❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹از #انتظار، پنجره ها باز مي شوند
🔹با نور چشمـ😍تو گره ها باز ميشوند
🔸تقـويمهايمان🗓 همه زارند خسته اند
🔸اين ابرهـا چگونـه #ببارند خسـته اند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍روایت "حضرت آقا"از شهیدی که مادرش فکر می کرد #جاروکش_سپاه است ...
#مقام_معظم_رهبری :
●"در اطلاعاتی که به من داده شد، خواندم که در بین همین شهدای همدانِ شما، یک سردار سپاهی - که دارای شأن و موقعیتی هم بوده است - وجود داشته که وقتی مادرش از او میپرسد تو در سپاه چه کارهای، جواب میدهد: من در سپاه جاروکشی میکنم. مادرش خیال میکرده واقعاً این جوان در سپاه یک مستخدم معمولی است.
●حتی وقتی برای این جوان به خواستگاری هم میروند و خانوادهی دختر سؤال میکنند پسر شما چهکاره است، مادرش میگوید در سپاه مستخدم است! بعد در اجتماعی که مراسمی بوده، یک نفر داشته سخنرانی میکرده، این مادر میبیند آن شخص خیلی شبیه پسرش است. میپرسد این شخص کیست.
میگویند این فلانی است؛ یکی از سرداران سپاه. آن مادر، آن وقت پسرش را میشناسد!
📎پ ن: شهیدناصرقاسمی فرمانده بسیج همدان در سالهای میانی جنگ و فرمانده محور عملیاتی لشکر انصارالحسین در عملیات کربلای پنج بود که در شلمچه به شهادت رسید
#شهید_ناصر_قاسمی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
📚نمک و آب
روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات شهدا 🇮🇷
درخواست حاج اسماعیل از #شهید_ابراهیم_هادی
🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سالها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبهها بود، میآمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان میگرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:
📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرفها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت میکردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه میگویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و شانزدهم:
مرگ با شکوه یک غواص(۲)
از نحوه شهادت #محمد_رضایی خیلی اطلاعاتی نداشتیم و پیکر پاک این شهید رو هم به بچه ها نشون ندادن. چن روز پیاپی محمد رو برده بودن و شکنجه میدادن و ازش خواسته بودن اعتراف کنه و اطلاعاتی رو از جبهه و مسائل اونو که میدونه لو بده ، اما محمد مقاومت کرده بود و هر بار انکار می کرد که نیروی اطلاعات هستش. اونام جری تر می شدن و بیشتر اذیتش می کنن. تا اینکه منجر به شهادت ایشون با یه وضع بسیار فجیع و استثنایی میشه. که در ادامه نحوه دقیق شهادتشو خدمتتون عرض می کنم.
با توجه به جوِ سنگین و خفقان داخل اردوگاه ، اطلاعات دقیقی از نحوه شهادت محمد در دست نبود و روایتهای مختلفی وجود داشت و منم چون خیلی کنجکاو بودم و دوست داشتم وقایع رو همانگونه که بوده بدونم و احیانا اگه برگشتیم به ایران بدون کم و زیاد روایت کنم در پی کسی بودم که از نزدیک شاهد ماجرا بوده و از زبون اون فرد اصل قضیه رو بشنوم .
تقریبا یه سال بعد که آبها از آسیاب افتاد و شرایط تا حدودی بهتر شده بود، یه روز عباس عرب که بچه ها می گفتن مترجم صحنه شکنجه و شهادت محمد رضایی بوده رو دیدم. از شهادت رضایی خیلی گذشته بود و اوضاع تا حدودی عادی شده بود، رفتم پیش ایشون و ازش خواستم نحوه شهادت شهید رضایی رو برام توضیح بده. اولش می ترسید و طفره می رفت، چون ازش خواسته بودن چیزی به کسی نگه و اگه حرفی از این ماجرا با کسی در میون بزاره اونو زنده نمی زارن، اما با اصرار من و اطمینان از اینکه تا زمانی که در اسارت هستیم پیش هیچ کسی حرفی نمی زنم و با توجه به اینکه به صداقت من اطمینان داشت زبون باز کرد و چیزهایی رو گفت که همونجا مو بر بدنم سیخ شد. گر چه خودم بارها شکنجه شده بودم و شاهد شکنجه های طاقت فرسای دوستانم بودم ، ولی این مورد خیلی ویژه بود.
ادامه ماجرا رو از زبان عباس عرب بشنوید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بسم رب الشهدا
سلام ✋
ببخشید بدون اجازه وارد پیویتون شدم میشه خواهش کنم وارد کانالمون بشین ☺️♥️این کانال به عشق شهدا ساخته شد🤩😍
ضرر نمیکنید ی نگاه بندازین🌱😍ان شاء الله اجرتون با شهدا💜💕
توی کانال ، خاطرات ، حدیث ها و نکات قرآنی و داستانش رو خودمون تایپ میکنیم و مینویسیم.
آدرسش پایینه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3917348909C00f27f271f
دستمون رو رد نکنید🙏
✍گرد و غباری ڪہ بر چھره های نورانے شما نشستہ بود ڪجا..
و گرد و غباری ڪہ اکنون از گناه بر دل ما نشستہ ڪجا...
#شرمنده_ایم_که_فقط_شرمنده_ایم
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
زینب، دختری که بخاطر #حجابش، منافقین با #چادر_خودش خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔
مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر #خودسازی زینب📖 این گونه روایت میکند:
📒زینب در #دفترخودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن #نمازشب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی، #قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر #گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
📒دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی #زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود افتادم.
📒به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و #بیصدایش، به یاد گریههای او😭 در سجدههایش و دعاهایی که در حق #امام_خمینی(ره) داشت.
🔰زینب در عمل، تکتک موارد آن جدولِ #خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت میکرد.
#شهیده_زینب_کمایی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔰 تصاویر کمتر دیده شده از غبار روبی مضجع مطهر رضوی ، توسط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
📚اجازه ندارم بپرسم؛ خدایا چرا من!
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در تمام دنیا هر سال بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت میکنند پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟" و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟"
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
● سیدجاسم انسانی متواضع و خندهرو بود، ایشان خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت، خیلی هم اجتماعی بود همیشه کارگشای دوستان بود و در عوض از آنها میخواست که برای شهادتش دعا کنند، تقریباً همه همدورهایهایش در زمان جنگ شهید شده بودند و ایشان از قافله شهدا جا مانده بود بغض دوستان شهیدش را داشت.
●شجاعت و بیباکیاش مثال زدنی بود شهرتش ضدگلوله بود، پاک و دوست داشتنی بود، سید جاسم پسرعموی دو شهید بود، شهید ناصر و شهید فرج. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت سمت اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند.
● بنیانگذار اطلاعات برونمرزی بودند آنها در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد پادگانها و مقرهای نظامی عراق میشدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر میگشتند. سید جاسم همه زیرو بم منطقه عملیاتی جنوب را مثل کف دست میشناخت شهید ناصر، شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسیای ایفا کردند.
●سید ناصر در جنگ یک اسطوره بود، هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ تحمیلی برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیشروی داشتند، سید ناصر در خیبر و سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
✍راوی: همرزم شهید
📎پ ن: شهیدی که به پاس مشاوره وی در آزادسازیِ
شهر دجیل لقب "سبع الدجیل" شیرمرد دجیل را به خود اختصاص داد .
●ولادت: ۱۳٤٦ حمیدیه، خوزستان
●شهادت: ۱۳۹٤ سامرا، عراق
●رزمنده دیروز مدافع امروز
#شهید_سید_جاسم_نوری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆