eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 سیره شهدا🌻 هر وقت منزل پدر می رفت دستش را می بوسید. تا پدر و مادر غذا را شروع نمی کردند. دست به غذا نمی زد. همسرش می گوید: شبی مهمان منزل پدری شان بودیم. پدرشان هنوز نیامده بود. دیدم حاج مهدی داخل نمی آید. رفتم پیشش گفتم: چرا بیرون نشستی؟ گفت می ترسم بیام داخل خوابم ببره و پدرم از راه برسه اون وقت جواب این بی احترامی رو چطور بدم؟ چطوری جبران کنم؟ خستگی از چهره اش می بارید ولی صبر کرد تا پدرش بیاد بعد بخوابه. سردار 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 🍗 آبگوشت 🍗 فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم. زیر حمله هوایی دشمن مشغول خوردن آبگوشت بودیم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته بودیم وهمگی دور آن نشسته بودیم. برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت: لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود! 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد علي قدوسي تاریخ و محل شهادت 14/6/60 تهران گروه شهید ترور زندگینامه آيتاللَّه شيخ علي قدوسي در سال 1306 در نهاوند به دنيا آمد. در 15 سالگي به تشويق پدر كه عالم معروف شهر بود، راهي قم شد و به تحصيلات حوزوي روي آورد. پس از اتمام سطح، از درس خارج آيتاللَّه بروجردي و حضرت امام بهره برد و فلسفه را از علامه طباطبايي فراگرفت. آيتاللَّه قدوسي در فراگيري رموز فلسفه از خود نبوغ فراواني بروز داد به گونهاي كه مورد توجه خاص استاد قرار گرفت و علامه طباطبايي، ايشان را به دامادي خود پذيرفت. وي از سال 41 به جريان سياسي ضدرژيم پيوست و در اين راه متحمل سختيهاي فراوان و زندان گرديد. شهيد قدوسي از اعضاي جامعه مدرسين حوزه علميه قم و مورد اعتماد قاطع زُعماي حوزه بود و در دوران انقلاب با پيروي از راه امام، همگام با مردم، نهايت تلاش خود را در پيروزي انقلاب اسلامي به كار بست. اين مجاهد نستوه پس از پيروزي نهضت اسلامي، از طرف حضرت امام(ره) به دادستاني كل انقلاب اسلامي، منصوب شد و در اين سنگر به خدمت پرداخت. سرانجام اين عالم رباني در اثر انفجاري توسط منافقين كوردل به فيض شهادت نائل آمد و در حرم حضرت معصومه(س) به خاك سپرده شد. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌸 کلام شهدا 🌸 باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🌻 سیره شهدا 🌻 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد. جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 افضل الساعات داخل‌ چادر، همه‌ بچه‌ها جمع‌ بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند. هر کسی‌چیزی‌ می‌گفت‌ و به‌ نحوی‌ بچه‌ها را شاد می‌کرد. فقط‌ یکی‌ از بچه‌ها به‌ قول ‌معروف‌ رفته‌ بود تو لاک‌ خودش‌! ساکت‌ گوشه‌ای‌ به‌ کوله‌ پشتی‌ اش‌ تکیه‌ داده‌بود و فکورانه‌ حالتی‌ به‌ خود گرفته‌ بود. گویی‌ در بحر تفکر غرق‌ شده‌ بود! هرکس‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و او را آماج‌ کنایه‌ها و شوخی‌های‌ خود قرار می‌داد! اما اوبی‌خیال‌ِ آنچه‌ می‌گفتیم‌، نشسته‌ بود. یکباره‌ رو به‌ جمع‌ کرد و گفت‌: "بسّه‌ دیگه‌، شوخی‌ بسّه‌! اگه‌ خیلی‌ حال‌ دارین‌ به‌ سوال‌ من‌ جواب‌ بدین‌." همه‌ جا خوردند. از آن‌ آدم‌ ساکت‌ این‌ نوع‌ صحبت‌ کردن‌ بعید بود. همه‌ متوجه‌ او شدند. گفت: "هر کی‌ جواب‌ درست‌ بده‌ بهش‌ جایزه‌ می‌دم‌." بچه‌ها هنوز گیج‌ بودند و به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند که گفت: " آقایون‌ افضل‌ الساعات‌ (بهترین‌ ساعت ها) کدام‌ است‌؟" پچ‌ پچ‌ بچه‌ها بلند شد. به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند. سوال‌ خیلی‌ جدّی‌ بود، یکی‌ از بچه‌ها گفت‌: "قبل‌ از اذان‌، دل‌ نیمه‌ شب‌، برای‌ نماز شب‌" با لبخندی گفت: "غلطه‌، آی‌ غلطه‌، اشتباه‌ فرمودین‌." دیگری گفت: "می‌بخشین‌، به‌ نظر من‌ اذان‌ صبح‌ وقت‌ نماز و...!" گفت: " بَه‌َ، اینم‌ غلطه‌!" هر کدام‌ ساعتی‌ خاص‌ را براساس‌ ادراکات‌، اطلاعات‌ و برداشت‌های‌خود گفتند. نیم‌ ساعتی‌ از شروع‌ بحث‌ گذشته‌ بود، هر کسی‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و جواب‌ او همچنان‌ "نه‌" بود. همه‌ متحیر با کمی‌ دلخوری‌ گفتند: "آقا حالگیری‌ می‌کنی‌ها، ما نمی‌دونیم‌." و او با لبخندی‌ زیبا گفت‌: "از نظر بنده‌ بهترین‌ ساعت ها، ساعتی‌ است‌ که‌ ساخت‌ وطن‌ باشد و دست‌ ِ کوارتز و سیتی‌ زن‌ و سیکو پنج‌ رو از پشت‌ ببنده‌!" با خنده‌ از جا بلند شد و رفت‌ تا خودش‌ را برای‌ نماز ظهر آماده‌ کند. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد هوشنگ وحيد دستجردي تاریخ و محل شهادت 14/6/60 دفتر نخست وزيري گروه شهید ترور زندگینامه سرهنگ هوشنگ وحيد دستجردي در سال 1304 در اصفهان به دنيا آمد. وي پس از پشت سرگذاشتن دروس ابتدايي و متوسطه، در سال 1328 وارد آموزشگاه شهرباني شد و پس از 32 سال خدمت در پستهاي مختلف باز نشسته شد. اين شهيد بزرگوار كه از طرفداران نهضت اسلامي به رهبري امام خميني(ره) به شمار ميرفت، پس از پيروزي انقلاب، در اسفند 1357 به خدمت دعوت گرديد و در 24 اسفند 1359 به رياست شهرباني كل كشور منصوب شد. سرهنگ وحيد دستجردي سرانجام در واقعه انفجار دفتر نخست وزيري در 8 شهريور 1360 به شدت زخمي شد و شش روز بعد بر اثر جراحات وارده، به شهادت رسيد و در بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شد. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 میانبر رسیدن بہ خدا «نیت» است کارخاصے لازم نیست بکنیم... کافیست ڪارهای روزمره مان را بہ خاطر خدا انجام دهیم... اگر تو این ڪار زرنگ باشے شک نکن،شهیدبعدےتویے #شهیدمحمدابراهیم_همت 🌷🌷 @byadshohada ?
🌻 سیره شهدا 🌻 یه نوجوان 16ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابانداشت خیلی بدتربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم. تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و رویش کرد.بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام ) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد.دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه. توی وصیت نامه اش نوشته بود:در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام..آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه ساعت شهادت،روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.شهید که شد،دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقاتوی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تووصیت نامه اش نوشته بود! 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 🍽 صدام آش فروشه!... 🍽 روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم. روی دیوار خانه‌ای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام» یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!... کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد محمد حسين تنابنده تاریخ و محل شهادت 15/6/60 بيمارستان در تهران گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد محمدحسين تابنده در يکي از روزهاي زيباي سال ۱۳۳۸ش در جمع خانواده‌اي مهربان و صميمي و متدين، اما مستضعف در شهر دزفول از شهرهاي استان خوزستان چشم به جهان هستي گشود. پدر محمدحسين، کارگري مؤمن و زحمتکش بود و براي تأمين معاش خانواده زحمت زيادي مي‌کشيد. ده بهار بيشتر از عمر محمدحسين نگذشته بود که گرد يتيمي بر سرش نشست و مسئوليت تأمين معاش خانواده بر دوش برادر بزرگ و مادر مهربانش افتاد. محمدحسين نيز در تابستانها و ايام فراغت از تحصيل، کار ميکرد تا باري از دوش مادرش بردارد. وي با شروع قيام شکوهمند انقلاب اسلامي به سيل خروشان مردم پيوست و در راهپيمائيها با مشتهاي آهنين، خشم‌آلود سالهاي محروميت و ستم را فرياد مي‌کرد. محمدحسين به ورزش کردن علاقه بسياري داشت و همگام با سازندگي جسم، به تکامل روحي نيز مي‌انديشيد. وي پس از اخذ مدرک ديپلم در تاريخ ۱۵ بهمنماه ۱۳۵۸ش جهت خدمت سربازي به شهر کرمان اعزام گرديد. حس نوع‌دوستي و عشق به خدمت به هموطنان سبب شد که از ۱۲ روز مرخصي استفاده نکند و در جريان سيل کرمان، به ياري همميهنان مسلمان بشتابد. محمدحسين پس از شروع جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق عليه نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران، به جبهه‌ سوسنگرد اعزام گرديد که در جريان اشغال اين شهر از ناحيه دست مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته و مجروح شد. در نبرد تپه‌هاي الله اکبر نيز تانک حامل محمدحسين و يارانش مورد اصابت موشک قرار گرفت، ولي خدا خواست و محمدحسين معجزهآسا سالم از تانک بيرون آمد. محمدحسين تابنده، سرانجام روز ۱۱ شهريورماه ۱۳۶۰ش در جريان آزادسازي سوسنگرد از ناحيه سر و سينه مورد اصابت گلوله‌هاي دشمن متجاوز قرار گرفت و براي مداوا به تهران منتقل شد، اما پروردگار، اين سرباز عاشق حق را به سوي خود خواند و روح عاشقش، چهار روز بعد، در تاريخ پانزدهم شهريورماه سال ۱۳۶۰ هجري شمسي در حالي که تنها ۲۲ سال سن داشت به سوي ملکوت اعلي پرواز کرد. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌻 کلام شهدا 🌻 از شما می خواهم که از یاد خدا غافل نباشید و نگذارید ابر قدرتها و دشمنان دین ،به وسیله غرور جوانیتان !شما را به فحشا بکشند. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🌸 سیره شهدا 🌸 بعد از شهادت اصغر ، ابراهیم را دیدم که با صدای بلند گریه می کرد. می گفت : هیچکس نمی داند که چه فرمانده ای را از دست داده ایم انقلاب ما به امثال اصغر خیلی احتیاج داشت. اصغر در حالی که هنوز چهلم بردار شهیدش نشده بود توفیق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد. ابراهیم برای تشییع به تهران آمد و اتومبیل پیکان اصغر را که در گیلان غرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالی که به خاطر اصابت ترکش تقریباً هیچ جای سالم در بدنه ماشین نبود! پس از تشییع پیکر شهید وصالی سریع به منطقه بازگشتیم. ابراهیم می گفت: اصغر چندشب قبل از شهادت برادرش را در خواب دید. برادرش گفته بود: اصغر تو روز عاشورا در گیلان غرب شهید خواهی شد. روز بعد بچه های گروه برای اصغر مجلس ختم و عزاداری برپا کردند. بعد بچه ها به هم قول دادند که تا آخرین قطره خون در جبهه بمانند و انتقام خون اصغر را بگیرند. جواد افراسیابی و چند نفر از بچه ها گفتند مثل آدم های عزادار محاسن خودمان را کوتاه نمی کنیم تا صدام را به سزای اعمالشان برسانیم کــــــتاب ســــلام بــــر ابـــــراهـــــیم ص 99 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 آی شربته... از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می‌زدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینه گذاشته شده بود و یکی از بچه‌ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می‌زد و می‌گفت: آی شربته! آی شربته!... بچه‌ها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد می‌گوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!! معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش می‌ریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد... 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد احمد بشاره صيفی تاریخ و محل شهادت 16/6/59 مهران گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد احمد بشاره صيفي در مهرماه سال ۱۳۱۸ هجري شمسي در روستاي رستم‌آباد از توابع شهرستان مهران (استان ايلام) چشم به جهان هستي گشود. احمد، تحصيلاتش را تا کلاس ششم ابتدايي (نظام قديم) ادامه داد و بهواسطه فراهم نبودن شرايط مناسب براي ادامه تحصيل و نبود امکانات کافي، به شغل کشاورزي روي آورد. احمد با تحمل سختي‌ها، راه را براي رشد فرزندانش هموار ساخت. احمد بشاره صيفي سرانجام در سحرگاه روز شانزدهم شهريورماه سال ۱۳۵۹ هجري شمسي بر اثر اصابت ترکش ناشي از گلوله‌هاي توپ دشمن بعثي هنگام اشغال شهر مهران در سن چهل و يک سالگي به مقام عظماي شهادت نائل گرديد . 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌹 کلام شهدا 🌹 اگر شهادت مي‌تواند نظام توحيديمان را حفظ كند، اگر شهادت مي‌تواند دشمن را ذليل كند و تفكر و بينش اسلامي‌مان را به دنيا اعلام كند ما آماده اين شهادتيم. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🌸سیره شهدا 🌸 سرما و اورکت حاج همت 🌷سال62 ما از پادگان بہ منتقل شدیم در اردیبهشت ماه هوای قلاجه یک مقدار سرد بود. ما اورکت هایے کہ در پادگان دوکوهه داشتیم. 🌷برای استفاده برادرها بہ آنجا انتقال دادیم حاج همت یک شب بہ قلاجه تشریف آورده بودند و ما در خدمت ایشان بودیم. از سرمای قلاجه مےلرزید. پیشنهاد دادم که حاج آقا یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید ایشان فرمودند: 🌷کہ هر وقت من چشمم بہ این بسیجے ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت تنم مےکنم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من بہ خودم اجازه نمےدهم بہ عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 🚙 مرخصی 🚙 خدا نکند کسی ولو از سر ناچاری و اضطرار دو مرتبه پشت سر هم مرخصی می‌رفت. مگر بچه‌ها ولش می کردند. وقتی پایش می رسد به گردان هر کسی چیزی بارش می کرد. مثلا از او سوال می‌کردند: «فلانی پیدات نیست کجایی؟» دیگری به طعنه جواب می داد: «تو خط تهران - اندیمشک کار می کنه» و گاهی هم می گفتند: «مرخصی آمدی جبهه؟» 😂😂😂 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد محبوبه دانش آشتياني تاریخ و محل شهادت 17/6/57 تهران/ميدان شهدا گروه شهید انقلاب زندگینامه شهر تهران در يكي از روزهاي سال ۱۳۴۰ش شاهد تولد نوزادي محبوب و دوست‌داشتني در خانواده دانش بود كه نامش را «محبوبه» نهادند: شهيد محبوبه دانشآشتياني. محبوبه در آغوش مادري مؤمن و متعهد و در سايه وجود پربركت پدري فرهيخته، دوران كودكي را گذراند. او با شور و شوق در سن ۷ سالگي به مدرسه‌اي رفت كه معلمانش همه الگو و اسوه‌هاي تقوا و علم و معرفت بودند. او همگام با قيل و قال مدرسه، از رشد سياسي اعتقادي و مطالعاتي قوي برخوردار شد و ذهن خلاق و جستوجوگرش بهخوبي پرورش يافت. هنگامي كه نهضت اسلامي ايران به رهبري امام خميني (ره) شوري خاص به مردم داد، محبوبه شور و شعور را در ضمير آگاه خويش درآميخت. عشق به امام (ره) و انقلاب و نفرت عليه رژيم منحوس طاغوت، سراسر وجودش را فرا گرفت و او را در صف اول حركت‌هاي دانش‌آموزي و اسلامي قرار داد. سال دوم دبيرستان آخرين سال تحصيلي بود كه نام محبوبه، دانش‌آموز سنگر علم و مبارزه را براي هميشه ثبت كرد. با حضور در جمع مردم تظاهركننده در ميدان ژاله (شهدا) هفدهم شهريورماه سال ۱۳۵۷ هجري شمسي در جمعه‌اي خونين، گل وجود محبوبه چون شقايقي سرخ پرپر شد و ژاله خونش، ميدان ژاله را رنگين ساخت. پيكر پاكش در بهشت زهرا (س) مأوا گرفت. چند سال بعد نيز نامزد و پدر بزرگوارش نيز در حادثه هفتم تيرماه سال ۱۳۶۰ش به شهادت رسيدند و با خون خود انقلاب اسلامي را بيمه كردند 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌹 کلام شهدا 🌹 اگر شهادت مي‌تواند نظام توحيديمان را حفظ كند، اگر شهادت مي‌تواند دشمن را ذليل كند و تفكر و بينش اسلامي‌مان را به دنيا اعلام كند ما آماده اين شهادتيم. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
ﺟﺎﯼ " ﺷﻬید ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ‌ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم .. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ... 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ... 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ... 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ... ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟ 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...؟ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ .. ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ : " ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "... حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ .. ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ... ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ. 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺻﻐﺮﯼ ﺧﻮﺍﻩ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ، ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ... ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ .. ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ..... ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ: ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ .. ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ... ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ... ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ... ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ... ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ .. ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ... ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ .. ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ .. ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ... ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .. ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ 💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ . و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم. 💝جای "شهید حاج حمید تقوی" خالی که با توجه به درجه و مقامش در سپاه پاسدارن ، با کمال تواضع در نوشته های خود مینویسد: (هیچ اگر هیچ است من سایه ی هیچم) 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 🐯🐯 گربه یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟» گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.» گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟» گفت: «آخه همینجور که راه می‌رفت جار می‌زد: المیو المیو» 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد بهمن حسيني تاریخ و محل شهادت 17/6/62 سر پل ذهاب گروه دفاع مقدس زندگینامه خانواده‌اي مذهبي منتظر آمدن مائده الهي بودند و خداوند اين انتظار را در تاريخ ۲ فروردينماه ۱۳۴۰ش بهسر آورد، شهيد بهمن حسيني اين مائده الهي بود که والدين را طراوتي نو بخشيد. بهمن در جمع پرنشاط خانواده به رشد و بالندگي جسمي رسيد و در سن ۷ سالگي پا در عرصه علم و دانش نهاد و مدارج علمي را طي نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به استخدام ارتش جمهوري اسلامي ايران درآمد. با شروع جنگ تحميلي، عاشقانه به ديار خون و شهادت شتافت تا از خاک کشورش دفاع نمايد. حسيني پس از سالها مجاهدت در راه حق، سرانجام در تاريخ هفدهم شهريورماه سال ۱۳۶۲ هجري شمسي در سن ۲۲ سالگي خاک سرپل ‌ذهاب را محل عروج خود قرار داد و به ملکوت اعلي پيوست. پيکر پاک شهيد بهمن حسيني پس از تشييع بر روي دستان گرم مردم در گلزار شهداي امامزاده عقيل (ع) اسلامشهر به خاک سپرده شد. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
❣ #کلام_شهید خدایا، مرا بسـوزان استخوان هایم را خرد کن، خاکسترم را به باد بـسپار، ولے لحظه اے مرا از خود وامسپار.. 🌹 #شهید_مصطفی_چمران 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🌻 سیره شهدا 🌻 ° رزمنده ای ڪه نماز نمیخوند 💠 توی گردان شایعه شده بود ڪه نماز نمی‌خونه. مرتضی رو ڪرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار ڪه خدایی هست، پیغمبری هست، قیامتی، نماز نمی‌خونه...» باور نڪردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضی. از ڪجا معلوم ڪه نمی‌خونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه ڪه ریا نشه.» 🔸وقتی دو نفری توی سنگر ڪمین، بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم، با چشم خودم دیدم ڪه نماز نمی‌خواند. توی سنگر ڪمین، در ڪمینش بودم تا سر حرف را باز ڪنم. هر چه تقلا ڪردم تا بتوانم حرفم رو شروع ڪنم، نشد. هوا تاریڪ شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. ڪم‌ڪم داشتم ناامید می‌شدم ڪه بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو ڪه واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟!» اشڪ توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» - یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟ - نه تا حالا نخوندم... 🔹طوری این حرف را رُڪ و صریح زد ڪه خجالت ڪشیدم ازش بپرسم برای چی؟‌‌ همان وقت داخل سنگر ڪمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی ڪه خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریڪ روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شڪافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم ڪه خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. 🔺ترڪش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم. ‌ با هر نفسی ڪه می‌ڪشید خون گرم از ڪنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی ڪه می‌ڪشید، هق‌هقی می‌ڪرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یڪ ماهی تڪان می‌خورد. ڪاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا (س) را صدا می‌زدم. 🌷چشم‌های زاغش را نگاه می‌ڪردم ڪه حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌ڪرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند ڪم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. ڪم آورده بودم تحمل نداشتم. آرام ڪف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم ڪه دیدم به سختی انگشتش را حرڪت داد و روی سینه‌اش صلیبی ڪشید و چشمش به آسمان خیره ماند. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆