🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_پنجم
●نویسنده :مجیدخادم
یکی دو روز بعد توی مقر حال و هوای خداحافظی است بچه ها یکی یکی یا گروه گروه دارند برمیگردند شیراز.
چند تا از رفقای نزدیک تر فرهاد دورش را گرفته اند و دارند بلند بلند می خندند.
«عامو نترس نمی آییم خونتون»
جوان بسیجی کم سن و سالی از بچه های بوشهری گردان به فرهاد گیر داده بود که آدرس خانه تان را بده می خواهم شیراز بیایم دیدنت. فرهاد طفره رفته و بقیه هم پا پیچ شدهاند.
عبدالحمید باز با خنده میگوید:« بچه پولدار میترسی هممون با هم بیاییم؟»
فرهاد سرش را خم کرده و نگاهش روی زمین است به جوان بسیجی می گوید :«خب پس بنویس»
جوان خودکار و کاغذ را آماده می کند
_شیراز را که بلدی؟
همه باز می زنند زیر خنده
_حالا بلد نباشم میپرسم یاد میگیرم
_خوب وقتی رسیدی اول بگو فلکه قصرالدشت.
فرهاد مکثی میکند
_«بعدش؟!»
سرش را بلند می کند چشم هایش برق می زنند ادامه می دهد :«از اونجا یه ماشین بگیرم مستقیم بگو دارالرحمه.»
خنده ها شدیدتر میشود جوان بسیجی با دقت می نویسد.
_بعد میگی قطعه ۳۰ پلاک ۱۸ نشون میدن»
جوان بسیجی فرهاد را میبوسد و قول میدهد هر وقت آمد شیراز سر بزند. با چند بوشهری دیگر کیسه هایشان را برمیدارند و میروند تا حرکت کنند به سمت سنندج.
خنده هایی که فروکش میکند مصیب نیکبخت میگوید:
_آقا فرهاد تو که اهل شوخی و دادن دست ملت نبودی !این زبون بسته رو گذاشتی سرکار؟!!
_نه اُس مصیب، سرکاری نیست.
_خوب مرد حسابی قطعه فلان پلاک فلان آدرس دارم بهش دادی! این بدبخت فکر کرد آدرس درست و حسابیه.!
_آدرس درسته .یه وقتی خودت هم میای سر میزنی حالا چهار تا قطعه پلاتین وریا اونورتر.
بچه ها که جدیت فرهاد را در پشت آن لبخند ملایم همیشگی میبینند همه دمق میشوند و چهره هاشان توی هم میرود. تا چند روز بعد بیشتر بچه ها رفته بودند عبدالحمید داشت با فرهاد کلنجار می رفت که بماند تا با هم بروند.فرهاد کوتاه نمیآمد می گوید تو باید بروی من هم بعدش میآید نامه و بسته را هم میدهد که عبدالحمید ببرد در خانه شان.
عبدالحمید باقری از اتاق بیرون میرود و همان موقع ابیاتی برای خداحافظی می آید.
_آبیاتی اگه میتونی نرو. کاکو پشیمون میشیا...
_آقای شاهچراغی من باید برم. زن و بچه هام رو خیلی وقته ندیدم.
_از ما گفتن حالا اگه نهایتاً رفتنی شدی سلام ما را هم به خانوادت برسان
_نه دیگه من همین امروز دارم میرم خبردادم که می آیم
۲۰ نفری بیشتر باقی نمانده بودند آنها که انتخابشان کرده بود برای عملیاتی محرمانه .مقرر سپاه را هم که تحویل نیروهای جدید دادند همه حرکت کردند به سقز.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
« همه شرایط را بسنجید امّا بدانید
آنکه به کار ما نتیجه میدهد
عنایتِ خداست.»
#شهید_حسن_باقری🌷
#نابغه_دفاعمقدس
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 استاد رجبی دوانی: برخی میگویند چرا دوران پیامبر و امامان را با #انقلاب_اسلامی قیاس میکنید!☝️
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 هر روز در کاری است
📍يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
(سوره الرحمن آیه ۲۷)
📍ﻫﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ [ ﺣﺎﺟﺖ ]ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﺍﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ .✳✳✳
📍ﺁﺭﻯ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﻭ ﺩﺍﺋﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻳﻰ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯ ﺳﺎﺋﻠﺎﻥ ﻭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻃﺮﺡ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻯ ﺍﺑﺪﺍﻉ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﻗﻮﺍﻣﻰ ﺭﺍ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻙ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻰ ﻧﺸﺎﻧﺪ، ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺳﻠﺎﻣﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻰ ﺯﺩﺍﻳﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻳﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﻰ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ، ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﺣﻜﻤﺖ ﻭ ﻧﻈﺎم ﺍﺣﺴﻦ، ﭘﺪﻳﺪﻩ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺩﺍﺭﺩ.
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
حاج حسین یکتا.mp3
7.28M
🔊 #پادکست | برای امام زمان(عج) لوتی وار زندگی کن
🎙به روایت حاج حسین یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
خواهرم...
حجاب؛
مانند اولین خاڪریز جبهه اسٺ
ڪه؛
دشمݧ براے تصرف سرزمینے؛
حتماً باید اوݪ آݧ را بگیرد…
مواظب این سنگر باشید!✌️
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷#کدامین_گل🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_ششم
●نویسنده :مجیدخادم
.
_اس مصیب !حالشو داری یه سر بریم شهر؟ می خوام یه تلفنی به خونه بزنم!
مخابرات کوچکی است که فقط همه یک کابین را دارد مسی بیرون نشسته روی صندلی فرهاد در کابینه را باز گذاشته و صدایش می آید بیرون صدای مادرش هم کمی به گوش میرسد.
مادر که گوشی را برداشت با سلام فرهاد بغضش ترکید.
«مامان اینجا هوا خیلی خنک یادته میگفتی توی گرمای آبادان لاغر شدم .حالا اگر ببینیم شدم عین قبل»
_مادرتو درس و مدرسه را ول کردی رفتی به امون خدا !!تو هنوز بیست سال تمام نشده !میتونی به امید خدا یک دکتر خوب بشی؟
_دکتر وقتی خوبه که یک ایران باشه که من توش بشم دکتر! الان همه دنیا هجوم آوردن به ایران...
_عمود خیلی احوال تو میپرسه .خیلی ناراحته.
_وقتی برگشتم از دلش در میارم فقط مامان به بچه ها بگین به عمو چیزی نگن یک وقت اگه شوخی کرد,متلکی گفت.
_لااقل یک سر بیا مادر .دوباره بعد برگرد برو.
_میام مامان دارم میام یه پنج شش روز دیگه کارم اینجا تمام بعدش میام راستی یه نامه هم با چند تا چیز دیگه، فرستادم یکی از بچهها بیاره دم در.
_بیاد مادر قدمش روی چشم
_اسمش عبدالحمید حسینیه، فقط اگه یک وقت باهاش حرف زدین گفت مثلاً نمیدونم میخوان اینجا فرهاد را زنش بدن، از این حرفها باور نکنید آ.
_خب مگه چه اشکالی داره؟
_نام مادر! یک بحث شوخیه بین خودمون. گفتن می خوایم بریم به مادرت بگیم قراره همون کردستان براش زن بگیریم. باورتون نشه یه وقت.
_خب اگه دختر خوبی باشه، منم میام! چه عیبی داره. هرچی تو بخوای منم راضیم بابات هم راضیه.
_میخوان اینجوری بگن که یعنی ما میخواهیم فرهاد مجبور کنیم اینجا بمونه من که بی نظر و اجازه شما...
فرهاد این حرفها را چگونه و با صورت سرخ شده از شرم میگوید در کابین را هم می بندد.
گوشی را قطع می کند و می آید بیرون .مصیب می گوید:
_«فرهاد چرا مادرت رو گذاشتی توی انتظار؟!»
_انتظار چی؟
_قول الکی نباید میدادی !ما تازه فردا پس فردا داریم میریم عملیات.
_تموم میشه تا چند روز دیگه.
_تو از کجا میدونی؟ تمام هم بشه مگه معلوم کی برمیگردیم؟
_خیالت جمع تا ۵ روز دیگه حتماً برمیگردیم .حالا عمودی یا افقی !فرقی میکنه؟!
با ۱۲ تن باقیمانده از گردان ثارالله به سقز میروند آن جا باید با نیروهای تکاور و ارتشی تیپ ذوالفقار عملیات کنند برای آزادسازی جاده بانه به سردشت که نزدیک دو سال است دسته گروهها و بسته است.
تا آن روز چند گردان ارتش و سپاه عملیات کرده بودند آن جا که یا به کل منهدم شده یا تعداد زیادی اسیر و شهید داده و برگشته بودند.
سه روز بود که آموزشها و تمرینهای گروه شروع شده بود. آموزش های تکاوری و به ویژه پرش از هلیکوپتر. قرار بر این بود که هلیبرن کنند روی ارتفاعات مشرف به جاده و از آنجا پاکسازی کنند تا پایین و روستاهای اطراف جاده را هم فتح کنند.
همه جا برف سنگینی نشسته ساعت ۴ صبح باید پرواز کند همه آماده توی مقر نشسته بودند .ساعت از چهار هم میگذرد هلیکوپتری حرکت نمیکند ،میگویند منطقه را چنان برف و مه گرفته که امکان پرواز و فرود نیست.
فرهاد اصرار دارد که عملیات بشود، کمابیش باقی فرمانده ها هم .بچه ها فقط منتظر دستور اند که هرچه پیش آید. صبح با هماهنگی حرکت می کنند به سمت بانه با اتوبوس و اسکورت.
یک روز طول میکشد تا راهی شود راهی پیدا کنند. قرار میشود گردان فرهاد پیاده حرکت کند، شبانه به منطقه و تا روشن شدن هوا ارتفاعات اول را بگیرند و اول صبح ،نیروهای تکاور ارتش به آنها ملحق شود.
جمعه ۱۱ شب حرکت کرده بودند از کوره راه ها ۴ صبح شنبه به پایین اولین تپه میرسند با شلیک اولین گلوله از میان تاریکی به سمتشان، درگیری خیلی زودتر از موعد شروع می شود .اما زیاد طول نمی کشد.
سنگر کوچک است که بچه ها محاصره شان می کنند تمام شان کشته میشوند و جا که مشغول پاکسازی سنگرها می شوند.از همه طرف نیروهای گروهکها میآیند آرام آرام به سمت تپه.
تویی کمین میافتند بی آنکه بدانند .تا بچه ها به بالای تپه برسند و هوا روشن شود و ببینند، دیگر کاملا محاصره شده اند.
فرهاد بچه ها را از چند جهت مختلف هدایت می کند به بالای تپه .خودش جلوتر از بقیه است. با همان کلاش تاشو آویزان به گردنش ،همراه جلیل صدق گو و تیر بارش.
هوا هنوز تاریک و روشن است که اولین گروه از گروهک ها تیراندازی میکنند . تقریباً بالای تپّه رسیدند چیزی از آن پایین نمی بینند. اولین خمپاره که می خورد روی تپه هرکس پشت صخره یا توی شیاری پناه می گیرد.گاهی هم به سمت پایین تک تیری شلیک میشود بی هدف برای ترساندن . هوا که روشن می شود توی مه رقیق روستای کوچکی روبروی آنها نمایان می شود.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
.
هرکسی خواهد رَود
در مکتب #عشق حسین ...
ثبت نامش را فقط عباس امضا میکند ...
●سال ۱۳۶۲
●عملیات خیبر
●منطقه مجنون
●عکاس : سعید صادقی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷#خاطرات_شهید 🇮🇷
#شهید_برونسی : اگرمن در این عملیات شهید نشدم به مسلمونی من شک کنید
🎙 راوی: #رحيم_پور_ازغدي
شاید جزو معدود افرادی بودیم
که تا آخرین دقایق #شهادت_شهید_برونسی
در کنار ایشون بوديم
خب ایشون آدمی نبود که
فلسفه خونده باشه
عرفان خونده باشه
فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود
یه آدم عالیه خاکی ..بنا , کارگر
یک مقدار طلبگی خونده بود
حکمت بود در #برونسی
معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت
قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت
و مکاشفاتی که داشت
که سه چهارنمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم
که قبل از
#عملیات_بدر ایشون
گفت :
اونجا که #حضرت_زهرا به من قول داده که من #شهید می شم
و تو بچه های دیگه مشهور بود
که #حاجی_برونسي
گفته :
اگه من تو این عملیات #شهید نشم
تو مسلمونی خودم شک می کنم.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هر وقت کار گیر کرد، به اینجا زنگ بزن!
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 آرام باش
📍إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
(سوره توبه آیه ۴۰)
📍ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺪﻫﻴﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ; ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﺩﺍﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻜﻪ ﺑﻴﺮﻭﻧﺶ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺗﻦ ﺑﻮﺩ ، ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻏﺎﺭ [ ﺛﻮﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻜﻪ ] ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﮔﻔﺖ : ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ . ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﻤﺄﻧﻴﻨﻪ ﻗﻠﺒﻲ ﺍﺳﺖ ] ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺸﻜﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﻳﺪﻳﺪ ، ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﺳﺎﺧﺖ ، ﻭ ﺷﻌﺎﺭ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ، ﻭ ﺷﻌﺎﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻭﺍﻟﺎﺗﺮ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ .✳✳✳
📍ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻜﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺸﻜﻠﺎﺕ ﺳﺨﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻚ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺹ ﺩﺭ" ﻏﺎﺭ ﺛﻮﺭ" ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺳﺨﺘﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ.
ﻭ ﻋﺠﻴﺒﺘﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻌﻀﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺟﻤﻠﻪ" ﺃَﻳَّﺪَﻩُ ﺑِﺠُﻨُﻮﺩٍ ﻟَﻢْ ﺗَﺮَﻭْﻫﺎ" ﺑﻪ" ﺍﺑﻮ ﺑﻜﺮ" ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ!! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم ﺑﺤﺚ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺑﺮ ﻣﺤﻮﺭ ﻳﺎﺭﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﻭﺭ ﻣﻰ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺹ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ یاریش نکنید خدا یاریش خواهد کرد.
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم «اسلسون» را با بی سيم «پی آر سی» از بچهها پرسیدم.🙂
یکی از بسیجیهای نیشابوری دستش را بلند کرد، گفت: « مو وَر گویم؟»
با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »😄
گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه.»
کلاس آموزشی از صدای خنده بچهها رفت رو هوا.😂
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_هفتم
●نویسنده :مجیدخادم
گروه های پایین تپه سنگر گرفتهاند بالا نمی آیند فرهاد گروهی از بچه ها را می فرستد تا پشت تپه را پوشش دهند که دشمن دورشان نزند .دیگر باید نیروهای کمکی می رسید اما خبری نبود. بالای تپه مه غلیظ تر است .سکوت سرد محال و دی لحظه ها را پر میکند.
بچه ها سرشان را از پشت سنگها دزدیدند و نشستن گروه گروه و تکتک.
نیکبخت دولا دولا و آرام ، بین بچهها میگشت و شوخی میکرد و چیزی بین شان تقسیم میکرد و سراغ گروه بعدی میرفت.
توی شیاری کنار پنج تای دیگر نشست از زیر به یک مشت انجیر در آورده به هر کدام یکی داد این حرف می زدند و ریز می خندیدند فرهاد که بالای سرشان را دید گفت: «چه می کنی اس مصیب ؟»
_هیچی !داریم انجیر میخوریم ,جوک میگیم می خندیم.
بلند شده کنار گوش فرهاد یواش گفت: «چرا نرسیدن؟»
_نزدیک ۸ دیگه باید میرسیدن تا حالا.
_بچه ها بعضیاشون ترسیدن گفتم ۴ تا جک بگم سرشون گرم بشه تا نیروها برسن.
فرهاد حرکت کرد سمت گروه های بالاتر تپه و نیکبخت هم برگشت به کمین خودش .صدا خوابیده بود و بچه ها توی مه که با سوز سرد باد رقیق و غلیظ میشد فقط منتظر بودند.
ناگهان یکی از بچه ها که پشت تخته سنگ بزرگی نشسته بود، بلند شد و به حال عجیبی شروع کرد بلند بلند نیکبخت را صدا زدن و از پشت سنگ بیرون آمده بود.
نیکبخت نزدیکش بود و نمیدانست شده نمی شد خودش را نشان دهد نزدیک پاسدار بی قرار شده خورد روی سنگ و کمان کرد و سکوت شکست.
ناخداگاه سرش را دزدید ولی انگار سر جایش خشکش زده بود و پناه نمی گرفت وقت از شیار تپه بلند شد و دوید و کشاندن پشت همان صخره که بود.
_«چیکار داری می کنی؟!»
_زبانش بند آمده بود آب یخ قمقمه که به صورتش خورد بدنش لرزشی کرد و بعد کمی آرام شد و حالت طبیعی پیدا کرد نیکبخت ترکت کرد برگردد سر جایش تا مواظب دشمن روبرو باشد که بالا نیاید.
هم شده بود و جهش کرد به پرتوی شیار که با صدای تک تیر توی فضای مهآلود تپه پیچید و نیکبخت با کمر افتاد روی زمین.
انعکاس صدا ثانیه ادامه داشت نیکبخت خودش را سر آن توی شیار دستش روی شکمش بود و از بین انگشت هایش خون بیرون می زد.
بچه ها پایین را زیر گلوله گرفتند. فرهاد همه را بالای تپه میخواند تا فاصله شان با دشمن بیشتر شود. دو نفر آمدند زیربغل نیکبخت را گرفتند تا ببرندش بالا.
«نه بزار خودم میتونم .این جوری جلب توجه میکنیم تکتک بریم امن تره»
تیراندازی ها شدیدتر شده بود از دو طرف انفجار خمپاره ها و موشک آرپیجی ها هم بود که پیوسته روی تپه میریختند نیکبخت یک دستش را گذاشته بود روی شکمش فشار میداد و بالا میرفت چشم هایش را هم روی هم محکم زور میداد و باز میکرد.درست اطراف را نمی دیده به بالا که نگاه کرد، دید فرهاد با جلیل و کمک تیربارچی اش شریف حسینی دارند میدوند سمت پایین.
بلند داد زد :«فرهاد جلیل نرین پایین صبر کنید تا نیروها برسند.»
فرهاد لحظه مکث کرد و نگاه کرد سمت صدا ،نیکبخت را روی برف ها دید که دارد دولا دولا بالا میرود.
یکی دیگر از این نیروها از وسط مه فریاد زد:« نیکبخت تیر خورده»
فرهاد با لبخند به جلیل گفت :«این حالا تیر خورده داره اینجوری میرهبالا ؟!!تیر نخورده بود چه کار می کرد؟!»
هم خندید و باز هم دویدن سمت پایین.
صدای تیربار جلیل از پایین به گوش میرسید.کنار مصیب ،مه رقیق تر میشد. صدای تیربار که کامل قطع شد مصیب هم از هوش رفت. هرچه پایین تر می رفت هوا شفاف تر می شد . پشت سنگی پناه گرفته بودند .فرهاد داشت با دو انگشت چشمهایی شریف حسینی را میبست .جلیل هم تیر خورده بود اما هنوز زنده بود.
مهمات تیربار تمام شده بود و برای اولینبار جلیل را بی ضرب در نوار تیر روی سینش می شد دید.
فرهاد گاهی تک تیر از پشت سنگ میزد تا نیروهای گروههای جلو نیایند. خشاب کلاش فرهاد هم که خالی شد ،جلیل را کور کرد تا برگردد سمت بالا .توی سینه کش تپه هنوز چند قدمی برنداشته بود که تیری از پشت به پیکر جلیل که روی دوشش بود خورد با دو زانو و زمین افتاد.اما جلیل را نگه داشت کف پای راستش را روی زمین محکم کرد و دوباره بلند شد و باد مه را پراکنده کرده بود و تنها سوز برف مانده بود که توی تن می رفت ،اما جلوی دید را نمی گرفت.
با هر قدم تا بالای پوتینش در برف فرو میرفت سنگین و خسته قدم برمیداشت لحظه توی حرکت برگشت تا سمت پایین تپه را نگاه کند گلوله مستقیم توی سینه اش نشست.
چند نفری از بچه ها از بالای تپه می آیند به سمت پایین برای کمک.
اما زودتر از آنها چهار نفر بالای سرشان می رسند خندان و جدی
_ پاسدارند؟
_ریش و پشمی هم دارند؟
_فکر کنم واسه هر کدامش هزار تومانی بدهند.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
○بعضی انسانها به زمین آمده اند
تا زمین قابل تماشا شود...
○آمده اند که تاریخ؛
شکوه شرافت و آزادگی شان را به نظاره بنشیند...
○آمده اند تا آبرو و اعتبار دنیا باشند
اصلا زمین،
از آمدن بعضی انسانها به خود می بالد...
و #حاج_قاسم عزیز ما یکی از همین انسانها بود..
#سردار_شهیدم
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بزرگ_مرد_کوچک
●يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقے را اسير ڪرده بود. احساس مالکيت میڪرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی. میگفت به شرطی اسلحه را می دهم کہ دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد.
●پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن ، دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكے گفت: « دلم برای اون عراقی های مادر مرده می سوزه ڪه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد و رفت ...
✍️ راوی : همرزم شهید
●ولادت : 1345 مسجدسلیمان
●شهادت : 1359 خرمشهر
#شهید_بهنام_محمدی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⛔️شبهه
شیخی که فتوایش ۱۲ استان ایران را بر باد داد!
شيخ جعفر كاشف الغطاء را فتحعلى شاه از نجف به ايران آورد تا اوضاع شيعيان ايران را سامان دهد. او را استاد بزرگ فقاهت ميدانستند.
اما شيخ جعفر همانى است كه فتحعلى شاه را به جنگ با روسها تشويق كرده و تهديد ميكند كه اگر شاه چنين نكند، خود شخصا اعلام جهاد خواهد كرد. در عين حال به شاه اطمينان ميدهد كه با توسل و قدرتهاى ماوراءالطبيعه، پيروزى را نصيب سپاه ايران خواهد كرد و سپاه روس به دست لشكر ايران، نابود خواهد شد.
فتحعليشاه كه زمام عقل را به دست شيخ جعفر خرافه پرور داده بود، پسر خود عباس ميرزا را با لشكرى ضعيف و فاقد تجهيزات كافى، به جنگ روسها ميفرستد، در حاليكه لشكر روس، مجهز و مسلح به توپ و سلاحهاى سنگين بود.
نتيجه اين حماقت، شكستهاى فضاحت بار و جدا شدن ۱۲ استان از كشور و پرداخت غرامتهاى سنگين بود..
❇️ پاسخ
🔹 آنچه در متن فوق آمده مخلوطی از راست و دروغ است.
اینکه مرحوم کاشفالغطاء فتوای جهاد در جنگ با روسها دارد ادعای صحیحی است. اما اینکه وی فتحعلی شاه را تشویق به جنگ کرده یا ادعا کرده با توسل به قدرت ماوراءالطبیعه پیروزی را ضمانت کرده است کذب محض و ادعایی بدون سند و مدرک است.
حقیقت این است که وقوع جنگ دوم بین ایران روس سه دلیل عمده داشت
۱. متن عهدنامه گلستان در تعیین خطوط مرزی ابهام داشت و تکلیف بسیاری از اراضی سرحدی که مراتع احشام ایلات اطراف بود را تعیین نکرده بود و همین سبب درگیری های مرزی شد.
۲. مردم مسلمانی که مطابق با عهدنامه ترکمنچای زیر حکومت روس رفته بودند دائماً با نامه نگاری با حکومت ایران و علما درخواست از اذیت و آزار روسها شکایت و از آنها درخواست کمک میکردند.
۳. تعدادی از خوانین محلی مانند حسین خان قاجار بیکلر بیگی که نمیخواستند مالیات بپردازند هم در دامن زدن به اختلافات بین ایران و روس موثر بودند. آنها به این وسیله تلاش می کردند تا از حمله عباس میرزا به خودشان جلوگیری کنند.
از سوی دیگر با توجه به اصلاحاتی که به تازگی در سیستم نظامی ایران صورت گرفته بود، تامین نیروهای نظامی که قبلاً با طوایف و ایلات بود با مشکل مواجه شده بود از این رو پادشاه دست به دامن علما می شدند.
علما (از جمله مرحوم کاشفالغطاء) هم که قبلاً درخواست مسلمانان به آنها رسیده بود، با شرایطی که در متن فتوای آنها آمده است شرکت در جنگ را #جایز دانستند که همین باعث شرکت مردم در جنگ و پیروزیهای چشمگیری شد.
اما در ادامه به دلیل خیانت برخی طوایف (از جمله آصف الدوله قاجار که از رساندن کمک به عباس میرزا خودداری کرد) و نیز عدم انجام فرانسه به تعهدات نظامی که قبلاً منعقد شده بود و باعث شد تا سپاه ایران با کمبود سلاح مخصوصا سرب مواجه شود، ایران شکست خورد و منجر به عهدنامه ترکمنچای و جدا شدن برخی از شهرهای ایران شود
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴پیشگامان به سوی خدا
📍وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ
أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ
(سوره واقعه آیه ۱۰ و ۱۱)
📍ﻭ ﭘﻴﺸﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﺎﻥ [ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﻴﻚ ] ﻛﻪ ﭘﻴﺸﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﺎﻥ [ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﺁﻣﺮﺯﺵ ]ﺍﻧﺪ ،
ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻧﺪ.✳✳✳
📍" ﺳﺎﺑﻘﻮﻥ" ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﭘﻴﺸﮕﺎﻣﻨﺪ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﭘﻴﺸﻘﺪﻣﻨﺪ، ﺁﻧﻬﺎ" ﺍﺳﻮﻩ" ﻭ" ﻗﺪﻭﻩ" ﻣﺮﺩﻣﻨﺪ، ﻭ ﺍﻣﺎم ﻭ ﭘﻴﺸﻮﺍﻯ ﺧﻠﻘﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺰﺭﮔﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺪیثی ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
" ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﭘﻴﺸﮕﺎﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺳﺎﻳﻪ ﻟﻄﻒ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺘﻨﺪ"؟! ﺍﺻﺤﺎﺏ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ: ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺁﮔﺎﻫﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﻓﺮﻣﻮﺩ:
" ﺁﻧﻬﺎ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺣﻖ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﭘﺬﻳﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺳﺆﺍﻝ ﺷﻮﻧﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﺮﺩم ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺣﻜﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ"! .
ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻣﺮﺳﻞ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻣﺮﺳﻞ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#انواع_حجاب بانوان که از آیات #قرآن کریم به دست می آید ⬅️#حجاب دیدگان: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِن...» ؛ «و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوسآلود) فروگیرند...»
2️⃣ حجاب دامان: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» ؛ «و عفاف خود را حفظ کنند»
3️⃣حجاب زینت: «وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها» ؛ «و زینت خود را-جز آن مقدار که نمایان است- آشکار ننمایند»
4️⃣حجاب اندام: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِن» ؛ «و(اطراف) روسریهای خود را بر سینه خود افکنند(تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)»
5️⃣حجاب حرکات: «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِن» ؛ «و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود»
6️⃣حجاب بیان: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَض» ؛ «پس بهگونهای هوسانگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند،» #حجاب
#پویش_حجاب_ففاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سی_و_هشتم
●نویسنده :مجیدخادم
در را فرزاد باز میکند دو جوان با لباس سپاه جلوی در ایستاده اند.صورت یکیشان تازه تنک مویی دراورده. خودشان را معرفی میکند عبدالحمید حسینی و رضا روشن. از طرف فرهاد پیغام آوردهاند برای مادر. فرزاد خوشحال می دود داخل و مادر را صدا میزند.عارف شان که می کنند ،داخل نمی آید همان جلوی در صحبت می کنند .فرزاد کنار مادر ایستاده.
_چرا خودش نیامده مادر؟
_کارش زیاد. سخته بیاد. آخه فرمانده است آنجا.
_به ماکه نمیگه اونجا چه کاره است و چه کار میکنه
_منم به زور خودش مرخصی فرستاده الان دوشنبه تا جمعه من هم بر میگردم اینها را. سپرده بدم خدمت شما.
دستمال را که مادر باز میکند انگشتر و تسبیح فرهاد وسطش است و نامهای هم کنارشان. دل مادر هری می ریزد.
_پیغامی نداشت ؟سلامته؟
_ها مادر. فقط گفت شما برید خبر سلامتی منو برسونید خودم بعدش میام.
_گفتین رفیقشین؟!
_ما مریدشیم حاجخانم! همه عاشق آقا فرهادن
بعد از رفتنشان ،مادر و بقیه میآیند لبه حوضچه مینشیند. فرزاد ایستاده شروع به خواندن نامه میکند. مادر تسبیح و انگشتر را توی دستش می چرخاند.
«با آرزوی طول عمر و سلامتی برای امام عزیزمان خدمت سروران گرامی هم پدر و مادرم و خواهر و برادران خوبم سلام. انشاالله که حالتان خوب باشد و هیچ ناراحتی نداشته و مشغول عبادت به درگاه خداوند متعال هستید پدر و مادر عزیزم از روزی که از شیراز آمده ام تا کنون حدود سه ماه میگذرد، که نزدیک یک ماه آن در آبادان و دو ماه هم در کردستان هستم. وضعیت در این مدت خوب بوده است از هر لحاظ راحت هستیم و هیچ ناراحتی نداریم به غیر از دوری از شما و دیگر، بودن کفار در کشور اسلامی مان ایران.از یک طرف کفار بعضی از مرز به کشورمان حمله کردند و از طرف دیگر عدهای منافق و خودفروخته دست نشانده آمریکا به اسم دموکرات و کوموله و فدایی و مجاهدین به کردستان حمله کردند و مشغول عزیت و وحشت مردم این منطقه شده اند که به امید خدا کم کم کارشان تمام است.
پدر و مادر عزیزم خود خوب می دانید که در این مدت عمرم هیچ کاری نه برای اصلاح آن برای شما و مردم مسلمان و مستضعف ایران انجام ندادهاند بلکه همیشه مایه مزاحمت به خصوص برای شما پدر و مادر عزیزم بودم و همیشه شما را ناراحت کردم که امیدوارم با آن قلب پاک و مهربانی که دارید مرا خواهید بخشید و از خدا برای من طلب بخشش خواهید کرد ،چرا که آن قدر گناه کردم که پیش خدا رو سیاه هستم و دیگر نمی توانم جواب این ها را بدهم.
مادر خوبم احتمالاً چند روز دیگر به سردشت یا مریوان می رویم و مدتی آنجا کاری داریم که باید انجام دهیم دعا کنید انشالله موفق و پیروز شویم.احتمالا زیاد طول نمی کشد و اگر خدا خواست و زنده بودیم بعد از آن مأموریت برای چند روزی مرخصی به شیراز می آیم.حال بچهها چطور است انشاءالله که حال تمامی تان خوب هست و هیچ ناراحتی نداریم و مشغول پیشبرد انقلاب و نابودی منافقین باشید.خب دیگر سرطان را بیش از این درد نمی آورم سلام به همه دوستان و آشنایان را برسانید از همه التماس دعا دارم دعا کنید که خدا گناهان مرا هم ببخشد و از من راضی شود.راستی سلام مرا به خانم هم برسانید این نامه را میدهم به یکی از دوستانم که میخواهد از بوکان به شیراز بیاید و چند روزی در شیراز کار دارد بیاورد.باید ببخشید که خط خوبی ندارم با آرزوی موفقیت و طول عمر با عزت و التماس دعا از همه.
السلام قربان همه شما فرهاد. ۶۰/۸/۲۳ بوکان »
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍂 گفتـــند که ما #رفتیم از کـــردهی خود شـادیم این نهـــضت خـونـیـن را در دست شما دادیم ؛
🍂تـــــا زنده به #ایمانیــــم تـــــا در خـط قـرآنیـــم📖 بــــا لطـف امـام عصـــر(عج) در راه #شهیدانیــم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پاسخهای استاد مهدوی ارفع به برخی شبهات مطرح
🔹 مصلحت را از کجا آورده اید؟
🔹 مصلحت سنجی تا کی؟
🔹 مگر عدالت بر همه چیز مقدم نیست
🔹 رهبری هم مجبور است حمایت کند
🔹 چرا فلانی را عزل نمی کنند؟
🔹 محبوبیت رهبری پایین می آید
🔹 چرا رهبری دخالت نمیکند؟
🔹فقط استیضاح! مامور به وظیفه ایم
🔹نمیتوانم فلان هیئتی را قانع کنم
🔹 آخه فلان عدالتخواه هم گفته....
🔹 فلان حاجی هم بالای منبر گفت...
🔹 فتنه اکبر چه زمانی است؟!!
🔹 نسبت ما با ولی جامعه چیست؟
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 آیا مومنان نمیخواهند از خواب غفلت بیدار شوند ؟؟
📍أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ
(سوره حدید آیه ۱۶)
📍ﺁﻳﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻗﺮﺁﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﻧﺮم ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ ﺷﻮﺩ ؟ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ [ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ] ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻃﻮﻟﺎﻧﻲ ﮔﺸﺖ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﺷﺪ ، ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ .✳✳✳
📍 ﻗﺮﺁﻥ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺳﺨﺖ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺷﻊ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﻧﺪ؟، ﻭ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺍﻣﺘﻬﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﻴﺨﺒﺮﻯ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻏﻔﻠﺘﻰ ﻛﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺁﻥ ﻗﺴﺎﻭﺕ ﺩﻝ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺴﺎﻭﺗﻰ ﻛﻪ ﺛﻤﺮﻩ ﺁﻥ ﻓﺴﻖ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ! ﺁﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﻬﻢ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﻰ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﺮﻓﻪ ﺳﭙﺮﺩﻥ، ﺩﺭ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺯﻳﺴﺘﻦ، ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻋﻴﺶ ﻭ ﻧﻮﺵ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ؟!✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم سلیمانی ضمن وصف رشادتهای شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم): من واقعا عاشق سید ابراهیم بودم
🔹 انتشار بهمناسبت سالگرد شهادت مصطفی صدرزاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
|•💖•.^^
〖••ما نهضت✦خودمان را
مرهون زنها🌸میدانیم.
مـردها بـھ تـبـع زنها🌱
در خیابانها میریختند.👌🏻••〗
•خمینۍعزیز‹ره›✨•
-صحیفه امام،ج۷،ص۳۳۸-
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆