هدایت شده از اخبار ۲۴ ⏰
روز یازدهم، روضه ی ناموسِ خدا...
من بمیرم که تو را سوی اسارت بردند...
#یا_زینب(س)💔🥀
✼═══┅💖💖┅═══✼
💞@beheshte_hamsaran
34.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت به ساعت عاشورا چه گذشت؟
@cafedastan
🔴 داستانهای علما: نمونه ای جالب از کمک و مساعدت به یکدیگر
واقدی گفته است:
زمانی بر من گذشت که بسیار در تنگی معاش و سختی زندگی بودم. روزی کنیزم آمد نزد من و گفت: ایام عید می رسد و در خانه چیزی نداریم. پس من ناچار رفتم نزد یکی از دوستانم که اهل بازار بود و نیازمندی خود را اظهار کرده و از او مقداری قرض خواستم. دوست بازاریم کیسه مهر کرده و سربسته ای که در میان آن یک هزار و دویست درهم بود به من داد و من بخانه خود برگشتم.
هنوز برقرار نشده بودم، دیدم یکی از دوستانم که سیدی هاشمی بود وارد شد و اظهار نمود: که گندمهایم نرسیده و به تأخیر افتاده و از جهت معاش و زندگی در تنگی هستم اگر داری مقداری قرض به من بده؟
من حرکت کردم و آمدم نزد همسرم و قضیه قرض گرفتن خودم را از رفیق بازاری و قرض خواستن دوست سیدم را برایش بیان کردم.
همسرم گفت: اکنون چه فکری داری؟
گفتم: قصد دارم کیسه ای که قرض کرده ام که هزار و دویست درهم در آن است با دوستم نصف کنم.
همسرم گفت: فکر خوبی نکرده ای.
گفتم :چرا؟
گفت:به جهت آنکه تو از دوست خود که یک بازاری است قرض خواسته ای و او به تو این مبلغ را قرض داده. سزاوار نیست که تو نصف آن را به دوست خودت که فرزند و ذریه رسول الله صلی الله علیه و آله است بدهی. بلکه لازم است همه کیسه را به آن فرزند پیغمبر بدهی.
پس من از نزد زنم برگشته و آن کیسه را به دوست سیدم دادم و او رفت.
❌ ادامه در پست های بعدی...
@cafedastan
داستان های عبرت انگیز
🔴 داستانهای علما: نمونه ای جالب از کمک و مساعدت به یکدیگر واقدی گفته است: زمانی بر من گذشت که بسیا
هنوز تازه به منزل خود رسیده بود که همان دوست بازاری من که به شدت احتیاج به پول داشته و با آن سید دوستی داشته وارد منزل او شده و تقاضای قرض می کند.
دوست سید من وقتی شدت احتیاج او را می فهمد همان کیسه ای را که از من قرض گرفته بود با همان حال مهر شده به او می دهد.
دوست بازاری که چشمش به کیسه و به مهر خودش می افتد آن را می شناسد و در حالی که آن کیسه همراهش بود نزد من آمد و قضیه را از من سوال کرد من قضیه را برای او شرح دادم.
در این هنگام قاصدی از سوی یحیی بن خالد برمکی وارد شد و به من گفت: مدتی است امیر به من گفته بود که به نزد تو بیایم و تو را دعوت کنم به حضور امیر. ولی در اثر کثرت مشغله دیر بخدمت رسیدم. اکنون حرکت کنید که امیر به زیارت شما اشتیاق دارد.
من حرکت کرده همراه قاصد بنزد یحیی بن خالد برمکی رفتم و در نزد او قضیه کیسه را گفتم، یحیی وقتی قضیه را شنید غلامش را صدا کرد و گفت: فلان کیسه کذائی را بیاور.
غلام کیسه ای را آورد که در آن ده هزار دینار بود.
یحیی آن کیسه را به من داد و گفت:
دویست دینار آن مال خودت و دویست دینار مال رفیق بازاریت و دویست دینار مال رفیق سیدت و چهارصد دنیا دیگر مال همسرت باشد چونکه او از همه شما کریمتر و باگذشتتر بوده است.
(اعیان الشیعه ،ج10،ص32.)
@cafedastan
🔴عاقبت چشم چرانی برادران موذن
در شهر سه برادر بودند که یکی از آنها موذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد اذان میگفت. این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم موذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان میگفت. او هم حدود ده سال به موذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد
پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گویی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم رو به رو شد به آنها گفت: من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد میکنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا بروند. وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم
او گفت قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن میخوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد
از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنها موذن بودند و این کار از آنها انتظار نمیرفت. خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت: ما هر گاه که بالای مناره مسجد میرفتیم به خانه های مردم نگاه میکردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است
📚روایات و داستانهای کهن وقرانی
شهرام شیدایی
@cafedastan
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#شاهد_مجنون
🌷صبح روز سوم فروردین ماه سال ۱۳۶۳ به اتفاق سردار بهروزی و فرمانده تیپ به جزیره مجنون رفتیم. آبراهها درست در مقابل، در دید دشمن بود. همانجا ایستادیم. پیوسته هلیکوپترهای مسلح به موشک مدام برای شکار قایقهای ما در حرکت بودند. در آن آبراههای پرخطر، سردار بهروزی خود را به آب انداخت.
🌷پرسیدم: «برای چه شنا میکنی؟» گفت:«غسل شهادت است.» چند تن از بچههای دیگر نیز در آب پریدند و همراه با او غسل شهادت نمودند. با شنیدن اذان ظهر برای خواندن نماز به چادری در تدارکات رفتیم و نماز را به جماعت خواندیم، سپس برای صرف ناهار کنار هم نشستیم در همین لحظه....
🌷در همین لحظه هواپیمای دشمن شروع به بمباران منطقه کردند. من و سردار هر دو مجروح شده بودیم. آن نخل سرفراز، زخمهای دردناکی بر بدن داشت، اما متأسفانه به دلیل مجروحیت خودم یارای کمک به او را نداشتم! آن روز همه کسانی که به همراه سردار غسل شهادت کرده بودند به شهادت رسیدند و طولی نکشید که او نیز پرگشود و به مقصود رسید!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار عبدالعلی بهروزی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan
▪️سکونت بهشتی
◼️امام صادق علیهالسلام:
◾️مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ مَسْكَنُهُ وَ مَأْواهُ الْجَنَّةَ، فـَلا يـَدَعْ زِيـارَةَ الْمَظْلُومِ قُلْتُ مَنْ هُوَ قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ
▪️هركس مىخواهد مسكن و مأوايش بهشت باشد، زيــارت مظلوم عليهالسلام را تـرک نكند. گفتم: مظلوم کیست؟ امام علیهالسلام: حسینبنعلی علیهالسلام.
📚وسائل الشيعة، ج14، ص496.
#محرم
#امام_حسین
@cafedastan
هدایت شده از محجوبه
در صبر تو روح استقامت دیدند
آثار بزرگی و کرامت دیدند
از منبر عشق چون که بالا رفتی
در قامت خطبهات قیامت دیدند
شهادت اسوه صبر و عرفان، حضرت امام سجاد (ع) تسلیت باد 🏴
┈┈••✾❀💕✿💕❀✾••┈┈•
💕 @ahkame_banovan👈
⚫️ عبرت از گذشته
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام عليه السلام فرمود: بيچاره فرزند آدم هرروز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است .
گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .
آنگاه فرمود: طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است.
📗داستان های بحارالانوارجلد4
@cafedastan
❤️ داستان تشرفات (سید بحرالعلوم)
❌ عظمت اشک بر سیدالشهدا (ع)
سيد بحرالعلوم (ره ) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله ، كه گريه بـر امـام حسين (علیه السلام ) گناهان را مي آمرزد، فكر مي كرد.
همان وقت متوجه شد كه شخص عربي كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اي ؟ و در چه انديشه اي ؟ اگر مساله علمي است بفرماييد شايد من هم اهل باشم ؟
سـيـد بـحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر مي كنم كه چطور مي شود خداي تعالي اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) مي دهد، مثلا در هرقدمي كه در راه زيارت بـرمـي دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مي شود و براي يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مي شود؟
آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من براي شما مثالي مي آورم تا مشكل حل شود.
سـلـطـانـي بـه همراه درباريان خود به شكار مي رفت . در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتي فوق العاده اي افتاد و بسيار گرسنه شد.
خيمه اي را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزني را با پسرش ديد.
آنان در گوشه خيمه عنيزه اي داشتند (بز شيرده ) و از راه مصرف شير اين بز، زندگي خود را مي گرداندند.
وقـتي سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولي به خاطر پذيرايي از مهمان ، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگري براي پذيرايي نداشتند.
❌ ادامه در پست های بعدی...
@cafedastan
داستان های عبرت انگیز
❤️ داستان تشرفات (سید بحرالعلوم) ❌ عظمت اشک بر سیدالشهدا (ع) سيد بحرالعلوم (ره ) به قصد تشرف به
سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوري كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براي اطرافيان نقل كرد.
در نـهـايت از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازي پيرزن و فرزندش راداده باشم ، چه عملي بايد انجام بدهم ؟ يكي از حضار گفت : به او صد گوسفند بدهيد.
ديگري كه از وزراء بود، گفت : صد گوسفند و صد اشرفي بدهيد. يكي ديگر گفت : فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
سـلطان گفت : هر چه بدهم كم است ، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام .
چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.
بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم ، حضرت سيدالشهداء (علیه السلام ) هرچه از مال و منال و اهـل و عـيـال و پـسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خـداونـد بـه زائرين و گريه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خـدائيش را نمي تواند به سيدالشهداء (علیه السلام)بدهد، پس هر كاري كه مي تواند، انجام مي دهد، يعني با صـرف نظر از مقامات عالي خودش ، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت ، درجاتي عنايت مي كند.
در عين حال اينها را جزاي كامل براي فداكاري آن حضرت نمي داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد
📚منبع:كمال الدين ج ۱، ص ۱۱۹، س ۱۱
@cafedastan
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#گریه_برای_دشمن!
🌷هوا سرد بود. باران نم نم میآمد. دوتایی سوار موتور شدیم. من میراندم. در موتورسواری توی تپه مهارت داشتم. نزدیک دار الشیاع، موتور را پایین تپه گذاشتیم و پیاده رفتیم. کلاش و سه تا خشاب داشتم. حسن باقری فقط نقشه دستش بود. بالای تپه دراز کشید؛ دوربین را گرفت و به عراقیها نگاه میکرد. کاری به او نداشتم، مراقب اطراف بودم. یک مرتبه چشمم به حسن باقری افتاد. دیدم دارد اشک میریزد. تعجب کردم. صحنهای برای گریه کردن نبود. گفتم: آقای باقری برای چه گریه میکنی؟ دوربین را به دستم داد و گفت:...
🌷و گفت: نگاه کن. فاصله زیادی با عراقیها نداشتیم. دیدم یک عراقی سبیل کلفت به سربازها دستور میدهد که روی سنگر پلاستیک بکشند. خندهام گرفت. گفتم: آقای باقری چیزی برای گریه کردن نیست. گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری میخواهم بفهمم برای چه گریه میکنی؟ آن موقع بچه بودم، نمیدانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتماً باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم!
🌷با من شوخی میکرد. گفتم: به من بگو چرا گریه کردی؟ گفت: آقا سید، برای عراقیهایی که توی دوربین دیدی گریهام گرفت. امشب همه اینها صددرصد کشته میشوند؛ خطشکنهای ما اول از اینها عبور میکنند، حالا دارند خودشان را از باران حفظ میکنند. حقیقتاً دلم شکست. تکان خوردم. حسن را بوسیدم. گفتم: اگر تو فرمانده عملیات باشی صددرصد پیروز میشوی، این بستان آزاد میشود. گفت: انشاءالله آزاد میشود آقاسید، به امید خدا.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حسن باقری
راوی: رزمنده دلاور سید سعدون موسوی
📚 کتاب "ملاقات در فکه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan
◼️امام على عليه السلام :
◾️طوبى لِمَن أحسَنَ إلَى الِعبادِ و تَزَوَّدَ لِلمَعادِ
▪️خوشا به حال آن كه به بندگان خدا نيكى كند و براى آخرت خود زاد و توشه برگيرد .
📚غررالحكم و دررالكلم ، ح 5955
#احسان
#نیکوکاری
@cafedastan
هدایت شده از محجوبه
🟢روایت شده از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
🏴سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟حضرت در پاسخ فرمودند: الشام الشام الشام
به روایت دیگر امام زین العابدین علیه السلام به نعمان بن مندر مدائنی فرمود:ای نعمان ندیدم مصیبتی را که شدیدتر باشد از آن زمانی که مارا وارد شام کردند زیرا در شام #هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از اول اسیری ، این چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود .
▪️۱ : در شام ماموران در حالی که شمشیرهای خود را برهنه و نیزه ها را استوار کرده بودند بر ما حمله می کردند و کعب نیزه بر ما می زندند و ما را در میان جمعیت اهل شام نگه می داشتند ، در حالی که ساز و طبل می زدند و شادی می کردند.
▪️۲ : سرهای شهدا را میان زنهای ما قرار دادند و سر عمویم عباس علیه السلام را در مقابل عمه هایم زینب و ام کلثوم علیهما السلام نگهداشتند و سر برادرم ، علی اکبر علیه السلام و سر پسر عمویم قاسم علیه السلام را در کجاوه ی خواهرانم سکینه و فاطمه علیهما السلام می آوردند و با سرها بازی می کردند و چه بسیار سرها به زمین می افتاد و در میان دستها و پاهای ستوران قرار میگرفت
▪️۳ : از بالای بام ها آتش و آب بر سر ما می ریختند . وقتی آتش به عمامه ام افتاد چون دستهایم را به گردنم بسته بودند ، نتوانستم آن را خاموش کنم ، پس عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
▪️۴ : از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند : ای مردم ! بکشید اینها را که در اسلام هیچگونه احترامی ندارند.
▪️۵ : ما را از شتران پیاده کردند وبه یک ریسمان بستند. پس ما را از در خانه ی یهودی و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند: اینها کسانی هستند که پدرانشان پدران شما را کشتند و خانه های آنها را ویران کردند. امروز شما تلافی کنید. ای نعمان تمام یهودیان و نصاریان هر چقدر خواستند از خاک و سنگ و چوب بسوی ما افکندند.
▪️۶ : ما را به بازار برده فروش ها بردند و خواستند ما را به جای غلامان و کنیزان بفروشند ، ولی خداوند این موضوع را برای آنها میسر نساخت.
▪️۷: ما را در مکانی منزل دادند ، که سقف نداشت روزها از گرما و شبها از سرما و گرسنگی و ترس از کشته شدن در عذاب بودیم!
خدایا به مظلومیت اهل بیت عصمت و طهارت لباس ظهور را بر قامت مولای ما امام زمان ارواحنافداه هرچه زودتر بپوشان🤲🏻
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
┈┈••✾❀💕✿💕❀✾••┈┈•
💕 @ahkame_banovan👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای روضههای ساده پیرزنی که حضرت زهرا سلام الله علیها مهمانش بودند.
#امام_حسین
#محرم
#عاشورا
@cafedastan