم تو بهم نارو زدی... 🗣 بخاطر تو این اینکارو کردم ببین من اهل رفاقت نیستم نگاه به ظاهرم نکن خونوادم مذهبیه خودمم فقط یکم ظاهرم امروزیه و.... 👩خلاصه گذشت منم زیاد جوابشو ندادم ولی کثافت زهره جوابشو میداد کِرکِر میخندید که آخرش گفتیم بزا فکر کنم....
👱‍♀ صبح اس داد گفت : 👱میشه خواهش کنم بیای همونجا که دیروز همدیگرو دیدیم یه موضوع خیلی مهمی پیش اومده اگه نیای شاید خیلی گرون تموم بشه برامون😔 در حد 3دقیقه بیاید فقط توروخدا تنها بیا میخوام حرف های مهم بزنم اونوقت منو میشناسید😯 👩 منم به زهره گفتم اونم گفت بین کلاسا یه لحظه برو ببین چیکارت داره... منم با هزار استرس و بدبختی‍♀ رفتم اونجا منتظرم بود رسیدم محل گفتم سلام برادر😐 میشه تو دو دقیقه حرفتونو بگید من برم بعد برگشت گفت 🙍‍♂خانوم به قیافه من نمیخوره برادر باشما😊 اسمم رسوله🙋‍♂ چشم حرفمو میگم ولی قول میدین هرچی گفتم اینجا پیش من ضدحال نزنید بعدا بزنی ???😌 👩‍💼منم گفتم باشه زود فقط.... 🙎یه دفعه دیدم دستشو انداخت جیبش یه انگشتر فیروزه بهم داد گفت : 🙍‍♂این هدیه از طرف من که بدونید نیتم فقط خیره لطفا بگیرید بعدا بدید به یکی دیگه ولی بزارید دلم خوش بشه توروخدا....😔 🙍منم کاملا هنگ بودم😮 این تو این شرایط چطور انگشتر پیدا کرد آخه..!!!😦 🙍خلاصه قبول کردم گفتم حرفتون این بود اونم گفت بله☺️ منم باهاش خواستم خدافظی کنم گفت ‍♂ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم منم گفتم خانوم حمیدی هستم گفت اسم کوچیکوتونو نمیشه بدونم??گفتم الناز گفت ممنون که انقدر بهم ارزش قائل شدین منم آدم حساب کردین هدیه مو قبول کردین☺️ 😁منم یه کم خندم گرفت فهمید... خلاصه خدافظی کردم... 🙎اومدم اتاق خواستم به زهره نگم ولی نشد فهمید کثافت تا گفتم انگشتر بهم داد گفت اوهوووووووو بابا ما رفاقت 5ساله داریم هنوز به هدیه دادن نرییسیدم دهنت سرویس تو هیچ رفیقم نشدی هنوززززز بعد اونوقت هدیه میگیری🙄😨..... حالا انگشترو از.کجا پیدا کرده!!!🤔🤔 ‍♀منم از خجالت آب شدم گفتم نمیدونم.....😔😔 🙍خلاصه اون شبم دونفری(منوزهره) با رسول اس بازی کردیم زهره هم گفت الی ول کن این طرف رو بابااااا یارو اوسگوله شوته منم گفتم باشه سیمکارتشو دادم🙍 ولی شمارشو تو یاد داشت ها ذخیره کردم که بعدا انگشترشو پس بدم....🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ 🙍 تو اون 4روز دیگه باهم رابطه نداشتیم ولی هرجا میرفتیم چند ثانیه ای جاهایی وایمیستاد تا منو ببینه هر وقت میدیدمش دلم هُری میریخت....😔 🙍گذشت و اردو تموم شد... مام برگشتیم خونه .... خیلی سفر خوش گذشت هرشب بزن برقص داشتیم☺️ پانتومیم داشتیم و... 👌 اتاقمون 50 بار برا اعتراض اومدن ولی هممون پایه بودیم حرف کسی رو گوش نمیدادیم😁 چند بار خواستن زهره رو ازمون جدا کنن نزاشتیم هایده ما بود زهره😁 روزای آخر دیگه اکثرا میومدن اتاق ما گپ میزدیم شبا بعدش اخر وقت میرفتن اتاقشون میخوابیدن..... 😌خلاصه اومدیمو گذشت رسیدیم خونه من انگار یه چی کم داشتم هم دلم برا زهره تنگید هم همش یکی میگفت اس بده ب پسره انگشترشو بگو میخوای بدی به یکی یا پس بده ..... 🙍اونشب و خوابیدم فرداش رفتم به زهره سر زدم خریدامم انجام دادم و کلاسمم رفتم شب شد دیگه کِرمم! گرفت ساعت تقریبا 12شب بود نتونستم طاقت بیارم بهش اس دادم سلام ....😔 😧 اونم نوشت الناز خانم شمایی?? من این پیامو دیدم وا رفتم دیگه یه جورایی انگار خیلی بهش وابسته شدم😓😓 🙍 نوشتم بله خواستم بهتون بگم انگشترتونو میخوام بدم به یک کودک کار اگر راضی باشید....
#هشدار #طلا_برای_مردان ✍ #استاد_تقوایی_ (حاج بابا) 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
جواب صحیح ۷۲ مداد است ! هر دسته شامل ۱۸ مداد میباشد که در هم تنیده شده و وقتی در تعداد دسته ، یعنی عدد ۴ ضرب کنیم سریع تر به جواب میرسیم . 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
#تست_هوش #تقویت_ذهن ایا میتوانید بگویید در این تصویر چند خرس میبینید؟ 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
#لک‌های_قهوه‌ای دست دلیل بد عمل کردن کبد است یکی از بهترین ترفندها برای رفع این لکها، مالیدن روغن کرچک است صبح و شب روغن کرچک رو به لکه ها بزنید جهت پاکسازی کبد ناشتا دمنوش خارمریم بخورید. 📣لطفا نشر دهید🏵🌹 http://eitaa.com/joinchat/3966566400C3bd9420715
✅ سلام بر دانشجویان عزیز☺️ ✅طبق قرار همیشگیمون یکشنبه ها و پنجشنبه ها لینک دسترسی آسان برای شما قرار میدیم تا خیلی راحت مطالب باب میلتون رو مطالعه کنید 😊🙏 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21630 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21636 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21657 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21670 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21689 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21700 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21702 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/21746 🌺🍃 https://eitaa.com/bualii/23497
😊 روغن زرد گاوی بدون بو🎯 🎽 بالاخره برای اولین بار تونستیم گاو بیابانچر زرد پیدا کنیم تا خواصی که حکما و اهل بیت گفتند رو داشته باشه😊 ✅ با استفاده از طعم دهنده های طبیعی مثل هل سبز، جوزبویا زعفران و.... ☺️ ارزون تر از همه جا ... ✅با کمک شما این روغن رو به دست تمام ایرانیا میرسونیم☺️ عمده هم میدیم 🔴 قیمت 500گرم {35تومن} ✅ محصولات حاج بابا 😌 آیدی جهت سفارش شما👇👇☺️ @rezaei123