🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
پدرش می گفت :آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت .
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم . رفتم پشت در اتاقش .سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد .میگفت : خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی.میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم .دعایش مستجاب شد .و یکجا سر و دستش را داد .
راوی : پدر سردار بی سر
#شهید_ماشالله_رشیدی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
نيتها را خالص کنيد ويقين بدانيد هراندازه که نيتها را پا ک کرده وآنچه درتوان داريم بکارگيريم به همان اندازه نصرت الهي نصيبمان خواهد گشت.
#شهيد_باقر_طباطبایی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
شهيد صالح سميعي نژاد
تاریخ و محل شهادت
13/3/63 پاسگاه زيد
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهید صالح سمیعینژاد (آتشپور)، بیست و پنجم بهمنماه ۱۳۳۶ش در محله سلمقان بیدگل چشم به جهان هستی گشود. فقر و تنگدستی عمومی مردم در آن سالها، صالح را نیز مانند بسیاری دیگر از درس و مدرسه محروم کرد. صالح از همان کودکی برای کمک به وضعیت معیشتی خانه پدری، مجبور به قالیبافی شد. اما محرومیتهای مادی و سختی معیشت خانواده در آن سالها، مانع تربیت دینی فرزندان نمیشد. صالح نیز از همان سالها با مسجد و نماز و قرآن و هیئات مذهبی خو گرفته بود و علیرغم بیسوادی، روح بلند و منش انسانی داشت. ده ساله بود که بالاخر موفق شد در کنار قالیبافی، در کلاسهای شبانه هم مشغول تحصیل شود و با هر سختی مدرک ششم ابتدائی را اخذ نماید. هفده ساله بود که با دخترعمویش وصلت نمود و علیرغم تمامی مشکلات و سختیها، بهدلیل روحیه و اخلاق خاص خود، زندگی گرم و همراه با مهر و صفائی را آغاز نماید. سال ۱۳۵۵ش، لیلا اولین فرزندش شش ماهه بود که صالح عازم خدمت سربازی شد. پایان خدمت سربازیاش مصادف با روزهای اوج مبارزات انقلاب اسلامی بود. انقلاب که پیروز شد، صالح هم بخشی از وقت زندگی خود را وقف حضور در صحنههای مختلف انقلاب اسلامی کرد و با تشکیل بسیج به عضویت آن درآمد. جنگ تحمیلی که آغاز شد، غیرت و همت و ایمان صالح اجازه نداد که زن و بچه و زندگی مانع از انجام وظیفه دینیاش شود و از این زمان تا وقت شهادت، لحظهای درنگ و غفلت را جایز ندانست. صالح در عملیاتهای متعددی شرکت نمود. شجاعت و مهربانی، دو خصلت بارز صالح بود که باعث شده بود دوستان و همرزمانش شیفته او باشند. عملیات خیبر در اسفندماه ۱۳۶۲ش به پایان رسیده بود و صالح علیرغم اینکه پدر سه فرزند بود و آنها را از صمیم قلب دوست میداشت و دلتنگیهای دوطرفه حضور در جبههها را بسیار سخت میکرد، باز هم به خود اجازه نداد که صحنه را خالی کند. وظیفه ایمانی و روح جهادی، صالح را بعد از عملیات خیبر در جبهه ماندگار کرد. در آخرین مرخصی که به شهر و نزد خانواده و دوستانش آمده بود، بیقراری صالح بر همه مشخص شده بود. صالح در این آخرین روزهای مرخصی از شهید و شهادت گفت و از همگی حلالیت طلبید. او آماده شهادت شده بود و خانواده را نیز آماده این ماجرا کرد. دل و روحش دیگر تاب ماندن در قفس خاکی را نداشت. او از جانب حضرت دوست برای یک میهمانی خونین دعوت شده و از جان و دل این دعوت را پذیرفته بود. در بهار سال ۱۳۶۳ش، گردان حضرت امام محمد باقر علیهالسلام از لشکر ۱۴ حضرت امام حسین علیهالسلام، خط پدافندی پاسگاه زید را تحویل گرفت و در همین مأموریت پدافندی و در تاریخ سیزدهم خردادماه سال ۱۳۶۳ هجری شمسی (مصادف با سوم ماه مبارک رمضان) بود که صالح در سن بیست و هفت سالگی، مزد جهاد و ایمان و لیاقت خود را گرفت. لیلا، ریحانه و حمیدرضا دردانههای دوستداشتنی صالح بههنگام شهادت بودند. شهید صالح سمیعینژاد (آتشپور) در گلزار شهدای هفت امامزاده بیدگل مدفون میباشد
#شهید_صالح_سمیعی_نژاد
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
که دیگه سیگار نکشی!
سنگر سوتوکور و خالی بود. فقط دو نفر آن ته سنگر آرام بهخواب خرگوشی میرفتند. اکبر کاراته اومد و پرده را زد کنار. به بیرون نگاهی انداخت. دوروبرشو را نگاه کرد. برگشت داخل سنگر نشست. پر پتو رو زد کنار، تندتند گودالی درست کرد و چیزهایی شبیه ماکارونی -امّا کلفتتر- گذاشت داخل گودال. تند خاکو کشید روش. پتو رو برگردوند و رفت.
حالا همه از کار برگشته بودند. سنگر شلوغ و پرسروصدا بود. اناری داخل سنگر شد. سلام کرد و نشست جای همیشگیاش. داد زد: یه جغله یه چایی برای من بیاره. سیگارش رو روشن کرد. اکبر کاراته یه لیوان چایی داد دستش. خیرهخیره نگاهش کرد. اناری پکی به سیگار زد. سروصدای بچهها سنگر رو پرکرده بود. پتو رو پس زد. سر سیگار رو گذاشت روی زمین و تهش رو گذاشت به دیوار سنگر. اکبر کاراته رفت عقب. اناری لیوانو که برداشت، یکدفعه خرجای خمپاره آتش گرفت. فشفش میکردند و آتششان تا سقف سنگر زبانه ميکشید. اناری ترسید، لیوان چایی رو پراند و جیغی زد و از سنگر دوید بیرون. اناری که جیغ زد، بچهها هرکدام یک طرف میدویدند و جیغودادشان سنگر را پرکرده بود. اکبر کاراته گفت: تو باشی که دیگه سیگار نکشی!
@byadshohada
امام صادق(ع)فرمودند:
مقدرات در شب نوزدهم تعیین،
درشب بیست و یکم تایید
ودر شب
بیست و سوم امضامی شود.
(کافی،ج۴،ص۱۵۹)
🌷 @byadshohada🌷
🌹شب قدراست ودلم شوق #شهادت دارد
بی هوا باز مضامین دعا، زینب شد
💐ناگهان در وسط گریه وزاری دیدم
بک یارب،بک یارب،بك #یازینب شد
شهيدمدافع حرم
#هادی_کجباف
#شوشتر
#قرآن_به_سر
🌷 @byadshohada🌷
✍️ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﻴﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـــــﺎﻥ ﻋﺞ
ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻭلےﻓﻘﻴه ﺑﺎﺷﺪ،
ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺎﻧﻮﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهے
چہ ﺩﺳﺘﻮﺭے ﺻﺎﺩﺭ مےشود
#سردار_شـهید_مـهدے_زینالدین
#شبتون_شهدایی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
ای کاش با ما حرفی میزد. میگفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت میکند. میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
✍از مشقت و سختیهای زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم. همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد. کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ میآمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
#شهید_محسن_ماندنی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
خدایا! نمیدانم وقتی که مرگ به سراغم میآید، من در چه حالی هستم، اما خدایا!دوســت دارم در آن حــال، لبهایم به ذڪر یا زهرا «س»مشــغول باشـد و دلم از نور محــبت علـی و فــرزندان علــی «علیــهـم صلوات الله»لبریز باشـد. خــدایا! در دلـم تقاضـایی اســت کــه نمــیتوانم آن را بـر
زبان آورم و آن تمـنای شــهادت اســت.
خدایا آیا من لایق شــهادت هســتم؟
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
🌷 @byadshohada 🌷
ایستــاده ام
بگذار سرنوشت راهش را برود
مڹ
همینجا
ڪنار #قول_هایتــ
درست روبروے دوستـــــ داشتنت
و در عمق نبودنتـ
محڪم ایستاده ام....
#صبحتون_شهدایی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهيد حبيب الله توكلي
تاریخ و محل شهادت
17/3/61
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهید حبیبالله توکلی، سال ۱۳۴۲ش در روستای کاردگرمحله از توابع شهرستان فریدونکنار در استان مازندران در یک خانواده کمدرآمد، اما سرشار از ایمان چشم به جهان هستی گشود. او از همان دوران خردسالی، در دامان مادری مهربان و دلسوز و پدری سختکوش و فداکار رشد نمود تا اینکه در سال ۱۳۴۸ش برای فراگیری علم و ادب وارد مدرسه شد اما پس از سه سال، درس خواندن را کنار گذاشت و بههمراه پدر و مادرش در زمینهای کشاورزی مشغول بهکار شد چرا که خودش را شریک کار و مسئول خانواده میدانست. مادر بزرگوار شهید توکلی، میگوید: «حبیبالله، دوران نوجوانی و جوانی پرحادثهای داشت. حتی چندینبار هم طعم مرگ را چشید.» تصادف شدید در خیابان و همچنین غرق شدن در دریا نمونههایی از حادثههای پرخطر این شهید بود. یک روز حبیبالله حالش بد شده و بیماری سرخجه گرفته بود و بر اثر شدت بیماری در حال جان سپردن بود. مادر شهید توکلی میگوید من باور نداشتم و از خدا خواستم که حبیب را به من بازگرداند. مادر حبیبالله دست به دامان صاحبالزمان (عج) میشود و با امام خود عهد میبندد که پسرش را تا وقت سربازی به او برگرداند و بعد از آن در راه خدا تقدیم کند... شهید توکلی در زمان جنگ تحمیلی، عقیدهاش این بود که امام و یارانش در جبهه پیکار حق علیه باطل به او نیازمند هستند و شعارش این بود که باید به میهن و دین اسلام خدمت کرد. حبیبالله در هجدهم آبانماه ۱۳۶۰ش به خدمت سربازی رفت. شهید توکلی در دو عملیات فتحالمبین و عملیات بیتالمقدس حضور پیدا کرد. بعد از عملیات بیتالمقدس به منزل آمد و به پدر و مادر خود گفت که این آخرین مرخصی و دیدار من با شماست و از آنها خواست که او را در کنار شهید سیدخلیل حسینی دفن نمایند. حبیبالله توکلی، سرانجام در تاریخ هفدهم خردادماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی هنگام ورود به چادر بر اثر اصابت خمپاره ۶۰، از ناحیه سر دچار جراحت سنگین شد و در سن نوزده سالگی، به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#شهید_حبیب_الله_توکلی
🌷 @byadshohada🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
رانندهي تدارکات بود، امّا ما بهش میگفتیم آقای گازوئیلی. هروقت غذای بچهها رو میآورد، بچهها داد میزدند و میگفتند: آقای گازوئیلی آمد. او هم اخماشو میکشید تو هم و میگفت: نگویید آقای گازوئیلی. اکبر کاراته هم میگفت: چه فرقی میکنه آقای گازوئیلی؟
یک روز ظهر که همه از گرسنگی دور هم وُول میخوردیم و هی غرغر میکردیم که چرا آقای گازوئیلی نیومد و چرا غذا رو نیاورد، یکدفعه سروکلهاش پیدا شد. اومد و یک دبّه از داخل ماشین آورد پایین. حاج مسلم گفت: اینا چیه؟ گفت: امروز غذا گازوئیله. حاج مسلم هم - که فکر میکرد آقای گازوئیلی راست میگه- سفره رو پهن کرد، کاسهها رو چید دور سفره و پُرشان کرد از گازوئیل. همه هاجوواج نگاه میکردیم که گفت: چیه؟ مگه من آقای گازوئیلی نیستم؟ خب بخورید! و رفت. هم میخندیدیم و هم از گرسنگی به خودمون میپیچیدیم، که یک ساعت بعد سروکلهاش پیدا شد. یک قابلمهي کوکو دستش بود و گفت: این کارو کردم که دیگه...
همه گفتیم: بگويیم آقای گازوئیلی!
🌷 @byadshohada 🌷
😇 خاطرات شهدا 😇
بمباران هوایی که می شد و دشمن با راکت مناطق مسکونی و غیر مسکونی را مورد تجاوز قرار می داد.
بچه ها سرشان را رو به آسمان و در جهت هواپیماهای عراقی بلند می کردند و می گفتند: نگاه کن یک مثقال عقل به کله این صدام نیست، آخر ما راکت بدون توپ به چه دردمان می خورد! و بعضی اضافه می کردند: ولش کن بابا چه می داند تنیس چیست؟ بابایش ورزشکار بوده، ننه اش ورزشکار بوده، به هیکلش نگاه نکن، دو دفعه به او بشین پاشو بدهی به اسهال و استفراغ می افتد.
🌷 @byadshohada 🌷
📸چنین روزی بود که برخی از شیربچه های لشکر ۲۵کربلای مازندران عازم سوریه شدند و درخانطومان کربلایی شدند اما هنوز هم که هنوزه خیلی هایشان برنگشتند
🌹میهن چشم انتظارتان است
@byadshohada
🌹جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام🌹
1. مردم را با لقب صدا نکنید.
2. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5. بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
8. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
10. دین را زیاد سخت نگیرید.
11. با علما ودانشمندان باعمل ارتباط برقرار کنید.
12. انتقاد پذیر باشید.
13. مکار و حیله گر نباشید.
14. حامی مستضعفان باشید.
15. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
16. نیکوکار بمیرید.
17. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18. فحّاش نباشید.
19. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20. رحم دل باشید.
21. با قرآن آشنا شوید.
22. تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23- گریه نکردن از سختی دل است.
24- سختی دل از گناه زیاد است.
25- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
26- آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
27- فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
28- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست.
🌷 @byadshohada 🌷
✍زمان بر امتحان من و تو مےگردد
تا ببینند ڪہ چون صداے
#هل_من_ناصر امام عشق برخیزد
چہ مےڪنیم ...
#شبتون_شهدایی
#شهید_آوینــے
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
اي جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حضرت علي عليه السلام در محراب عبادت شهيد شد. اي جوانان مبادا كه در غفلت بميريد كه امام حسين عليه السلام در ميدان نبرد شهيد شد. اي جوانان ، مبادا كه در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر در راه حسين عليه السلام و با هدف شهيد شد.
#شهيد_هادي_علي_دوست
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهيد حجت گلستاني
تاریخ و محل شهادت
18/3/60 روستاي دارلك
گروه
شهيد مبارزه با ضد انقلاب
زندگینامه
شهید حجت گلستانی، سال ۱۳۴۱ش در شهرستان ارومیه در خانوادهای متدین و متوسط چشم به جهان هستی گشود. بعد از دوران کودکی به تحصیل پرداخت ولی در سال سوم دبیرستان بهعلت عشق و علاقهای که به انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب از خود نشان میداد، درس و تحصیل را رها کرد و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. او سرباز راستین انقلاب و امام (ره) بود و در حوادث انقلاب شکوهمند اسلامی پا به پای مردم انقلابی در به ثمر رساندنش تلاش نمود و بعد از انقلاب نیز خود را یکسره در خدمت اهداف آن قرار داد. در وصیتنامهای که از خود به یادگار گذاشت، صداقت، پاکی و اخلاص یک رزمنده صادق اسلام که چگونه عاشقانه جان خود را در طبق اخلاص نهاده و تقدیم انقلاب و آرمانهای بلند آن نموده، پیداست. حجت گلستانی، سرانجام بعد از دو سال تلاش صادقانه در راه اعتلای انقلاب اسلامی در تاریخ هجدهم خردادماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی حین درگیری با عناصر ضدانقلاب در سن نوزده سالگی در روستای دارلک به شهادت رسید.
#شهید_حجت_گلستانی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
حق با من بود. هر وقت فکرش را می کردم می دیدم حق با من بوده.ولی چیزی نگفتم. بالاخره فرمانده بود.یکی دو ماه هم بزرگ تر بود.فکر کردم « بذار از عملیات برگردیم،با دلیل ثابت میکنم براش.» از عملیات برگشتیم. حسش نبود. فکر کردم «ولش کن. مهم نیست. بی خیال.» پشت بی سیم صدایش می لرزید.مکث کرد. گفتم « بگو حاجی . چی می خواستی بگی؟ » گفت «فانی! دو سال پیش یادته؟ توی در؟ حق باتو بود. حالا که فکر می کنم ، می بینم حق با تو بوده. من معذرت میخوام ازت .
#شهید_حسین_خرازی
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
آقای چریک
جاده رسیده بود به خرابههای آخر جزیرهی مینو. اکبر کاراته گفت: حاجی، من میخوام یه گراز بگیرم. حاجی گفت باشه بگیر. اکبر رفت بالای لودر که خاکارو پهن کنه. با حاجی نقشهای کشیدیم. اکبر کاراته خاکو پهن کرد و اومد پایین. گفتم: اکبر نمیترسی؟ گفت: اصلاً، من اصلاً نمیترسم. نه حاجی. حاجی گفت: آره، اگه گراز میخوای از این سوراخ نگاهش کن. اکبر سرشو کرد داخل سوراخ دیواری که دیدهبانها درست کرده بودند. نگاه کرد و گفت: کو گراز؟ داشت حرف میزد که داد زدم اکبر، عراقیا! و بعد حاج مهدی با چوب خرما زد روی پاهای اکبر. اکبر خواست سرشو از سوراخ دربیاره که سرش محکم خورد به بالای سوراخ. جیغی زد و روکرد به جاده. اکبر فرار می کرد، میدوید و جیغ میزد، که آرپیجییی روبهروش خورد به سر نخلی. سر نخل اومد طرف اکبر. اکبر برگشت طرف من و حاجی، و داد میزد: غلط کردم که گراز بگیرم! یا اباالفضل! حالا عراقیا میخورندم! حاجی گفت: بهبه عجب نترسیدی آقای چریک!
🌷 @byadshohada 🌷
روزہ دارم من و
افطارم از آن لعل لب است
آری ! افطارِ رطب
در رمضان مستحب است . . .
#طاعات_قبول
#التمــاس_دعا
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضے باشند. همچنين خيلے به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت.
بسيار اهل مطالعه بود، كم مےخوابيد و بيشتر به خودسازے مےپرداخت. مريم استثنايے نبود اما خيلے خودساخته بود؛
نفرت از غيبت، محبت خالصانهاش به ديگران، هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاے اخلاقي او بود.
شهيده مريم فرهانيان همواره مےگفت برخے سكوتها و حرفهاے نابهجا، گناهان كوچكے هستند كه تكرار مےكنيم و برايمان عادت مےشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه مےشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نمےشويم.
#شــهيدهمريـمفـرهانـيان
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهيد مصطفي چمران
تاریخ و محل شهادت
31/3/61 دهلاويه
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
دكتر مصطفي چمران در سال 1311 ش در تهران به دنيا آمد. پس از پشت سرگذاشتن تحصيلات ابتدايي و متوسطه، وارد دانشكده فني دانشگاه تهران گرديد و پس از احراز رتبه اول دانشگاه، بورس تحصيلي در آمريكا را اخذ كرد. در امريكا به تشكيل انجمن اسلامي دانشجويان ايراني و انتشار ماهنامه و فعاليتهاي متعدد ضدرژيم پهلوي پرداخت. دكتر چمران سپس راهي مصر گرديد و پس از گذراندن دوره نظامي چريكي، جهت ياري برادران لبناني به آن كشور رفت. وي به مدت هشت سال در آن ديار ماند و همگام با امام موسي صدر خدمات شاياني به ملت مظلوم آن سامان ارايه كرد. دكتر مصطفي چمران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و پس از 22 سال دوري از وطن به كشور بازگشت و معاونت نخستوزيري را برعهده گرفت. وي بعدها نماينده امام در شوراي دفاع، وزير دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي گرديد و مشغول به خدمت شد. دكتر مصطفي چمران همچنين ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز سازماندهي كرد و ضربات متعددي بر پيكر ارتش متجاوز بعثي وارد نمود. حضور اين سردار رشيد اسلام در جبهههاي نبرد و نيز فرو نشاندن غائله پاوه و سركوب عناصر ضدانقلاب در كردستان از جمله صفحات درخشان زندگي اين شهيد والا مقام ميباشند. سرانجام اين عارف و فرمانده سلحشور در حالي كه چند روز قبل، منطقه عملياتي دهلاويه را از لوث وجود دشمن بعثي پاك كرده بود، در آخر خرداد 1361 در اين منطقه به ديدار معبود شتافت و پيكر پاكش در گلزار شهداي بهشت زهرا، جاي گرفت.
#شهید_مصطفی_چمران
🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
چه خوبست از خود گذشتن و به ملکوت پيوستن، چه خوبست از هيچ به همه چيز رسيدن و چه خوبست از فنائى به جاودانه رسيدن و چه زيباست شهادت.
#شهيد_مصطفى_ابراهيم_آبادى
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
عجب رازداری هستی!
پاشو پاشو بریم!
اینو اکبر کاراته گفت: رانندهی آمبولانس گفت: من از جام تکون نمیخورم. اکبر کاراته گفت: چرا؟ راننده گفت: خب دیگه. اکبر کاراته گفت: اگر نیایی، مجبورم به فرمانده بگم!
- خب بگو! برو به هرکس دلت میخواد بگو.
- اکبر کاراته گفت: خب بگو چه مرگته؟ چرا نمیآیی؟ راننده گفت: یه رازه. اکبر کاراته گفت: فقط به من بگو. راننده گفت: به کسی نمیگی؟
- اصلاً. مگه دیونهام! من رازدار این مقرم و بچههاش. راننده گفت: قول دادی باشه؟ اکبر کاراته گفت: من امینِ امینم. راننده گفت: پس نمیگویی؟
- نه که نمیگم.
- حتی به فرمانده؟
- آره بابا، به هیچکس.
راننده مِنمِنکنان گفت: راستش من میترسم!
هنوز حرفش تموم نشده بود که فرمانده و بچهها رفتند طرفشان و داد زدند: اکبر کاراته چرا نمیآیید؟ اکبر کاراته بلند گفت: آخه این رانندهی آمبولانس میترسه.
هنوز حرفش تموم نشده، راننده گفت: عجب رازداری هستی اکبر کاراته !
🌷 @byadshohada 🌷