@Farsna (4).mp3
3.69M
🎤 مداحی حاج محمود کریمی به مناسبت سالروز شهادت امام محمد باقر(ع)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 جوانمرد قصاب 🇮🇷
#قصاب_شهید
مترو تهران ایستگاهی دارد
به نام جوانمرد قصاب.
این جوانمرد شهید:
۱. همیشه با وضو بود.
۲.می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت : الحمدلله. ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه.
۳.هیچ کس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. سمت گوشت، همیشه سنگین تر بود.
۴. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت
می خواست عبدالحسین دریغ
نمی کرد. می گفت:
«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست».
۵. وقتی می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ ومی داد دستش.
۶.کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیاد داشت را دو برابر پولش گوشت می داد.
۷.گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمی گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما. ما بقی پولت ».
۸.عزت نفس مشتری نیازمند را
نمی شکست.
این جوانمرد، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و بخاطر روحیات انقلابیش با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
#شهید_عبدالحسین_کیانی🌷
#جوانمرد_قصاب
▫شادی روح همه جوانمردان کاسب صلوات▫
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺کلیپ «قهرمان قهرمانان» در وصف شهید حججی
🏴سالروز شهادت نشانه خدا و سخنگوی شهدای مظلوم و سر جدا، شهید محسن حججی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فـــــرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷
🔹 امام هشتم علی بن موسی الرّضا(ع) می فرمایند:
《ایمان بر چهار پایه استوار است: توکّل بر خدا، تفویض و واگذاری به خدا، تسلیم امر و فرمان خدابودن و خشنودی به خواست خدا》
(تحت العقول، ص۵۲۳)
🔻بنابراین توکّل به خدا داشته باشید و هرگز نهراسید و بیم و ترس از شرارتهای اجانب و شیطانها به خود راه ندهید و همیشه خدا را وکیل خود بدانید و توکّل به او بکنید و مبارزه را با شور و حال بیشتر ادامه بدهید تا رفع فتنه در عالم.
ســـــردار والامقام
#شهید_منصـــــور_عابـــــدی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فــــرازےازوصیتنــــامہ 🇮🇷
◽️مردم بدانید راهى را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى که به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتى که پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فىسبیلالله در مقابل تمامى متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاءالله پیروز خواهد شد
ســـــردار والامقام
#شهید_علیرضا_موحددانش
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 صدای ماندگار شهید ابراهیم هادی
🔹شهید«ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی «شهید اندرزگو» در جبهه گیلانغرب بود که در عملیات «والفجر مقدماتی» پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد، اما تسلیم نشد.
🔹نهایتا در ۲۲ بهمن ۶۱ بعد از فرستادن نیروهای باقیمانده به عقب، دیگر کسی او را ندید. در این کلیپ، صدای اذان شهید هادی را همراه با خاطرهای درباره این اذان، از زبان حسین اللهکرم میشنوید.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🇮🇷 برگـــــےازخاطراتـــــ 🇮🇷
#فـــــراق
◽️سرتيپ لشگری غرق در افكار و انديشههای خود بود كه نگهبان وارد شد و او را به اتاق افسر نگهبان برد. در آنجا سرگردی پشت ميز نشسته بود و يك سروان هم روی مبل لم داده بود. با ورود لشگری آنها بلند شدند و خوش آمد گفتند!
◽️سروان كه از كميته قربانيان جنگ آمده بود میگفت: ممكن است تا يكی دو هفته ديگر به ايران و نزد خانوادهات بازگردی.
◽️بارقهای از اميد در دل لشگری جرقه زد و گفت: خدا بزرگ است هر چه او بخواهد همان میشود. و خدا میخواست او همچنان در كوره اسارت آبديدهتر شود.
سرتیــــپ، آزاده
#شهید_حسیــــن_لشگــــری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
دژبانی جلوی تویوتا را گرفت و داخلش را نگاه کرد ، یه نگاه به راننده و یه نگاه به شیخ اکبر که کنار راننده نشسته بود انداخت و به راننده گفت ،
اون بچه رو کجا می بری ؟! و شیخ اکبر رو کشید بیرون ، و گفت بچه بردن ممنوع !!!
راننده گفت ، بابا این فرمانده است !!
نگهبان گفت ، چی !! ، کارت شناسایی ؟!
شیخ اکبر کارتش را نشان داد و نگهبان گفت ،
جرمت بیشتر شد ، کارت هم جعل می کنی؟! ، و شیخ اکبر را به داخل کیوسک نگهبانی انداخت .
نگهبان با راننده داشتند بگو و مگو می کردند که فرمانده نگهبان آمد و ماجرا را پرسید و بعد به سمت کیوسک رفت و با دیدن شیخ اکبر گفت ،
بابا این فرمانده گردان بلدوزر هاست
و مثل فیل و فنجون رفتند توی بغل همدیگر
نگهبان هاج و واج نگاه می کرد و بچهها هم می خندیدند .....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
👈واقعا کدوم یکی ارزش وجود زن رو به نمایش میذاره؟😏
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :0⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۶۹ یکی از نگهبانها که آدم خوشاخلاقی بود، گفت: این چند روز هرچه اسیر وارد عراق میشود، در خرمشهر اسیر شده بودند. نگهبان که آدم با جنبه و با اطلاعاتی بود، گفت: شما ایرانیها در عملیات فتح خرمشهر - عملیات الیبیتالمقدس - به اندازهی همه دوران جنگ از ما اسیر گرفتید؛ هفده هزار نفر آمار کمی نیست. به حرفهایش که فکر میکردم، به عظمت و بزرگی عملیات الیبیتالمقدس بیشتر پی میبردم. او گفت: میدونید چرا این همه عراقی به اسارت شما در اومدند؟ عراقیها به خوبی میدونستند اگه مقاومت کنند، کشته میشوند، عقبنشینی کنند، تیرباران میشوند، پس تنها راهی که زنده بمانند همان اسارت است! او وقتی دید عراقیها اطرافش نیستند ادای فرماندهان عراقی را در آورد و گفت: فرماندهان عراقی تو عملیاتها فقط بلد بودند تو سنگرهاشون بنشینند و بگویند: بروید جلو، مقاومت کنید. عقبنشینی نکنید ... نتیجهاش شد هفده هزار اسیر تو عملیات خرمشهر! این جنگ، خیلی از فرماندهان ارشد عراق را به جوخهی اعدام سپرد. وقتی حرفهای نگهبان عراقی تمام شد، پرسید: تو هشت سال جنگ، خمینی چند فرماندهی ارشد شما رو تیرباران کرد؟ خندهام گرفت. حق داشت فرماندهان دو کشور را این گونه مقایسه کند. اطلاعاتی از این طرف خاکریز نداشت. از روحیهی جهادی و اطاعتپذیری بچههای سپاه، بسیج و ارتشچیزینمیدانست. وقتی تفاوتها را برایش گفتیم، تعجب کرد و گفت: شما دروغ میگید. اگه راست میگید چرا این همه فرماندهان شما تو جنگ کشته شدن! گفتم: فرماندهان ما همهشون تو خط شهید شدند! گفت: یعنی میخوای بگی وقتی ما مهران و خرمشهر رو از شما گرفتیم، خمینی هیچ فرمانده لشکری رو اعدام نکرد؟ گفتم: مگه عراقه؟ بابایی به او گفت: جنگ تموم شده، اسرای دو کشور همه دارن بر میگردن کشورشون اما آخرش شما این کلید بصره رو به ما ندادید! نگهبان عراقی که نمیدانست منظور محمدکاظم از کلید بصره چیست، در فکر فرو رفت. گفتم: مگه صدام نگفت اگه ایرانیها خرمشهر رو پس گرفتند، من کلید بصره رو به اونها میدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_6048858826734568658_a01.mp3
4.66M
🎙 حجتالاسلام عالی
💠چرا سید بحرالعلوم، سید ابن طاووس و مقدس اردبیلی این قدر با امام زمان (عج) رفیق بودند، ولی من نه؟
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات شهدا 🇮🇷
من اسماعیل را نمیشناختم؛
ولی هر روز میدیدم که کسی میآید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز میکند با خودم فکر میکردم که این شخص فقط چنین وظیفهای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی میکند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟»
او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظارهگر چنین صحنهای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه میگویی؟ او فرمانده لشکر است»
من که احساس شرمندگی میکردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت...
#شهید_اسماعیل_دقایقی 🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
آخرین روز اسارت را در عراق سپری میکردیم. شب قبل گفته بودند امروز آزاد میشویم. صبح زود برای بچهها زیارت عاشورا خواندم. به محض گفتن اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزیدبن معاویه علیعم ... یکی از نگهبانها پشت پنجره آمد و گفت: اهنا ماکو محرم، ممنوع دعا. (اینجا محرم و دعا ممنوع است). در جوابش گفتم: کل ارض کربلا، کل شهر محرم و کل یوم عاشورا.(هر سرزمینی کربلا، هر ماهی محرم و هر روزی عاشوراست). خیلی بهش برخورد. از این که دعایم را قطع کرده بود، ناراحت بودم. اهمیتی ندادم. دعا را ادامه دادم. آخرهای دعا بود که با پوتین به کمرم کوبید. از بس خوشحال بودم دارم آزاد میشوم که دردش را احساس نکردم! به او گفتم: چیزیش نمونده، اجازه بده تمومش کنم! گفت: اگه دعا رو ادامه بدی نمیذاریم برید کربلا! اهمیتی ندادم. این حرف او را جدی نگرفتم. اگر میدانستم واقعاً قرار است از زیارت کربلا محروم شوم، زیارت عاشورا نمیخواندم. بچهها گفتند تو آخرین روز اسارت با نگهبانها بحث و جدل نکنیم. نگهبان قضیهی زیارت عاشورای ما را به سروان عراقی گزارش داد. سروان عراقی آمد و مترجم را صدا زد. نگاهش را با تعجب و نفرت به من که روبرویش ایستاده بودم دوخت و گفت: شما رو کربلا نمیبریم! از چند روز قبل خودشان گفته بودند، قبل از این که آزادمان کنند، ما را مثل دیگر اسرای ایرانی برای زیارت مرقد آقا امام حسین (ع) به کربلا خواهند برد. همانطوری که برای رفتن به ایران لحظهشماری میکردیم، برای زیارت کربلا نیز بیقرار بودیم. از سروان پرسیدم: واقعاً میخواید ما رو زیارت کربلا نبرید؟ گفت: همین که آزاد میشید، برید به جان رئیس القائد دعا کنید! شما زیارت کربلا را به گور خواهید بُرد. حدود ساعت ده صبح بود که دو دستگاه اتوبوس با پلاک نظامی وارد اردوگاه شدند. به دستور عراقیها در چند ردیف نشستیم. افسر عراقی اسمهایمان را خواند و یکی یکی سوار اتوبوسها شدیم. فکر میکردم میخواهند از طریق مرز خسروی آزادمان کنند. اتوبوسها پس از خروج از دژبانی وارد فرودگاه بینالمللی بغداد شدند. دو ساعتی در فرودگاه معطل شدیم. نظامیان عراقی و بازرسان اعزامی سازمان صلیبسرخ در فرودگاه مقدمات مبادلهی مجروحین را فراهم میکردند. فرودگاه پر از نظامیان به خصوص افسران عراقی بود. در سالن انتظار به ردیف نشسته بودیم. بیشتر بچهها عصایی بودند. آرزو میکردم عصایم را از دستم نگیرند و باند روی عضو قطع شدهام را وارسی نکنند. دفترچهی بیست برگی کوچکی را لای بانداژ پای مجروحم قایم کرده بودم. روزشمار و در حقیقت شناسنامهی خاطرات اسارتم بود. سرهنگ عراقی اسمهایمان را خواند و یکییکی برای سوار شدن از سالن فرودگاه به محوطهی پرواز رفتیم. صدای ضربان قلبم را میشنیدم. دنبال فرصتی بودم تا نامهای را که چند شب قبل خطاب به رئیس سازمان صلیبسرخ نوشته بودم، تحویل بازرسان سازمان صلیبسرخ دهم. بازرسان صلیبسرخ همراهمان بودند. یکی از آنها اسمهایمان را کنترل میکرد. فرصت را غنیمت شمردم و به دور از چشم افسران عراقی نامه را به او دادم. قبل از این که سوار هواپیما شویم، سرهنگ عراقی که فرد مسن و سبزهای بود، به همراه چند نفر از مأموران سازمان مجاهدین خلق سر و کلهشان پیدا شد. سرهنگ با ملایمت و مهربانی شروع به صحبت کرد و گفت: هر که بخواد میتونه پناهندهی دولت عراق بشه، شما میتونید زندگی خوب و راحتی در عراق داشته باشید، اگه بخواید میتونید به سازمان مجاهدین خلق بپیوندید! بچهها به حرفهای سرهنگ اهمیتی ندادند و فرمهای پناهندگی را پاره کردند. فقط به ایران فکر میکردیم. آنها به هر کداممان یک جلد قرآن که آخر آن نام نامبارک صدام نوشته شده بود، هدیه دادند و سوار هواپیما شدیم! حاج سعدالله گلمحمدی گفت: ای کاش این قرآنها را در اردوگاه به ما میدادید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🍃🌸
#عیدانه
🌼 مولای من، یا مهدی!
◽️در انتظارت میمانم تا روزی که درِ باغِ خدا را باز کنی و عطر دلانگیز حضورت در سراسر عالم بپیچد.
◽️"با جانی آماده قربانی شدن" چشم به راهت میمانم تا بیایی و بیقراریهایم، با یک تبسّمت آرام گیرد؛ آن وقت، با تو بودن چه خوش است و یک قطره از جام وصالت نوشیدن چه خوش گوار...
#عیدِ_قربان
#من_آندم_که_فدای_تو_شوم
#یامهدی
🌸🍃فرا رسیدن عید سعید قربان و آغاز ایام فرخنده غدیریه را به محضر مقدّس امام زمان عجّل الله فرجه الشریف و همهی شیعیان و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض مینمائیم 🍃🌸
#عیــدتونمبارڪــــ✨
#روزتــــــانبشـــــــــادی💝
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فــــرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷
◽️سرور آزادگان حسيـــــن(ع) شهيـــــد فرمود: اگر آخر زندگى اين دنيـــا مــــرگ سياه است چه بهتر آنكه انسان با مـــرگ سرخ #شهـــــادت در راه خداوند از دنيـا برود.
◽️ما هم به نداى حسين زمانمان، امام خمينى بت شكن لبيك گفته و شهادت را انتخاب كرده تا به منافقين، گمراهان، سياه دلان و دشمنان انقلابمان ثابت شود اگر سروهاى بلندى و گلهاى سرخى چون مطهرىها و مفتحها و بهشتىها و رجايىها به هدف خود رسيدند سى و شش ميليون لالهی ديگر در صف شهدا منتظر شهادت هستند.
#شهید_ابوالقاسم_سلیمــــانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_750708911236972683.mp3
3.35M
🔊فایل صوتی #کوتاه
حجتالاسلام والمسلمین #عالی
خدایا من در حال توانگری نیازمندم.پس چگونه در حال نداری نیازمندت نباشم؟ معبودا! من در حال دانائیم نادانم؛ پس چگونه در حال جهلم نادان نباشم؟»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
تعدادی از بازرسان صلیبسرخ، از جمله همان مأموری که نامه را به او داده بودم تا ایران همراهمان آمدند. سوار هواپیما شدیم. یکی از مأموران سازمان صلیبسرخ که نیکل نام داشت و اهل سوئیس بود، صندلی کناریام بود. وقتی هواپیما در باند فرودگاه قرار گرفت، در گوشهی پرتی در فرودگاه، هواپیمای ایرباس ایران را با پرچم جمهوری اسلامی دیدم که هواپیماربایان آن را زمان جنگ ربوده و به بغداد برده بودند. دلم مانند کویر خشکیده و تفتیده، تشنهی دیدار کشورم بود. بچهها از شدت خوشحالی اشک شوق میریختند. زیباترین و قشنگترین لحظهی زندگیام را تجربه میکردم. هنوز هم باورم نمیشد آزاد میشوم. لحظهها و ثانیهها چه دیر میگذشت. هر چقدر به فرودگاه نزدیکتر میشدم تپش قلبم بیشتر میشد. فکرهای عجیب و غریبی در مغزم دور میزد. به خانوادهام فکر میکردم. بیشتر به پدرم و خواهرانم. در این فکر بودم که برای اولین بار که آنها را میبینم چه حالی خواهم داشت. احساس میکردم اصلاً برای دیدارشان آمادگی ندارم. بعضی وقتها فکرهای جورواجوری به ذهنم میزد که نکند عراقیها پشیمان شوند و دستور دهند هواپیما برگردد و ما را دوباره به اردوگاه برگردانند. دلم میخواست بدانم هواپیما چه موقع وارد خاک ایران میشود. وقتی فهمیدم هواپیما وارد آسمان ایران شده خوشحالیام مضاعف شد. ساعت حدود سه بعدازظهر بود که هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. وقتی چرخهای هواپیما باند فرودگاه مهرآباد را لمس کرد، خیالم راحت شد. باورم شد آزاد شدهام. با آزادی احساس کردم مزد آن همه سختی را گرفتهام. این وعدهی قرآن است که خداوند پاداش صابران و مؤمنان را خواهد داد. ان مع العسر یسری. خداوند پس از هر سختی آسانی را قرار خواهد داد. از پلکان هواپیما پیاده شدیم. گروه موزیک ارتش در صفوف منظم سرود جمهوری اسلامی را نواختند. اسرای مجروح عصاهای خود را گوشهای انداختند، همه بر آسفالت فرودگاه مهرآباد بوسه زدیم و دو رکعت نماز شکر به جای آوردیم. یادگار امام حاج احمد آقا و تعدادی از مسئولین کشوری و لشکری به استقبالمان آمده بودند. برای اولین بار که چشمم به عکس حضرت امام خمینی (ره) در قسمت ورودی سالن فرودگاه افتاد، دلم گرفت. زیر عکس حضرت امام (ره) این جمله نوشته بود:
«اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود».
گریه کردم ...
فردا صبح سعی کردم از پادگام خارج شوم و بروم شهرک اکباتان منزل داییام محمدعلی؛ اجازه ندادند. دژبانهای پادگان با مهربانی بهم گفتند: عزیزم! ما باید شما رو ببریم شهرهاتون، نمیتونید از پادگان خارج بشید، برامون مسئولیت داره. اولین صبح آزادیام را سپری کردم. تلفن منزل داییام را هم نداشتم. شب برای شام وارد سالن غذاخوری پادگان شدیم. بچهها سرصف شام بودند. شام برنج با مرغ بود. وقتی برایم غذا ریخت، به مقسم غذا گفتم: اگه سیر نشدم یه پرس دیگه بهم میدید؟ گفت: آره پسرم غذا خیلی زیاده. من که سالها معدهام کوچک شده بود و به غذای کم عادت کرده بود، فقط نصف غذا را خوردم. شکمم ظاهراً سیر شده بود، اما چشمهایم گرسنه بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
1_40184674.mp3
3.2M
🔊فایل صوتی #کوتاه
حجتالاسلام والمسلمین #عالی
🔰 #عفو و #گذشت 🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆