هدایت شده از اتاقکسیگار؛
Sun vibe
کتاب پیشنهادی: دیگر بس است(جلد پنجم مجموعه اسم این کتاب یک راز است)
سورنا:
"حس میکردم از وجودم زندگی عبور کرد
توی بند بند بودنم خورشید طلوع کرد
توی دشت طلایی پروانهها یه دختر
میون بوتهها آروم گلا رو بو میکرد"
"توی آخرین جنگ خورشید و سرخی
طلای لبخندم شد غروب رنج"
برای: https://eitaa.com/cabin7
𖥔🌞 ݁˖
این خیلی منه و واقعا وقتی خوندمش میخواستم aaaa
منظورم اینه مشخصاتش منو توصیف میکنه