💠 غضب خدا
🔹 امام حسین علیه السلام:
کسی که برای جلب #رضایت و خوشنودی مردم، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را به مردم وا می گذارد.
✨ مَن طَلَبَ رِضا اللّه ِ بِسَخَطِ الناسِ كَفاهُ اللّه ُ اُمُورَ الناسِ ، و مَن طَلَبَ رِضا الناسِ بِسَخَطِ اللّه ِ ، وَكَلَهُ اللّه ُ إلى النّاسِ
📚 بحارالانوار/ج78/ص126
✍🏼 انسان در همه حال باید خدا را در نظر داشته باشد و بداند که تدبیر امور و کارها بر عهده اوست.
👈🏼بنابراین برای خوشایند خلق، غضب خدا را نخرد که معامله ای است سراسر ضرر.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جایگاه من نزد امام زمانم
#امام_زمان
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
✍ در دنیا دنبال چیزی باش که در آخرت بهدردت بخورد
🔸مرد زاهدی کنار چشمهای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. درون چشمه سنگ زیبایی دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
🔹در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود.
🔸کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به او داد.
🔹مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد.
🔸نگاهی به زاهد کرد و گفت:
آیا آن سنگ را به من میدهی؟
🔹زاهد بیدرنگ سنگ را درآورد و به او داد.
🔸مسافر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. او میدانست این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
من خیلی فکر کردم، تو با اینکه میدانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.
🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت:
من این سنگ را به تو برمیگردانم، در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم.
🔹به من یاد بده چگونه میتوانم مثل تو باشم و بهراحتی از دنیا و متعلقاتش بگذرم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستانک
از جروبحث با فرد نادان بپرهیز...!
روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید.
به او گفت:
مدتها بهدنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.
انسان نیز، زمانی که میتواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.
بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری.
این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
دکتر مرتضی شیخ ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت ، و هرکس هر چه میخواست در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه میکردند به جای پنج ریالی ، سر فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه انداختن سکه شنیده شود!
دختر دکتر نقل میکند :
روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتن : پدر بازی تان گرفته است!؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد.. ایشان گفت : دخترم ،مردمی که مراجعه میکنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم میریزم تا مردمی که مراجعه میکنند از این ها که تمیز است استفاده کنند!
آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق نیندازند!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#تلنگر
جهان منتظره درخشيدنِ توست..
به همه اين رو ثابت كن و اول از همه به خودت..
چيزي در جهان هست كه تو قادر به ستاره شدن توشي..به درونت برگرد و اونو پيدا كن.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
🔴 نماز را اعاده می کنیم
یکی از خصوصیات اخلاقی مرحوم علامه جعفری این بود که خستگی و ناراحتی خود را بروز نمی داد. تحمل و بردباری ایشان در برابر مشکلات و ناملایمات، بسیار تعجب برانگیز بود.
در زمان فوت دختر سومشان در سال 1371، وقتی پزشکان از معالجه آن مرحومه ناامید شده بودند، در آخرین دیدار با وی در بیمارستان، با او حرف زدند و او را آرام کردند و برای او حدیث کسا را تلاوت فرمودند.
بعد از مراجعت از بیمارستان، ایشان کاملاً حال عادی خود را داشت و با خانواده و دوستان بسیار عادی برخورد کردند و به اتاق کارشان (کتابخانه) آمدند و به کارهای تحقیقی خود مشغول شدند.
در ایام بیماری و حتی فوت دخترشان، هیچ رفتار غیر عادی از ایشان مشاهده نشد.
روز مراسم تشییع در بهشت زهرا، نماز میّت را خود ایشان خواندند. در تکبیر سوم نماز میت بود که ناگهان نماز را تمام کردند و هیچ کدام از نمازگزاران هم متوجه نشدند. سپس رو به جمعیت نمازگزار گفتند: من اشتباه کردم، نماز را اعاده می کنیم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 🖤
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور خدا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه زائر بعد از بازگشت از کربلا
الحمدلله علی کل حال ❤️
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه زمان میگذرد، مردم افسردهتر میشوند
این خاصیت دل بستن به زمانه است!
خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل میبندد
السلام علیک یا صاحب الزمان
برای تعجیل در فرجش صلوات
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،
ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!
ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...!
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...!
ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ
"ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
#ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ36
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
❤️ دیگر نیازمند نشدم...
شخصی از اهل علم میگفت: در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار میگرفتیم بهحدی که آب و نان نداشتیم.
خانواده میگفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه.
من میگفتم: این کار را نمیکنم و اگر اصرار بکنید، میگذارم و از خانه بیرون میروم.
آن شخص میگفت: شب خواب دیدم کسی در میزند.
امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند.
پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشتهاند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشتهاند، [که کوچکترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که میتوان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت.
👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیهگاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟!
📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
✅مجوز بهشت چیست؟
💥چگونه قبولى تمام كارها، مشروط به قبولى يك عمل همچون نماز مىشود؟!
پليس راهی را در نظر بگیرید که از رانندهاى گواهينامه رانندگى میخواهد.
اگر راننده گواهينامه پزشكى، گذرنامه و اجازه اجتهاد و يا هر مدرك ديگرى نشان دهد، پليس نمىپذيرد.
تنها اگر گواهينامه رانندگى داشت اجازه عبور و تردد مىدهد.
در قيامت نيز شرط رسيدن به مقصد و بهشت، گواهينامه نماز است كه اگر نباشد، هيچ عملى مورد قبول نيست.
✍حجت الاسلام قرائتی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستانک
در یکی از روزها، میهمانی بزرگی در خانه یکی از روستاییان برپا شده بود. همگی تنگاتنگ هم نشسته بودند و گل می گفتند و گل میشنیدند و از هر دری با یکدیگر صحبت می کردند.
در آن هنگام یکی از افراد که خودش را از دیگران خوش سر و زبان تر و شوخ طبع می پنداشت، بلند شد و گفت: «خوب گوش کنید که می خواهم لطيفه جدیدی برایتان بگویم.» همه ی میهمانان ساکت شدند تا لطیفه ی او را بشنوند.
فرد شوخ طبع شروع کرد و گفت: «یک روز دو نفر آدم ساده لوح و هالو به یکدیگر رسیدند. در دست یکی شان سبدی بود و چیزی توی سبد داشت و روی سبد را با پارچه پوشانده بود، به طوری که معلوم نبود داخلش چیست.
آدم ساده لوحی که چیزی در دست نداشت، بعد از سلام و علیک و چاق سلامتی به کسی که سبد در دست داشت گفت: ای دوست کجا می روی؟ توی سبدت چی هست؟
هالوی دومی لبخندی زد و گفت: به شهر می روم تا آنچه را که در سبد دارم بفروشم.
اولی گفت: حالا توی آن سبد چی گذاشته ای؟
ساده لوحی که سبد داشت گفت: هوشت را امتحان کن. اگر بگویی که توی سبد من چیست، یکی از تخم مرغ ها را به تو می دهم و اگر بگویی چند تاست و درست هم بگویی، هر هشت تایی را که توی سبد دارم به تو جایزه میدهم.
دوست ساده اش کمی فکر کرد. مثل خر در گل مانده بود. فکرش به جایی نرسید و گفت: «لااقل یک بار راهنمایی ام کن.»
صاحب سبد گفت: «راهنمایی ات می کنم. توی سبد من چیزهایی هست که رنگش سفید است و اگر آنها را بشکنی، می بینی که وسطش زرد است.»
دوستش با خوشحالی فریادی کشید و گفت: فهمیدم، فهمیدم! توی سبدت ترب سفید داری، البته ترب هایی که وسطشان را خالی کرده ای و توی آنها هویج تپانده ای. هالوی اولی قیافه ی پیروزمندانه و حق به جانبی گرفت و گفت: نه، باختي. نتوانستی درست حدس بزنی»
میهمانان با شنیدن لطیفه خنده سر دادند و گفتند: بابا اینها که دیگر خیلی هالوبوداند. یکی از میهمانان که توی فکر بود و مثل بقیه نمی خندید، سرش را با تعجب بلند کرد و گفت: آخرش معلوم شد که توی سبد یارو چی بود و چند تا بود؟
این بار میهمانان با صدای بلند به فردی خندیدند که از دو هالوي قصه کم هوش تر و ساده لوح تر بود..
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 🖤
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور خدا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#حدیث
💠امام على عليه السلام :
مَتاعُ الدنيا حُطامٌ و تُراثُها كُبابٌ .
بُلغَتُها أفضلُ مِن أثَرَتِها
و قُلعَتُها أركَنُ من طُمَأنينَتِها .
حُكِمَ بالفاقةِ على مُكثِرِها و اُعينَ بِالراحةِ مَن رَغِبَ عنها .
💠متاع دنيا همچون خرده ريز و بى ارزش است و مال و ميراثش گل و لاى و لجن .
به قدر كفاف از آن برگرفتن بهتر است از جمع كردن آن .
دل بركندن از آن آرام بخش تر است تا دل بستن به آن .
فزون خواه محكوم به فقر و درويشى است و دنيا گريز در آرامش و آسودگى .
📚( بحار الأنوار : ۷۸/۶۰/۱۳۹ )
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
✨﷽✨
🔴 چگونه با صاحب الزمان (عج)مانوس باشیم و حضرت را یاری کنیم؟
آیت الله بهجت:
تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان
می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،
صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن
شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی...
و خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده است: که در دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند.
✍پیوست: صدقه دادن هرروزه برای سلامتی حضرت، خواندن زیارت عاشورا، اهدای صلوات و سوره توحید و...به حضرت صاحب الزمان،خواندن دعای فرج،دعای عهد هرروز صبح و...امثالهم باعث نزدیک شدن ما به حضرت میشود
رعایت ادب در یاد کردن امام معصوم بسیار زیاد سفارش شده است. تأکید شده مؤمن، باید با القاب شریف و مبارک حضرت را یاد کند.
همچنین در زمینه برخاستن برای تعظیم شنیدن نام مبارک حضرت، بالاخص اگر آن نام مبارک «قائم» باشد، سفارش شده است
سرودن و شعر خواندن در فضایل آن بزرگوار در مجالس آن حضرت موجب یاری امام به شمار میآید.
#امام_زمان
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان_کوتاه
پدرم تعریف میکرد :(( یک روز در اداره برای چند لحظه ای کنار پنجره ایستادم تا سیگاری بکشم. ماشینی آمد و روبه روی ساختمان اداره پارک کرد. راننده با عجله وارد اداره شد. به قدری عجله داشت که حتی درب های ماشینش را قفل نکرد.
ماشینش نونو بود . انگار که تازه از کارخانه در آمده باشد.
یک دختر بچه هم روی صندلی عقب ماشین نشسته بود و زل زده بود به مغازه اسباب بازی فروشی عباس آقا. دخترک بالاخره طاقت نیاورد و ازماشین پیاده شد و رفت تا عروسک هارا از نزدیک تماشا کند.
هنوز چند دقیقه ای از پیاده شدن دختر نگذشته بود که صدای بوق های ممتد یک ماشین گوش خیابان را پر کرد. انگار ترمز بریده بود.راننده که دیگر کنترل ماشین را در دست نداشت ، با همان سرعت به ماشینی که دخترک درآن بود بر خورد کرد....
با شنیدن صدای تصادف همه به خیابان آمدند.
دخترک کنار ویترین ایستاده بود و هاج و واج به ماشینی که دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود نگاه میکرد.
پدرش وقتی که دید او صحیح و سالم رو پاهای خودش ایستاده، انگار دنیا را صاحب شده بود.
هم میخندید و هم اشک میریخت!
آبدارچی اداره چند لحظه ای با سینی لیوان های خالی کنارم ایستاده بود و صحنه تصادف را رصد میکرد .
با همان آرامش همیشگی اش گفت:(( اگر دختر بچه در آن ماشین بود.... معجزه ای بود برای خودش !!انگار خدا دست دختر را گرفت و برد کنار ویترین مغازه عباس آقا....))
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
*یه وقتایی خدا یه جوری حلش میکنه که انگار بین این همه، فقط صدای تو رو شنیده!
الهی که امروز نوبت تو باشه...*
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
📚پند لقمان
لقمان حكیم پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور.))
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت:(( امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. ))
لقمان گفت: ((پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.))*
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan