eitaa logo
(:
33 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
457 ویدیو
85 فایل
😀
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از سخت ترین کارا تو زندگی حفظ تعادله! تعادل بین شوخی کردن و جدی بودن ، تعادل بین خندیدن و نخندیدن ، تعادل بین حرف زدن و حرف نزدن ، تعادل بین احساسی بودن و بی توجهی کردن ، برای همینه که هیچکس کامل نیست ؛ حفظ تعادل خیلی سخته، خیلی ... تا جایی که میتونی متعادل باش !
فدای سرت اگه اونی که میخواستی نشد. اگه چرخ دنیا با چرخ تو نمی چرخه، تو بسپار به خدا...🕊🌿 چقد خوب میشه به زمین و زمان گیر ندیم و سخت نگیریم🦦 چقد خوب میشه اگه زندگی کنیم نه فقط نفس بکشیم ^_^ ! چرخ دنیا ظاهرا به دلمون نیست🌍 ❌اما ؛ بسپاریم به خدا همه چی رو درست میشه جان دلم درست میشه... 💜🦋
"بخند تصدق لبخندت...:) تو را کجا ببرم که فقط تو باشی و من؟ کجا...؟ که آسمان باشد و نسیمی ‌که موهایت را به‌رقص در بیاورند که خدا باشد و تو که ببیند "چطور جان می‌دهم برایت"
🐻🐶
💕|بهترین‌ها|💕👒 ━━━━ • ✿ • ━━━━ قدم‌های پیوسته که برداری مسیرت آسون‌تر میشه🪁 اشکال نداره اگه حرکتت آهسته است🎨🚎 با هر قدم به مقصدت نزدیکتر میشی از مسیرت لذت ببر رفیق🏖💛
💋❣ !🎃🍃 💕|بهترین‌ها|💕👒
•🍉🌸•.• 💕|بهترین‌ها|💕👒
https://harfeto.timefriend.net/16202138612796 این یه لینک ناشناسه جدا از لینک کانال لطفا نظراتتونو راجب فعالیات هام بگید ممنون میشم و همچنین درخواستی دارید بگید ❤️
پایان فعالیت 📣
وقتشه از سیاه بیرون بیایم😊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان ✅این رمان،براساس واقعیت، و آنچه اتفاق افتاده است،نوشته شده است. 🔴لازم به ذکر است،این رمان بعضی از قسمت هایش با ترس همراه است. ❌توصیه می‌شود افرادی که ناراحتی قلبی دارند هرگز این رمان و مطالعه نفرمایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁دام شیطانی🍁 قسمت اول به نام خدا (اعوذبالله من الشیطان الرجیم) پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه. من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد. نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود. پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند.... در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم. الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند. در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است. ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است. ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود. باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید.... نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........ ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁دام شیطانی🍁 قسمت دوم امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار.. زنگ دررا ,زدن. مامان ,کارنداری من دارم میرم. _:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم. سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش. وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم. بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند. من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم. بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم, یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم... وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم.... همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه... واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون... از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم... بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد: خانوم هماسعادت,صبر کنید... بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟ تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁دام شیطان🍁 قسمت سوم سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم .. اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم..... کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم. نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟ خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم. بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن. چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم. بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم. بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل... انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
(:
رمان #دام_شیطانی ✅این رمان،براساس واقعیت، و آنچه اتفاق افتاده است،نوشته شده است. 🔴لازم به ذکر اس
البته خیلی ترسناک نیست ولی شاید بعصی از دوستان روحیه ی لطیفی داشته باشند ولی خیلییییی جالبه و روشنفکری میکنه و یک اطلاعاتی میده ک شاید تاحالا نشنیده یا نخوانده باشید🌱 من ک خیلیییی این رمان را دوست داشتم و پیشنهاد میکنم حتماااا بخونید خیلی جالب و قشنگه✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست عزیزی که نویسنده بودند و میخواستند رمانشون و داخل کانالمون قرار بدیم یا به این آیدی @Mdashtii و یا آیدیشون و توی ناشناس بدند
سلام عزیزم قصد ما از رمان گزاشتن توی کانال فقط و فقط اشنا شدن شما و ما با شهدا و همچنین اگاهی مردم هست. فکر‌میکنم دام شیطانی یه رمان بسیار اموزنده باشه ولی بازم چشم اگر پیدا کردم حتما داخل کانال قرار میدم
💠چهره‌ی دین 🔰 اگر دین اسلام را به شخصی 👤تشبیه کنیم و اصول و فروع دین را به اعضای اصلی آن... ❇️ به نظر شما، چه چیزی نقش چهره دین را بر عهده دارد ⁉️ @bvddgj
اجازه نده زندگی از مقابل چشمانت بگذرد و تو فقط نظاره گر باشی زندگی را "زندگی" کن آیا دل انگیزتر از صبح شروعی وجود دارد؟ آیا جاری تر از عشق شروعی برای بخشش وجود دارد؟ عشق : 🌸🌿از گل ها جاریست، 🌸🌿از خورشید جاریست، 🌸🌿از زمین جاریست، 🌸🌿از شب جاریست، بگذار از تو هم جاری باشد کافی است در برابرش سر فرود آوری تا زیبایی بر تو فرود آید، تا جاری شوی🌷 🍃✨امروزتون دل انگیز✨🍃 @bvddgj