بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر #سبکبارند ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد..
دَر #وصیت_نامه_اش نوشته بود :
" فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید!
#شهید_مسعودگنجےآبادی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺 پیروزی انقلاب اسلامی؛ آغازگر عصر جدید عالم
🔹آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوبها را شکست؛ کهنگی کلیشهها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونهگون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیکتر شدند. اکنون با گذشت چهل جشن سالانهی انقلاب و چهل دههی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دستوپنجه نرم میکند! و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی که حاج قاسم به احترام احساس یک سرباز می ایستد...
▪️در یک محل اداری و کار، بعد از اتمام جلسه حاج قاسم می خواهد برود ویک سرباز درخواست می کند تا مداحی کوتاهی داشته باشد،حاج قاسم در عین عجله و خستگی و شاید ممانعت برخی اجازه می دهد این سرباز مداحی کند.
▪️ سرداری که کل عالم استکبار از ترسش خواب نداشتند چطور خاضعانه در یک راهرو سرپا می ایستد و به ابراز احساسات و مداحی یک سرباز گوش می دهد و نهایتا بغلش کرده و انگشتری به او هدیه می دهد.
▪️مثلا در کجای دنیادر قاعده نظامی یک سرباز می تواند در مقابل یک ژنرال بلندپایه به جز احترامِ خشک نظامی کاری انجام دهد؟
آری،این رفتارهاست که او را سردار دلها کرده است...
✅روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
✍"محمدصالحی"
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴نشانه های متقین
📍 ﺃﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻳُﺆْﻣِﻨُﻮﻥَ ﺑﺎﻟْﻐَﻴْﺐِ ﻭَ ﻳُﻘِﻴﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺼَّﻠَﺎﺓَ ﻭَﻣِﻤَّﺎ ﺭَﺯَﻗْﻨَﺎﻫُﻢْ ﻳُﻨﻔِﻘُﻮﻥَ
(سوره بقره آیه ۳)
📍(ﻣﺘّﻘﻴﻦ) ﻛﺴﺎنی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎی می ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯی ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ، ﺍﻧﻔﺎﻕ می ﻛﻨﻨﺪ.✳✳✳
📍ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺟﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ، ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ عملی ﻣﺆﻣﻦ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ... ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ... ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ»
ﺍﺳﺎسی ﺗﺮﻳﻦ ﺍﺻﻞ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ بینی ﺍلهی ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ هستی، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﺴﻮﺳﺎﺕ ﻧﻴﺴﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻐﻴﺐ»
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﻗﺎﻣﻪ ی ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺍﺯ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ... ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ... ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ»
ﺑﺮگزاری ﻧﻤﺎﺯ، ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﻣﻮسمی ﻭ مقطعی«ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ» (ﻓﻌﻞ ﻣﻀﺎﺭﻉ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﻤﺮﺍﺭ ﻭ ﺩﻭﺍم ﺩﻟﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ.)
ﺩﺭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺷﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ»
ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ (ﻋﻠﻢ، ﺁﺑﺮﻭ، ﺛﺮﻭﺕ، ﻫﻨﺮ ﻭ...) ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ» ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﺸﺮ می ﺩﻫﻨﺪ.
ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺣﻠﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺯﻕ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﻘﺪّﺭ می ﻛﻨﺪ وﺍﮔﺮ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻐﺮﻭﺭ نمی ﺷﻮﻳﻢ. ﺑﻬﺘﺮ می ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ قسمتی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ»✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💢 شخصیت به تاراج رفته
"تمدن غرب از یک سو زن را مانند بیشتر ادوار تاریخ، طرفِ ضعیف و مغلوب در مجموعهٔ خانواده و جامعه دانسته و نگهداشته و از سوی دیگر؛ تحمیل فرهنگ برهنگی دست تطاول جنس مرد را به شخصیت وی گشوده و با کمال تأسف او را در موارد زیادی در حد یک وسیله_التذاذ تنزل داده و بزرگترین ظلم را به وی روا داشته است."
📙جایگاه و نقش زن در نظام های مختلف از دیدگاه آیت الله خامنهای، ص١٦
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_هفتم
●نویسنده :مجیدخادم
کارتون ها را پدر گذاشته پای دیوار جلوی پای فرزاد. فرزاد زورش نمی رسد کارتون ها را از دست پدر بگیرد. مادر دارد از روی پله ها با حاج افتخار حرف می زند
_خانم چه جوری؟؟کجا بذارم ؟اگه اومدن شاید این طرف هم بیان!
_ان شالله که نمیان! بزار تو انباری پشت همون باریک سازی اون گوشه.
اشاره می کند به انباری کوچک توی حیاط .حاج افتخار میزند توی سر خودش.زانوهایش سست میشود که پهن شود روی زمین، ولی نگاهش روی تیغه دیوار که میافتد نمینشیند .پدر عکس های بزرگ لوله شده را می دهد روی دیوار دست فرزند.
مادر می گوید:« شما که خداراشکر جوان توی خونه ندارید. به تو شک نمی کنند»
کارتون های خالی را پدر پرت می کند روی پشت بام توالت توی حیاط .مادر فرزاد را برمیگرداند به حمام .حاج افتخار و زنش هم خسته و لنگان به داخل خانه بر می گردد و تمام چراغ ها را خاموش می کنند.
پدر لب حوض آبی به سر و صورتش می زند و می نشیند. چند دقیقه بعد صدای در بلند می شود. محکم و پشت سر هم می کوبند.مادر پیش از پدر خودش را به در می رساند باز می کند. دو نفر لباس شخصی در را هل می دهند و می آیند توی حیاط. پشت سرشان یک سرباز تفنگ به دست توی دهانه در می ایستد. پدر جلو میآید. یکی از لباس شخصی ها با پدر حرف میزند و چیزهایی یادداشت می کند دست و پای مادر زیر چادر میلرزد. زیر لب لا حول ولا قوة الا بالله تکرار میکند .آن لباس شخصی دیگر توی حیاط چرخ می زند و بر می گردد.
یکی که با پدر حرف میزد سرش را از روی دفترچه بلند میکند و نگاهی به دور و بر حیاط میاندازد و نگاهی به دو تا از دخترها که گیج و مات از جلوی در حال نگاهش میکنند و بعد نگاهی به لباس شخصی دیگر .آن یکی شانه را بالا می اندازد.
با پدر دست میدهند و خداحافظی میکنند. در حیاط که میخورد به هم، ما در پقی می زند زیر گریه و همانجا پاهایش شل می شود و میافتد کف حیاط. پدر سر حوض به صورت مادر آب می زند.
آن شب را ورق میزنم به شبی دیگر که صدای تکبیر بلند می شود از لابلای خاطرات. از همه طرف ،انگار تمام محله دارند تکبیر می گویند، سایه از روی پشت بام رد می شود. ساعت ۲ و ۳ نیمه شب است
یک صدا بلندتر است.صدای خش دار بلندگوی دستی. تعدادشان زیاد نیست ولی صداها زیادند فرهاد در تاریکی شیروانی دراز کشیده توی بلندگوی دستی بزرگش تکبیر را فریاد میزند. صداها تمام خیابان سی متری را پر کردند و آن ها توی خیابانها این طرف و آن طرف می دوند و لبه پشت بام ها را دید میزنند هیچکس را نمی بینند ولی صدا ها هستند .فرهاد بلندگو را همان جا گذاشته و از روی بام رفته روی بام مسجد.
۵یا ۶ نفر هستند دور هم جمع شدهاند و حرفی بینشان رد و بدل می شود و هر کدام از یک طرف می روند از این پشت بام به آن پشت بام. مکثی میکند و میرود به سمت پشت بام بعدی همینطور صداها از ۶یا ۵ طرف گسترده می شود تا به تمام محله .روی هر پشت بام دو دستش را کنار دهانش می گذارد و چند بار تکبیر می گوید و می دود به پشت بام بعدی تا جایی که به کوچه دیگر می رسد.
از دیوار آویزان می شود و می پرد توی کوچه.تکبیر دیگر میگوید و از ستون برق آن طرف کوچه بالا می رود. روی پشت بام بعدی و همینطور می رود تا انتهای سی متری سینما سعدی و بعد با همین شکل تکبیر گویان به طرف پشت بام خانه برمیگردد.
از روی پشت بام بلند گویش را برمی دارد و پایین می آید.دیگر نزدیک اذان صبح شده.پای حوض بلندگو را زمین می گذارد و شروع می کند به بالا زدن آستین هایش هنوز همه خواب هستند تیغ صبح سال ۵۷ است.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔻 #نسل_یوایشکیها
بهم میگن حاجی نسل شما هم یواشکی داشتید؟
میگم :
تا دل ت بخواد
میگن:
میشه یواشکی بهمون بگی
میگم:
ما یواشکی
برای جبهه ثبت نام کردیم
دست تو شناسنامه مون بردیم.
بدون خدا حافظی رفتیم
آموزش دیدیم و ندیدیم
اعزام شدیم
جنگیدیم
زخمی شدیم
بستری شدیم
فرار کردیم و برگشتیم
نماز شب خون شدیم
وصیت نوشتیم
جای دیگری نگهبانی دادیم
ظرف ها رو شستیم
کفش ها را واکس زدیم
توالت ها را تمیز کردیم
دعا کردیم
گریه کردیم
ترسیدیم
دلتنگ شدیم
خندیدیم
خدا حافظی کردیم
حلالیت طلبیدیم
دوباره رفتیم
مسئولیت گرفتیم
مسئولیت را پس دادیم
خوابیدیم
بیدار ماندیم
تشنگی کشیدیم
گرسنگی کشیدیم
مهمات از ارتش کش رفتیم
به سنگر تدارکات تک زدیم
بجای دیگری اسیر شدیم
به میدون مین زدیم
شلیک کردیم
رانندگی کردیم
قول شفاعت گرفتیم
قول شفاعت دادیم
خبر شهادت دادیم
خبر اسارت دادیم
خبر مجروحیت دادیم
ترک پست کردیم
اشتباه کردیم
تلفات دادیم
شهید دادیم
مجروح دادیم
خودمون را عملیات رساندیم
غرب رفتیم
جنوب رفتیم
و
یواشکی
بعد از جنگ سکوت کردیم
حاشیه رانده شدیم
نادیده گرفته شدیم
انگ خوردیم
دروغ شنیدیم
شعار شنیدم
جفا دیدیم
زخم زبان خوردیم
دوباره تو میدون اومدیم
بوسنی رفتیم
سوریه رفتیم
عراق رفتیم
لبنان رفتیم
و...... اصلا نسل ما
نسل طلایی یواشکی ها بود.
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺 شعارهای جهانی، فطری، درخشان و همیشهزندهی انقلاب اسلامی
🔹برای همهچیز میتوان طول عمر مفید و تاریخ مصرف فرض کرد، امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ آنها هرگز بیمصرف و بیفایده نخواهند شد، زیرا فطرت بشر در همهی عصرها با آن سرشته است. آزادی، اخلاق، معنویّت، عدالت، استقلال، عزّت، عقلانیّت، برادری، هیچ یک به یک نسل و یک جامعه مربوط نیست تا در دورهای بدرخشد و در دورهای دیگر افول کند. هرگز نمیتوان مردمی را تصوّر کرد که از این چشماندازهای مبارک دلزده شوند. هرگاه دلزدگی پیش آمده، از رویگردانی مسئولان از این ارزشهای دینی بوده است و نه از پایبندی به آنها و کوشش برای تحقّق آنها. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
🔴آفرینش بی هدف پندار کافران است.
📍وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَٰلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ
(سوره ص آیه ۲۷)
📍ﻭ ﻣﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ، ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻧﻴﺎﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﻳﻢ ، ﺍﻳﻦ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ، ﭘﺲ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺯﺥ.✳✳✳
📍ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻣﻬﻤﻰ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم ﺣﻘﻮﻕ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ ﻫﺪﻓﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻴﻨﻰ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻭﺳﻴﻊ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ، ﺑﻠﺎﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺪﻑ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺭﻭﻳﻢ، ﻫﺪﻓﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻠﻤﻪ ﻫﺎﻯ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻭ ﭘﺮ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ" ﺗﻜﺎﻣﻞ" ﻭ" ﺗﻌﻠﻴﻢ" ﻭ" ﺗﺮﺑﻴﺖ" ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻂ ﮔﺎم ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ، ﭘﺎﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﻮﻧﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خاطره حاج قاسم سلیمانی از رزمندهای که سه بار خواب شهادت میبیند!!
❤️ السلام علیک یا اباعبدالله... 🌹🌹
#عند_ربهم_یرزقون
#سفینة_النجاه
#انسان_سازی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_هشتم
●نویسنده :مجیدخادم
روز عید غدیر خانه حال و هوای مهمانی دارد. مادر برنج خیس کرده و خواهرها پای حوض مرغ ها را پاک می کنند. همه بچهها خانه اند به جز شهناز و فرهاد.
هر هفت خواهر و برادر دیگر. شهناز دانشکده است چهارراه ادبیات. بیشتر وقتها فرهاد ماشین بابا را بر می داشت می رفت دنبالش. بار اول که رفته بود جلوی دانشکده شهناز با چند تا از همکلاسی هایش آماده بودند جلوی در. همکلاسیها فرهاد را که دیدند فکر کردند نامزدش است و به شهناز چشمک زده و خندیده بودند که «عشقت آماده دنبالت»
شهناز گفته بود «بابا این برادرم»
_«کلک تو برادر به این خوشگلی و خوشتیپی داشتی به ما نمی گفتی؟»
_نگاه به قد و هیکلش نکنید چهار سال از من کوچکتر ه
_بنده خدا میترسی بخوریمش؟
آن روز عید غدیر هم شهناز با همان همکلاسیها طبق قرار قبلی به مسجد حبیب رفته بودند. جای جمع شدن برای تظاهرات از قبل دهان به دهان پخش می شد .آن روز مسجد حبیب بود نزدیک میدان مصدق .اسم میدان را عوض کرده بودند ولی همه به همین اسم می شناختند و از چیزها هنوز هم هیچ وقت فراموش نمی شود.
زن و مرد و پیر و جوان کم کم از صبح جمع شده و نشسته بودند توی صحن و حیاط مسجد تا بیرون آن و به سخنرانی گوش می کردند که مامور ها حمله کرده بودند مردم انتظارش را داشتند برای درگیری رفته بودند نه سخنرانی!
از آن روزی که شیخ پیش نماز مسجد روی حرف سرهنگ سلطانی فرمانده انتظامی فارس حرف زده بود این مسجد جای خطرناکی شده بود یا شاید همان روز غدیر بود که این اتفاق افتاد .
شلوغ شده بود و صدای تیر بلند شد. مردم به سمت در مسجد هجوم برده بودند و مامورها به سمت مردم .بیشتر شان سرباز بودند .هلیکوپتر ارتش هم بالای سر مسجد نور می داد و صدایش را صدا را به صدا نمی رساند.
همه وحشت زده شده بودند و درگیر !همان وقتی که سربازی مریم همکلاسی شهناز را با قنداق ژسه زده بود زمین و چادرش را پاره کرد ,فرهاد از سوی جمعیت دیدشان و به سمتشان دوید. با سرباز دست به یقه شود و تفنگها از دستش گرفت و با قنداق چوبی به پای سرباز که افتاد روی زمین . بلند شد تفنگ توی دست فرهاد مانده بود و پسری که پشت سر سرباز رسیده بود کلت کشیده و نشانه رفته بود .مردم ریختند و فرهاد تفنگ را انداخت و توی جمعیت گم شد.
افسر هرچه چشم چشم کرد ندیدش . روی پشت بام مسجد انگار تیراندازی می شد فرهاد شهناز و بقیه دخترها را رسانده بود پشت مسجد وسط کوچه پس کوچه ها و گفته بود که به خیابانهای اصلی نیایید و دنبال همین کوچه را بگیرید تا خانه، و برگشته بود وسط جمعیت و سطح درگیری!
دختر ها چند ساعت پیاده رفته بودند تا به خانه رسیدند. بعضی از مهمان ها آمده بودند ولی نه همه شان .کم کم بقیه هم داشتند می آمدند چندتایی پریشان بودند یکی شان به شهناز گفت توی مسجد آنها را دیده است و بعد معلوم شد که چند تای دیگر از آنها هم خودشان داشتند از مسجد حبیب می آمدند تا سر ظهر همه آمدند همه جز فرهاد!
یکی از مهمانها به سکوت غلبه کرد و در گوشی به یکی دیگر گفت:« به نظرم دیدم فرهاد تیر خورده »
آشوب شده بود در دلها ،اما مادر نباید میفهمید پدر هم !
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆