eitaa logo
(:
33 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
457 ویدیو
85 فایل
😀
مشاهده در ایتا
دانلود
‹😌⃟ ⃟📞› • . چادرمان‌؛‌فقط‌برایھ‌پوشش‌نیست🖤'! ڪاخ‌سیاهیست‌درمقابل‌فتنه‌های‌ ڪاخ‌سفی ؛اصلِ‌سیاست‌است😎ˇˇ . •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دشمن هرکاری میکنه جمهوری اسلامی رو تضعیف کنه! ولی همیشه هم از مردم تودهنی میخوره😆🚶🏿‍♂
شہر و چراغون کنین😂💃🏻 ستاره بارون کنین🙄⭐️😂 شادے و گل نساࢪ لیلی و مجنووون کنین💃🏻😂 تبࢪیکککک جانانهههه خدمت تمامے کسایی که گوشیشون پرشده از عکسای مهرعلیزاده وجناب آقای همتی و آقا سید خودمون😐🔪😂 تا چند روز دیگه از شرررر این دولت خلاص میشیم😌😂🌹
خدایا‌قلب‌آقامون‌امام‌زمان‌شاد‌شد😍 قلب‌حضرت‌آقا‌شاد‌شد😍 خدایا‌ممنونتیم پیر‌وجون👴👨 زیر‌۱۸سال👧👦 زن‌ومرد🧕👳‍♂ همہ‌خوشحالن🙂
🌟یک بار به من پایش را نشان داد،گفت به نظرت چیشده؟ _پایش کبود بود.🍂 _گفتم:وقتی تو روضه هستی،حواست نیست🌱 که(انقدر محو روضه هستی) انقدر تو روضه خودتو میزنی اینطوری میشه🌟 ❤️
📲 قابل توجه گاندو دوستان و مخاطبین عزیز، بعد از اعلام نتیجه انتخابات در فردا ، تکلیف پخش سریال گاندو نیز روشن خواهد شد.... اندکی صبر سحر نزدیک است خبر خوبی بود😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سیدابراهیم رئیسی رسما پیروز انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ شد 😍
_ مارو دور ننداز +دور بندازم؟دهنت آسفالته
دوستان و ادمین و مدیر هایی که در کانال هستند و نیازمند حمایت یا تبادل هستند ما هم تبادل میکنیم و هم حمایت هیچ اشکالی از نظر من نداره حتی با کانالایی که تعداد عضواشون کمتر از ماست هدف ما لبخند خداوند است به ایدی زیر مراجعه کنید دوستانی که تمایل به تبادل یا حمایت دارند @Mdashtii
ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/16231314227833 درخواستاتتون و به گوشمون برسونید رفقا😍
•رفقـــــا نمــــاز شـب فــرامــوش نشـہ ها.. 😉 دعـــا برای ظهور امام زمانمون یادتون نره ❤️🙃 سر نماز برای شهادت خادم های کانالم دعا کنید 🙏🏻🍃 شبــــتون نـــورانــ✨ـــــے🌙
‌‌ 💕🌿 وضوقبل خواب یادتون نࢪه🌻 آیت الکࢪسےهم بزنیم تنگش🌥 |•💛🐣•| 🌻 🌻 ♥️ ♥️
بسم رب شهدا و صدیقین❤️
قبلنآ دختر و پسر حیا می‌ڪردن .. اگه می‌خواستن بگن دلشون برای نامحرم لرزیدھ ..! الان‌خودشون‌میرن‌بہ‌خانواده‌هاشون میگن‌تو‌مجازے‌دِل‌دادن🙄!- /:¿
استـٰاد رائفۍ پور میگفت: جوونی ڪنید، منتهآ خراب نکنید خودتونو دستمال ڪاغذی دیگران نکنید؛ کوه نوردها قله‌ای رو ڪہ فتح کنند دیگه تمایل ندارند اونجا برند'🙄' اگر وجودتون فتح شد برای پسر؎‌ دیگہ به شما فکر نمیڪنہ! !
مـٰآشِیـر‌بَچـِہ‌هـٰآۍ‌حِیـدَرڪَرآریم لآزِم‌بـٰآشَد‌خَبیـرتِڪرآرمیشَـوَد-!
اونجایی‌کہ‌یہ‌آدم ‌..؛ بہ‌درجہ‌ی‌شھادت‌میرسہ ..؛ خدا‌براش‌میخونہ ..: یہ‌جورے‌عاشقت‌میشم‌ ؛ صداش‌دنیارو‌بردارھ . . .🌿!
|😌♥️
تنها تفاوت سید و دکتر جلیلی مون اگه گفتین چیه؟؟ بله به استکان و لیوان چایی شون توجه کنید|😄😂
دݪ‌من‌ݪڪ‌زده‌تا‌ڪنج‌حرم‌گریہ‌ڪنم|💔
به وقت رمان😍
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ سمتش.اخم کرده بود و جدی نگام میکرد. یاد محمدی افتادم که اولین بار دیدمش.نمیدونستم چه عیبی رو صورتمه یا چیکار کردم که اینجوری نگام میکرد.با ترس منتظر حرفش بودم که گفت:من اینجام دیگه ،عکسم چرا؟ دوباره خندید یه نفس عمیق کشیدم و با یه لبخنده خجول به خوردن بستنیم ادامه دادم بستنیمون که تموم شد محمد گفت:بریم؟ بلند شدم و باهم رفتیم. یه قسمت پارک خلوت بودو چندتا تاب وسطش قرار داشت. برگشتم سمت محمد و با لحن مظلومی گفتم:آقا محمد، بریم‌ تاب بازی؟ +تاب بازی؟اینجا؟ _آره، کسی نیست .با درختای اطرافشم بقیه دیر ندارن بهش. بریم ؟ یخورده فکر کرد و بعد گفت: باشه بریم. با خوشحالی رفتم طرف تاب ها و روی یکیشون نشستم.محمدم رو تابِ کنار من نشست. پام و به زمین میکوبیدم ‌که یکم اوج بگیریم. ولی محمد ثابت رو تاب نشسته بود و با لبخند به من نگاه میکرد.از تاب اومد پایین و کتش و در آورد. بی توجه بهش به آسمون بالای سرم خیره بودم که یهو به عقب کشیده شدم‌و به سمت بالا اوج گرفتم. برگشتم به پشت سرم‌نگاه کردم. محمد و دیدم که بالبخند شیطنت آمیزی که روی لباش بودایستاده بود و من و تاب میداد. به سرعت تاب هی اضافه میشد و حس میکردم به آسمون نزدیک تر میشم.چشمام و روهم فشردم و صدام و بلند شد:آقا محمد، نگه ام دارین. پشیمون شدم اصلا،دیگه نمیخوام تاب بخورم.آقا،کافیه دیگه...تورو خدا بی توجه به حرفای من محکم تر از قبل تابم میداد _محمد غلط کردم،تورو خدا نگهش دار،بابا من گفتم بریم تاب بخوریم نگفتم میخوام از قم به تهران پرت شم که .وای حالم بد شد،الان سر میخورم میافتما سرعتش بیشتر و بیشترشد _وای یاخدا این تابش جیر جیر میکنه الان میافتم میمیرما صدای خنده هاش بین صدای من گم شده بود. با جیغ اسمش و صدا زدم که تاب و نگه داشت.و گفت : فاطمه خانوم با جیغ شما که همه خبردار میشن! تاب ایستاد _آخیش میدونستم که زودتر جیغ میکشیدم +عه؟پس بزار دوباره تابت بدم،تا فردا تاب بخوری. دوباره اسمش و با جیغ گفتم که اومد پشت سرم و با دست جلو دهنم و گرفت.سرش و به چپ و راست چرخوند تا مطمئن شه که کسی مارو ندیده. _ولم کنین لطفا،خفه شدم. +بهت اعتماد ندارم،دوباره جیغ میکشی، آبرومون میره _جیغ نمیکشم،قول میدم،ولم کن +نه دیگه ،گولم میزنی جیغ میکشی _خب پس ولم نمیکنی ؟ +نه،ولت نمیکنم با گازی که از انگشت دستش گرفتم دستش و از جلوی دهنم برداشت و صدای آخش بلند شد با دو ازش فاصله گرفتم و زدم زیر خنده که گفت: خداروشکر وقت خطبه ی عقد هیچکی حرف ظرف عسل و نزد که اگه میزد الان جای پنج انگشت، چهارتاش برام میموند. بلند بلند میخندیدم. که گفت:من دستم به شما میرسه ها! _نمیرسه +باشه ،شما خیال کن نمیرسه داشت بهم نزدیک میشد خواستم فرار کنم‌که گفت : ندو ،فعلا کاریت ندارم، انتقام از شما بمونه برای بعد خندیدم و گفتم :باشه یخورده از مسیر و رفتیم که گفت : فاطمه خانوم‌ بازم خواستم بگم جانم ولی نتونستم و با بله جوابش و دادم +میدونی ساعت چنده؟ _چنده؟ +۱۱ و۱۰ دقیقه با تعجب گفتم:جدی؟چرا انقدر زود گذشت ؟وای چرا انقدر دیر شد؟ +دقیقا برای چی دیر شد؟ _بابام... لبخند زد و گفت :من که بهشون گفتم دیر وقت میایم نگران نباش بعد چند لحظه سکوت گفت : ای وای بگو چی شد؟! _چیشد؟ +شام نخوردیم که؟الان چی بخوریم ؟ بیشتر جاهاکه بسته است! خندیدم و گفتم :عجیبه گشنم نشده بود،الان که شما گفتی یادم افتاد گشنمه +کاش ماشینم و میاوردم که انقدر اذیت نشی. میخواستم بگم در کنارش همچی لذت بخشه و اگه محمد باشه من میتونم تا فردا صبح راه برم! ولی به جاش با لبخند گفتم:من اذیت نشدم. دستم و گرفت وگفت:خب پس شهربازی امشب کنسل شد . بیا بریم ببینیم رستورانی،جایی باز نیست! چیزی نگفتم و دنبالش رفتم. از شانسمون یه پیتزایی باز بود. رفتیم داخل نشستیم. محمد رفت و دوتا پیتزا مخصوص سفارش داد. نشست رو صندلی رو به روم +خداروشکر،اگه امشب گشنه میموندی کلی شرمنده میشدم . فکر کن شب عقدمون به عروسم شام نمی دادم ! جوابش و با لبخند دادم‌. دستش و زیر صورتش گذاشت و با لبخند بهم خیره شد +پیتزا که دوست داری؟ _خیلی پیتزا رو زودتر از اون چیزی که فکر میکردم برامون آوردن _عه چه زود آوردن تا چشمم بهش افتاد حضور محمد و فراموش کردم و افتادم به جونش. نصف پیتزا رو که خوردم متوجه نگاه محمد شدم . _اینجوری نگام نکن،پیتزا ببینم دیگه دست خودم نیست خندید و گفت :شما راحت باش پیتزا رو که خوردم،بهش نگاه کردم و گفتم دست شما درد نکنه، خیلی چسبید. نگام به پیتزای دست نخورده ی جلوش افتاد. _عه چرا چیزی نخوردی؟ +شما خوردی من سیر شدم‌ دیگه. ظرف پیتزاش و جلوم گذاشت که گفتم :بابا گفتم پیتزا دوست دارم و ببینمش دیگه چیزی حالیم نیست ولی نه دیگه در این حد، من نویسندگان:فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ فکر میکنم تا الان فهمیدی که فکرت اشتباه بوده زندگی با من اونقدر ها هم سختی نیست. در کنار من تو به انجام هر چیزی یا هر کاری که دوست داشته باشی و خلاف شرع نباشه مجازی ! چیزی نگفتم.داشتم به حرفاش فکر میکردم +در ضمن، اینم بگم من با آرایش مخالف نیستم اتفاقا آراستگی و زیبایی خیلی هم خوبه ،اگه مشکلی هم باهاش داشته باشم ،آرایش و جلب توجه در مقابل نامحرمه! در جوابش فقط لبخند زدم +خیلی دیر شد، چطور واسه نماز بیدار شم؟نباید بخوابم میدونستم که نمیتونه نخوابه . چشماش از بی خوابی قرمز شده بود . خستگی رانندگی دیروز هم رو تنش مونده بود . _من نمیخوام بخوابم ،یعنی خوابم نمیبره،شما بخواب من بیدارت میکنم +مگه میشه؟ _آره،خوابم نمیبره ،شما بخواب.نگران نباش واسه نماز بیدارت میکنم . از خدا خواسته گفت :باشه پس من برم بخوابم.ممنونم ازت،شب بخیر انقدر خسته بود که منتظر نموند جوابش و بگیره و رفت تو اتاق و روی تخت دراز کشید. پنج دقیقه گذشته بود.حدس زدم دیگه خوابش برده.با قدم های آروم به اتاق رفتم.کنارش روی تخت نشستم. به پهلوی راستش خوابیده بود و کف دست راستش و زیر سرش گذاشته بود. نزدیک تر رفتم و روی صورتش دقیق شدم. خیلی معصومانه خوابیده بود.حس کردم تو خواب یه پسر بچه شده . نگاهم و سمت پلک های بستش چرخوندم. مژه های بلند و پُری داشت. میتونستم بگم چشم هاش زیباترین عضو صورتش بود. اصلا یادم نبود به محمد بگم که همچیز از چشم هاش شروع شد. ابرو هاشم مشکی و پُر بودن، درست مثل موهاش. روی ابروهاش آروم با انگشتم کشیدم و مرتبش کردم. میدونستم اونقدر خسته هست که به راحتی بیدار نشه. نگاهم و روی بینی و گونه هاش چرخوندم. صدای نفس های مرتبش، آرامش بخش ترین صدایی بود که تو این چند سال زندگیم شنیدم. سعی میکردم آروم نفس بکشم که بهتر صدای نفسای محمد و بشنوم. روی محاسن مشکیش دست کشیدم باورم نمیشد ،این ادمی که تو این فاصله به محمد نشسته و اجازه داره اینطوری بهش زل بزنه و به صورتش دست بکشه،منم! باورم نمیشد این تصویری که از محمد میبینم پشت صفحه ی موبایلم نیست. دستام و گذاشتم زیر صورتم و با تمام وجود به قشنگ ترین تصویر زندگیم چشم دوخته بودم که یهو صدای زنگ موبایلش بلند شد. با ترس دنبالش گشتم.روی تخت افتاده بود. سریع برداشتمش و قطعش کردم .خداروشکر محمد بیدار نشده بود و فقط یخورده تکون خورد. دوباره کنارش نشستم. نویسندگان:فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ دوباره به گوشیش نگاه کردم .تصویر زمینه گوشیش توجه ام و جلب کرده بود.برام سوال شد که چرا عکس رهبر و روی گوشیش گذاشته! با خودم گفتم بعد حتما دلیلش و ازش میپرسم. دوباره به محمد زل زدم. موهای لخت و پریشونش پیشونیش و پوشونده بود. با دستام موهاش و از پیشونیش کنار زدم. زمان هرچقدر میگذشت من حس میکردم تازه گم شدم وپیداش کردم وچشمام از نگاه کردن بهش خسته نمیشد. نمیدونم چقدر گذشت. چند دقیقه بهش خیره بودم ،چند دقیقه قربون صدقه اش رفتم که صدای اذان گوشیش بلند شد. دلم میخواست خودم بیدارش کنم،اذان و قطع کردم و آروم صداش زدم : آقا محمد ده بار آروم صداش زدم. وقتی تکون نخورد،صدام و بالاتر بردم و گفتم :محمد جان دلم نمیومد صدام و بالاتر ببرم. دستم و روی بازوش گذاشتم و تکونش دادم.هم دلم براش میسوخت هم خنده ام گرفته بود. _آقامحمد،بیدار نمیشی؟ اذان شد. نمازت قضا میشه ها. تا این جمله رو گفتم چشم هاش و باز کرد و چند بار پلک زد. از جام بلند نشدم،با لبخند بهش نگاه میکردم که با صدای گرفته گفت : نمیدونم چرا فکر کردم مادرم داره صدام میزنه. با حرفش لبخندم جمع شد. احساس شرمندگی میکردم. +راستی فاطمه خانوم برام دعا کردی؟ کوتاه جواب دادم:آره نمیدونستم دعاش چیه که انقدر روش تاکید میکنه.یه خداروشکر گفت و از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت. رفتم طرف شیر آب کنار کابینت و همونجا وضو گرفتم. چادر نمازم و از کیفم در آوردم. یه سجاده ی کوچیک هم با خودم داشتم . یک سجاده از زیر میزکوچیک تلویزیون برداشتم و برای محمد به جهت فلش قبله پهن کردم و منتظر شدم که بیاد یک دقیقه بعد اومد بیرون. با دیدن دست و صورت خیسش گفتم : حوله دارین یا دستمال بدم بهتون؟ +خشک نمیکنم. با نگاه به سجاده پهن شده لبخندی زد و رفت طرف کیفش. عطرش و در اورد وبه مچ دست ها و زیرگلوش کشید.موها و محاسنش و شونه زد و برای بستن نماز ایستاد. زیر لب اذان میگفت . تا تکبیر و گفت و نماز و بست از جام بلند شدم و سجاده ام و پشتش پهن کردم. یاد وقت هایی افتادم که پشت سر بابا نماز میخوندم و بابت هر نماز برام جایزه میخرید. امشب قشنگ ترین ها برام اتفاق افتاده بود. این نماز صبح قشنگ ترین نماز صبحم بود. نماز که تموم شد سجده رفتم و خدا رو بابت همه ی اتفاق های قشنگ زندگیم شکر نویسندگان:فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ گفتم. سرم و که از سجده برداشتن محمد و دیدم که دوباره نماز میخوند. تسبیحات و گفتم و یا ایت الکرسی خوندم که نماز محمد تموم شد -آقا محمد،این دومین چه نمازی بود؟ اومد عقب و کنارم نشسته. با لبخند تمام کرد و گفت:نماز شکر چیزی نداشتم در جوابش بگم فقط لبخند زدم و دستم را روی دستش گذاشتم به ترتیب انگشتامو می‌گرفت با بندهای انگشت هم ذکر می گفت و با شصت دستش آرومشون ضربه میزد از این حال خوبم بغض کرده بودم و سرمو پایین گرفتم یه قطره از اشکم روی دستش سر خورد ساکن شد و دست دیگرش را زیر چونم گرفت و سرمو بالا آورد یه نگاه بامزه به چشمانم انداخت و گفت: از کجا میاری این همه اشک و؟ لحنش باعث شد وسط گریه خنده ام بگیره لبخند زد و با پشت دست آروم اشکای روی گونه ام رو پاک کرد این حجم از محبت محمد برام غیر منتظره بود. همونطور که به چشمهام خیره بود گفت: خدا را شکر ذکر که تمام شد دستمو ول کرد و گفت: شرمنده ام که بخاطر من بیدار موندی -باور کن خوابم نمیبره. تازه خودمم باید نماز میخوندم +برو بخواب،خسته شدی،صبحت بخیر خندیدم و گفتم:صبح شما هم بخیر تخت خوابیدن زیارت عاشورا میخوند صدای آرامش به گوش می رسید اونقدر به صدای گوش دادم که نفهمیدم کی خوابم برد صدای ریحانه کلافم کرده بود هر چقدر صداش شبیه به هم آرامش داد صدای بلند خواهرش آرامش مو ازم گرفت + اه فاطمه پاشو دیگه خجالت نمی کشی تا الان خوابیدی؟ فاطمه خانم ما منتظرشماییم میخوایم بریم حرم - اه ریحانه بزار بخوابم دیگه. بخدا تا ساعت پنج صبح بیدار بودم با دست زد تو صورتش و گفت:خاک به سرم... قبل اینکه به جمله ادامه بده بالشت کنارمو براش پرت کردم و گفتم واقعاً خاک به سرت صدای خنده اش بلند شد کلاف سر جام نشستم یهو انگار که چیزی یادم اومده باشه گفتم راستی آقایون کجان؟ ریحانه بلندتر خندید و گفت: قربون حیات برم خواهر آقایون کجا ن یا آقاتون کجان؟ -ریحانه اذیت نکن،بابام اینا کجان؟ + محمد و باباتو نوید و روح الله و محسن صبح زود رفتن حرم. ما خانم ها هم منتظریم عروس خانوم افتخار بده از خواب بیدار شه که بریم حرم. -ای وای چرا زود تر بیدارم نکردی؟ + خیلی پررویی ها دو ساعت بالای سرتم تازه بیدار شدی، بعد میگی چرا زودتر بیدارم نکردی؟بدو آماده شو که آبرو برات نمود. -معلومه دیگه،یه خواهر شوهر مثل تو داشته باشم،آبرو برام بمونه عجیبه +الان بخواب خواهر شوهر به این گلی با این که از دست ریحانه به ستوه آمده بودم ۱۰ دقیقه بعد لباسامو پوشیدم و رفتیم. نویسندگان:فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور