زنگ ناهار هم با پانی یه چهارصد باری بایبای کردیم همش با هم. بعد یه بار دیگه هم اومد بعد دریا یه چیزی راجب کلاس مون پرسید که اگه میموند فلان کار رو میکرد . منم به جاش بلند گفتم ن- . بعد اونم یه نگاه کرد و به صورت لب خونی گفت عمرا و خندید🤣🤣🤣🤣🤣🤣😭😭😭. بعدش سوت دهنی اومد بزنه اولش نتونست بعدش صدای قطار دا- . آخر سر موفق شد و صداش مشالا همه جا پیچید . بعد یه جماعت برگشتن نگاهش کردن اونم خندید زبونشو آورد بیرون😭😭😭😭اگوجووووو
بعدش زنگ تفریح بعد زنگ ناهار هم کلی چرت و پرت گفتیم و خوش گذروندیم با دریا و ویین و دوقلو ها تو کلاس پژوهش دریا ^^ . خیلی خوشگذشت و حال داد (ولی آرمیتا ی بدبخت فکر کنم از شماره چشمم سکته ک-)
𖥔🌞 ݁˖
خب حقیقتا برای این موضوع ها انقدر خندیدم عضله صورتم درد گرفته (اولین بار یهو پریدم تو کلاس چائون فکر
دستبند قبلی^^. مال اون قرمز مشکیه