eitaa logo
💕رفاقت تا شهادت💕
452 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
سلام رفیق چطوری🙂 +میخوام تو رو به رفقام آشنا کنم🤝 -رفیق هات کی هستن؟! +رفیق های من خیلی مردن،خیلی آقا، یعنی ته معرفت و مردانگی:) _عه جدا؟ حالاکو معرفی کن بشناسیمشون +بیاتا با رفیقام آشنات کنم رفیق روزی های سختی من (شهدا)هستن همراه شهدارفاقت تا شهادت🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی شهید🌹
فرمانده شهید سیدخلیل بهشتی مساله گو  نام و نام خانوادگى: سیّدخلیل بهشتى مسأله‏گو نام پدر: سیّد جلال تاریخ و محلّ تولّد: 1/1/1343 ـ مشهد تاریخ ومحلّ شهادت: 22/12/1363 ـ جزیره‏ى مجنون آخرین سمت: مسئول محوراطّلاعات و آموزش اطّلاعات لشكر 5 نصر سیّد خلیل بهشتى مسأله‏گو در 30 بهمن ماه سال 1343 در مشهدبه دنیا آمد. كودكى ساكت و آرام بود. تحصیلات ابتدایى را در دبستان «رام» گذراند. پس از اتمام دبستان به «مدرسه‏ى رضائیه» رفت .در بسیارى از تظاهرات و تحصنّات حضور مى‏یافت.اهل نقّاشى بود و روى پارچه نقاشى مى‏كرد.خطّ خوبى نیز داشت. از زمانى كه توانست روى پاى خود بایستد. بسیار دست و دلباز بود.خواهرش مى‏گوید: «یك سال كه نزد یكى از اقوام كار مى‏كرد،حقوقش را نمى‏گرفت و در عوض از آن جا براى مادر و خواهرها چیزى مى‏خرید.» پس از شروع جنگ تحمیلى ـ در حالى كه محصّل سال دوّم دبیرستان دكتر شریعتى بود ـ درس را رها كرد و به میدان مبارزه شتافت. عقیده داشت: «اگر بر دشمن فایق آییم، براى درس خواندن فرصت هست.» براى گذراندن خدمت سربازى خود را به سپاه معرّفى كرد. پس از گذراندن دوره‏ى آموزشى در بجنورد جهت یارى رساندن به رزمندگان اسلام در جبهه‏هاى حق علیه باطل، راهى ایلام شد. براى شركت در هر عملیّاتى داوطلبانه به خطّ مقدّم مى‏رفت. اواخر خدمتش بود كه عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد و بعداز آن به صورت پى در پى در جبهه‏ها حضور یافت یك بار در عملیّات والفجر بر اثر اصابت گلوله به صورت به شدّت مجروح شد. به طورى كه بعد از چند روز بسترى شدن در یكى از بیمارستان‏هاى یزد براى درمان كامل به مشهد منتقل شد و تا بهبودى كامل آن جا ماند و پس از آن دوباره به منطقه بازگشت. او توانست به تنهایى و بدون دیدن آموزش خاصّى وارد اطّلاعات شود. پس از گذراندن دوره‏ى كارآموزى، به سرعت پیشرفت كرد و پس از طى دوره‏اى بسیار كوتاه توانست به عنوان مربّى واحداطّلاعات مطرح شود، و مسئول آموزش واحد اطّلاعات لشكر 5نصر گردید. علاوه بر این در غوّاصى نیز مهارت داشت. نماز اوّل وقتش هیچگاه ترك نمى‏شد. به امام خمینى خیلى علاقه داشت و همیشه از ایشان سخن مى‏گفت و شخصیّت ایشان را توصیف مى‏كرد. همواره به برادران و خواهرانش در مورد درس و انجام فرایض دینى سفارش مى‏كرد و از خواهرانش مى‏خواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مى‏شد.  به نماز كه مى‏ایستاد، انگار روحش به پرواز در مى‏آمد و اللّه‏اكبر كه مى‏گفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود. حسین حیدرى ـ یكى از همرزمانش ـ مى‏گوید: «خلیل جاذبه داشت و این جاذبه در چهره‏اش نبود؛ بلكه در درونش بود.» به مرخصّى كه مى‏آمد نامه‏هاى همرزمانش را به خانواده‏هایشان مى‏رساند. به صله‏ى رحم اهمیّت مى‏داد. مى‏گفت: «اگر در زیر رگبار مسلسل‏ها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمى‏كشم، از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مى‏كنم.» تمام رفتار و اعمالش نشانگر روحیه‏ى شهادت‏طلبى او بود. او این عشق به شهادت را در وصیّت‏نامه‏اش این‏گونه بیان مى‏كند: «عروسى من در جبهه و روز شهادتم روز دامادى من است.عروس من شهادت است. صداى توپ و گلوله و خمپاره خطبه‏ى عقد مرا خواهند خواند. با خون سرخم خود را براى معشوقم آرایش خواهم كرد و در غلغله‏ى شادى مسلسل‏ها و بارش نقل‏هاى سربى درحجله‏ى سنگر، عروس شهادت را به آغوش خواهم كشید.» قبل از شركت در آخرین عملیّات، براى مراسم عقد خواهرش به مشهد آمد و پس از آن بار دیگر به منطقه بازگشت، او خواب شهادتش را دیده بود؛ دیده بود كه راه كربلا را پیدا كرده و به سوى آن پروازمى‏كند. خطاب به خواهرش گفته بود: «به كورى چشم منافقین، در شب هفت من عروسى كن تا دشمن بداند كه ماكیستیم و بداند كه شهادت میراث ماست.» توصیه كرده است : «براى از دست دادن من غصّه یا افسوس نخورید كه شهادت حدّ نهایى تكامل انسان است.» همرزمش درباره‏ى آخرین خاطره‏ى خود از خلیل مى‏گوید: «آنشب خلیل به شكلى دعا مى‏كرد كه من واقعا تعّجب كردم. خیلى طولانى شده بود. سر به سرش گذاشتم و گفتم: دیگر نمى‏گذارم بروى خلیل روبه من كرد و گفت: « من فردى گنهكار هستم و مى‏خواهم كه امشب خدا توبه‏ام را بپذیرد و اگر پذیرفت، من به سحر نرسم.»خدا نیز چنین خواست و او را به سوى خود فرا خواند. در تاریخ22/12/1363 در جزیره‏ى مجنون و در حین عملیّات بدر بر اثراصابت تركش به سر به شهادت رسید. وصیّت كرده: «در كنار عكسى كه بر سر مزارم خواهید گذاشت،بنویسید: این است یكى از رهروان حسین(ع).» شهادت او اثرات مثبت و سازنده‏اى در اطرافیان داشت. بسیارى از آشنایان وى متحوّل و برادرانش در جهت ادامه‏ى راه او رهسپارمیادین نبرد شدند.
پیكر پاكش در بهشت رضاى مشهد به خاك سپرده شد.او خطاب به خانواده و دیگر كسانى كه وصیّت‏نامه‏ى او را مى‏خوانند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان سوخت موشک هامونه✌️ بایدم تو خاک این سرزمین ایمان باشه حسینیه ایران باشه پشت امام جهان مشت بی حریفیم به اذن صاحب زمان تو قدس شریفیم 🎙محمد اسداللهی https://eitaa.com/byatbashohada/1696
شهید کیومرث عابدی در قسمتی از وصیت‌نامه خود آورده است: «به برادرم فرامرز که با این صدامیان می‌جنگد بگویید تا آخرین قطره خون که دارید با این یزیدیان بجنگید تا اسلام را زنده نگاه دارید.» https://eitaa.com/byatbashohada/1696
همیشہ یک سفارش به ما میکرد. می گفت: « اگه در معرض قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و از اون گناہ فرار کنید🔸خودتون رو با خواندن قرآن و نماز یا مطالعہ📕 و ورزش مشغول کنید تا حواستون از اون محل و از اون گناہ پرت بشه. https://eitaa.com/byatbashohada/1718
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 از حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها کم بگیری ضرر کردی😔 🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی https://eitaa.com/byatbashohada/1718
کارهای خوبی که میتونیم توطول روزمون انجام بدیم که باعث ثواب ورشداخلاقی وخوشحالی آقا امام زمان(عج) میشه👇 ¹- دائم الوضوبودن ²-صلوات فرستادن ³- استغفارکردن ⁴-تلاوت قرآن(حتی یک صفحه یایک آیه☺️) ⁵-مهم ترازهمه نمازاول وقت 🔹این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتر(هرکےڪه میتونه‌😉)بفرستین تااوناهم‌ثواب‌کنن https://eitaa.com/byatbashohada/1727
بخوانیم دعای فرج را که صاحب قلب ما دل خوش است به دعای ما❤️ برسان دوای همه درد های مرا🤍 https://eitaa.com/byatbashohada/1696
معرفی شهدا🌹
سردار شهید بابامحمد رستمی ‌رهورد نام پدر: قربان محل تولد: مشهد تاریخ تولد: 09/11/1325 ناریخ شهادت: 17/10/1359 محل شهادت: سبزوار مسؤلیت: فرمانده عملیات عضویت: كادر گلزار :حرم ‌مط‌هر امام رضا نوجوانی و جوانی گوینده: حیدر جوانشیر خانواده ما و عمویم در یك حیاط در روستا زندگى مى‏كردیم. روابط بین من، بابارستمى و پسر عموى دیگرم خیلى صمیمى بود. عمویم معمولاً مریض بود و بابامحمد با هر زحمتى بود امورات زندگى خانواده‏اش را مى‏چرخاند. بعد از مدتى مادرش دار فانى را وداع گفت و سرپرستى پسر عمویم را عملا مادرم عهده دار شد. بعد از چندى پدر بابامحمد -عمویم- به درگز مهاجرت كرد و پسر عمویم هم به دنبال پدرش رفت. خانواده ما هم پس از مدتى به روستاى دیگرى بنام اینچه شهباز مهاجرت كرد و پدرم و برادرم و من در املاك دامادمان مشغول به كار شدیم. پس از چندى تصمیم گرفتیم بابامحمد را هم نزد خودمان بیاوریم و لذا برادرم به درگز رفت و پس از 2-3 روز پسرعمویم را نزد ما آورد. یك روز مادرم به نزد صاحب كارمان رفته و تقاضاى مقدارى گندم كرده بود كه جواب رد شنیده بود. بعد از چندى بابامحمد از این موضوع مطلع شده بود و خیلى ناراحت شده بود و گفته بود: چطور ما چهار نفر براى این بابا مشغول به كاریم، آیا ارزش بیست من - 60 کیلو - گندم را نداریم؟ این آدم خوبى نیست، باید این موضوع را بین اهالى مطرح كنیم تا این آدم را بهتر بشناسند. چرا دارد زورگویى مى‏كند؟ همین مطلب باعث شد كه بابامحمد روستا را رها كرده و به شهر مهاجرت نماید. خاطرات مبارزاتی، نظامی گوینده: حیدر جوانشیر بابامحمد مى‏گفت: در كردستان شب امنیت نداریم. ضد انقلاب از ارتفاعات و تپه‏هاى مجاور مراكز و مقرهاى وابسته به سپاه را مورد هجوم و حمله قرار مى‏دهد. یك بار او گفت: یك شب با تاریك شدن هوا به اتفاق 2 نفر دیگر از مقر سپاه خارج شدیم. در حومه شهر كنار سایه دیوارى ماشین را پارك كرده و مخفى شدیم. لحظاتى گذشت. یك دستگاه خودرو جیپ به ما نزدیك شد و با فاصله نه چندان دورى نگه داشت. دو نفر سرنشین از آن پیاده شدند. خوشبختانه در خلاف جهت ما به سمت ارتفاع رفته و روى تپه نزدیك ما نشستند. بعد از مقدارى صحبت دیدم به سمت خودروشان آمده و آر پى جى‏ها را از داخل جیپ بیرون آورده و روى ارتفاع به سمت شهر مستقر كردند. تیراندازى را شروع كرده و تمام كردند. به سمت خودروشان حركت كردند تا از منطقه خارج شوند. قبل از آنكه آنها سوار شوند به سمتشان تیراندازى كردیم. یكى درجا هلاك شد و دیگرى را زخمى دستگیر كرده و به مقر سپاه بردیم. بازجوئى‏هایى كه كردیم به ما اطلاعات مفیدى داد. مشخص شد كه گروه‏هاى خراب كار چند نفرند؟ از كجا تیراندازى مى‏كنند و... نتیجه این حركت از جهت امنیتى خیلى مثبت بود. عشق به جهاد گوینده: یک پسر برادر رستمى چهل روز قبل از شهادتش خانمش وضع حمل مى‏كند. موقعى كه ایشان جهت خبرگیرى از خانواده به مشهد مى‏آید فرزند ایشان مریض و حالت كبودى مى‏گیرد. خانمش مى‏گوید كه بچه را بردار به دكتر ببریم. در همان لحظه هم ایشان قصد برگشت به منطقه را دارد و یكى از برادرها به نام سرگرد معدنى به دنبال ایشان مى‏آید. ایشان مى‏گوید: صدتا از این بچه‏ها فداى یكى از آن بسیجی هایى كه آنجا منتظر من هستند. من باید بروم كار دارم. بعد دست سرگرد معدنى را مى‏گیرد، و مى‏گوید: بلند شو برویم. این خانم مى‏خواهد ما را از راه به در كند، برویم كه كار داریم و بلند مى‏شوند خداحافظى مى‏كند كه سه یا چهار ساعت بعد ماشین چپ و به شهادت مى‏رسد
فرازهایی از وصیت نامه شهید حسین بواس خدا می‌داند که چقدر این ذکر «اللهم اجعلنا من الذابین عن حرم سیده زینب(سلام اللّه علیها)» را گفتیم تا خدا این توفیق را به ما بدهد تا جزء مدافعین حرم مطهر حضرت شدیم. الحمدللّه خدا بر سر ما منّت نهاد تا جزء مدافعین حرم مطهر حضرت شدیم و اینک در این سرزمین هستیم. واقعاً لذّت دارد تا ما هم از آن همه سختی که خاندان نبوت متحمّل شدند را به قدر ذرّه ای بچشیم و در این راه قدم برداریم. الحمدللّه همسر و فرزند عزیزم، مرا ببخشید اگر در حقّتان کوتاهی کردم. هردوی شما را دوست دارم و به شما عشق می‌ورزم. امیدوارم که در مسیر حق ثابت قدم باشید. آقا محمّدجواد: مواظب مادرت باش؛ چراکه او بهترین مادر دنیاست. ان شاءاللّه که در مسیر قرآن و ولایت باشی. خدایا نمی‌دانم کی، کجا و چگونه مرا خواهی برد؟ ولی از تو می‌خواهم زمان مرگم، مرا در راه حفظ و نگهداری از دینت ببری. خدایا! این بنده کوچک و خطاکارت را با همه این بدی ها و ناتوانیم بپذیر و بر سرم منت گذار و شهادت راهت را نصیب من بگردان ❤️ ❤️ https://eitaa.com/byatbashohada/1696
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 آیت الله مجتهدی تهرانی ره قلب ما آدم ها، مثل آهن زنگ میزنه. با این سه عمل زنگ قلب هاتون رو پاک کنید. https://eitaa.com/byatbashohada/1732
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔴 دعای ندبه بگوچندجمعه گذشتی زخوابت چه اندازه درندبه هایادیاری؟ به شانه کشیدی غم سینه اش را ویاچون بقیه..توسرباریاری؟؟ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج https://eitaa.com/byatbashohada/1729
معرفی شهید 🌺
ده خاطره از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده شهید برونسی سردار شهید عبدالحسین‌ برونسی‌ نام پدر:حسین‌علی‌ محل تولد:شهرستان مشهد تاریخ تولد:03/06/21 تاریخ شهادت :25/12/63 محل شهادت :شرق دجله منطقه :عملیات بدر مسؤلیت :فرمانده‌تیپ‌ لشكر 5 نصر كودكی‌ را كه‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یك‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلبوی‌ پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خود نمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملك‌ باعث ‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر كدام ‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در ركاب ‌مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواك‌ در زیر شكنجه‌ دندانهایش‌ را شكستند. انقلاب‌ كه‌ پیروز شد، جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ كردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود كه‌ استعداد بالقوه‌ او ب ه‌فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه ‌برسد و دراین‌ سالها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا كه‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ كه‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ كرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود كه‌ زمان‌ و مكان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/63 به‌ شهادت‌ رسید. ده خاطره از شهید 1)شهید برونسی در عملیات بدر بسیار ناراحت و گرفته به نظر می رسید ، چون عملیات خیبر و آنچه در عملیات خیبر اتفاق افتاده بود ، خیلی برایش سنگین و متأثركننده بود و لذا خیلی تأكید می كرد كه هیچكس اجازه عقب نشینی در این عملیات را ندارد. و باید ما هدفمان را بگیریم ، حتی اگر تا آخرین نفرمان هم به شهات برسیم ، ولی باید به سر چهار راه برسیم. واقعاً این را به عنوان شعار نمی گفت: از قلبش از تمام نهادش این ندا بر می خواست و به صورت بلند و با فریاد می گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، این چهار راه هم به اصطلاح پدی بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزیره ایجاد كرده بود. یعنی از اتوبان بصره منشعب می شد و یك خط پدافندی به حساب می آمد كه دشمن در واقع تشكیل داده بود. تقاطع آن بعضی از جاده هایش بصورت عمودی به داخل جزیره می آمد كه به اینها در واقع می گفتیم پد، جاده ای بود ولی چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگی هور قریب به 3 متر (2/5 الی 3 متر ) از هور می آمد از توی آب یعنی می آمدی بالا تا می رسیدی به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، این تنها جاده ای بود كه ما داخل آب داشتیم. 2) شهید برونسی می گفت: اولین دفعه كه می خواستم به جبهه بروم برای خداحافظی به خانه آمدم و دیدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خیلی وضع ناجوری داشت. می گفت: بالای سرش ایستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بودیم كه چه طوری با این وضعیت روحی و جسمی كه دارد جریان رفتن جبهه را به او بگویم. از طرفی مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند می گذشت و باید خودم سریع به كارهایم می رساندم. بالاخره جریان را به خانمم گفتم: تا خانمم جریان را شنید هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعیت به كی می سپاری؟ در این موقعیت و شرایط اگر ما الان بیفتیم چه كسی ما را به دكتر می برد. گفتم كه: به خدامی سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اینكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ایشان دست می دهد و خلاصه مجبور است كه این خانم و خانواده را به همین وضعیت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. می گفت: بعد از مدتی كه در جبهه بودم با خانواده ام تماس گرفتم و دیدم كه خانواده خیلی خوشحال است. تعجب كردم پرسیدم جریان چیست؟ خانمم جریان را اینگونه تعریف می كردند، می گفتند: بعد از این كه تو رفتی در همان حالی كه من بی هوش بودم، یك كبوتر سفیدی وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.من حركت كردم و به هوش آمدم، دیدم كه این كبوتر است و نهایتاً پرواز كرد و رفت روی دیوار حیاط روبروی همان در اتاق نشست. بعد از مدتی دور حیاط چرخی زد و نهایتاً داخل اتاق آمد و دوری زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همین الانی كه چند سال می گذرد و من در جبهه ها هستم خوشبختانه این مریضی سراغ خانمم نیامده است. 3) پدرشان بعد از اینكه از جبهه برگشتند ، مریض بودند . در روستا كشاورزی می كردند و هنگام درو كردن گندم مریض می شوند و ایشان را به مشهد می آورند . در مشهد او را به دكتر بردیم و دكتر گفت : ایشان سكته كرده است . خیلی حالشان خراب بود ، زنگ زدیم كه پدرتان خیلی مریض است و دكتر گفته است خوب نمی شود .