eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.3هزار دنبال‌کننده
995 عکس
955 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ دیگر نیازمند نشدم... شخصی از اهل علم می‌گفت: در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار می‌گرفتیم به‌حدی که آب و نان نداشتیم. خانواده می‌گفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه. من می‌گفتم: این کار را نمی‌کنم و اگر اصرار بکنید، می‌گذارم و از خانه بیرون می‌روم. آن شخص می‌گفت: شب خواب دیدم کسی در می‌زند. امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند. پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشته‌اند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشته‌اند، [که کوچک‌ترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که می‌توان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت. 👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیه‌گاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟! 📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹ کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
مجوز بهشت چیست؟ 💥چگونه قبولى تمام كارها، مشروط به قبولى يك عمل همچون نماز مى‌شود؟! پليس راهی را در نظر بگیرید که از راننده‌‌اى گواهينامه رانندگى می‌‌خواهد. اگر راننده گواهينامه پزشكى، گذرنامه و اجازه اجتهاد و يا هر مدرك ديگرى نشان دهد، پليس نمى‌پذيرد. تنها اگر گواهينامه رانندگى داشت اجازه عبور و تردد مى‌دهد. ‌در قيامت نيز شرط رسيدن به مقصد و بهشت، گواهينامه نماز است كه اگر نباشد، هيچ عملى مورد قبول نيست. ✍حجت الاسلام قرائتی کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
در یکی از روزها، میهمانی بزرگی در خانه یکی از روستاییان برپا شده بود. همگی تنگاتنگ هم نشسته بودند و گل می گفتند و گل میشنیدند و از هر دری با یکدیگر صحبت می کردند.  در آن هنگام یکی از افراد که خودش را از دیگران خوش سر و زبان تر و شوخ طبع می پنداشت، بلند شد و گفت: «خوب گوش کنید که می خواهم لطيفه جدیدی برایتان بگویم.» همه ی میهمانان ساکت شدند تا لطیفه ی او را بشنوند. فرد شوخ طبع شروع کرد و گفت: «یک روز دو نفر آدم ساده لوح و هالو به یکدیگر رسیدند. در دست یکی شان سبدی بود و چیزی توی سبد داشت و روی سبد را با پارچه پوشانده بود، به طوری که معلوم نبود داخلش چیست. آدم ساده لوحی که چیزی در دست نداشت، بعد از سلام و علیک و چاق سلامتی به کسی که سبد در دست داشت گفت: ای دوست کجا می روی؟ توی سبدت چی هست؟ هالوی دومی لبخندی زد و گفت: به شهر می روم تا آنچه را که در سبد دارم بفروشم. اولی گفت: حالا توی آن سبد چی گذاشته ای؟ ساده لوحی که سبد داشت گفت: هوشت را امتحان کن. اگر بگویی که توی سبد من چیست، یکی از تخم مرغ ها را به تو می دهم و اگر بگویی چند تاست و درست هم بگویی، هر هشت تایی را که توی سبد دارم به تو جایزه میدهم. دوست ساده اش کمی فکر کرد. مثل خر در گل مانده بود. فکرش به جایی نرسید و گفت: «لااقل یک بار راهنمایی ام کن.» صاحب سبد گفت: «راهنمایی ات می کنم. توی سبد من چیزهایی هست که رنگش سفید است و اگر آنها را بشکنی، می بینی که وسطش زرد است.» دوستش با خوشحالی فریادی کشید و گفت: فهمیدم، فهمیدم! توی سبدت ترب سفید داری، البته ترب هایی که وسطشان را خالی کرده ای و توی آنها هویج تپانده ای. هالوی اولی قیافه ی پیروزمندانه و حق به جانبی گرفت و گفت: نه، باختي. نتوانستی درست حدس بزنی» میهمانان با شنیدن لطیفه خنده سر دادند و گفتند: بابا اینها که دیگر خیلی هالوبوداند. یکی از میهمانان که توی فکر بود و مثل بقیه نمی خندید، سرش را با تعجب بلند کرد و گفت: آخرش معلوم شد که توی سبد یارو چی بود و چند تا بود؟ این بار میهمانان با صدای بلند به فردی خندیدند که از دو هالوي قصه کم هوش تر و ساده لوح تر بود.. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 🖤 شبتون قشنگ دلتون پر از نور خدا کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
💠امام على عليه السلام : مَتاعُ الدنيا حُطامٌ و تُراثُها كُبابٌ . بُلغَتُها أفضلُ مِن أثَرَتِها و قُلعَتُها أركَنُ من طُمَأنينَتِها . حُكِمَ بالفاقةِ على مُكثِرِها و اُعينَ بِالراحةِ مَن رَغِبَ عنها . 💠متاع دنيا همچون خرده ريز و بى ارزش است و مال و ميراثش گل و لاى و لجن . به قدر كفاف از آن برگرفتن بهتر است از جمع كردن آن . دل بركندن از آن آرام بخش تر است تا دل بستن به آن . فزون خواه محكوم به فقر و درويشى است و دنيا گريز در آرامش و آسودگى . 📚( بحار الأنوار : ۷۸/۶۰/۱۳۹ ) کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
✨﷽✨ 🔴 چگونه با صاحب الزمان (عج)مانوس باشیم و حضرت را یاری کنیم؟ آیت الله بهجت: تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان می نشینی بگو یا صاحب الزمان، برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان، صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب. شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی... و خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده است: که در دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند. ✍پیوست: صدقه دادن هرروزه برای سلامتی حضرت، خواندن زیارت عاشورا، اهدای صلوات و سوره توحید و...به حضرت صاحب الزمان،خواندن دعای فرج،دعای عهد هرروز صبح و...امثالهم باعث نزدیک شدن ما به حضرت میشود رعایت ادب در یاد کردن امام معصوم بسیار زیاد سفارش شده است. تأکید شده مؤمن، باید با القاب شریف و مبارک حضرت را یاد کند. همچنین در زمینه برخاستن برای تعظیم شنیدن ‌نام مبارک حضرت، بالاخص اگر آن نام مبارک «قائم» باشد، سفارش شده است سرودن و شعر خواندن در فضایل آن بزرگوار در مجالس آن حضرت موجب یاری امام به شمار می‌آید.  کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدرم تعریف میکرد :(( یک روز در اداره برای چند لحظه ای کنار پنجره ایستادم تا سیگاری بکشم. ماشینی آمد و روبه روی ساختمان اداره پارک کرد. راننده با عجله وارد اداره شد. به قدری عجله داشت که حتی درب های ماشینش را قفل نکرد. ماشینش نونو بود . انگار که تازه از کارخانه در آمده باشد. یک دختر بچه هم روی صندلی عقب ماشین نشسته بود و زل زده بود به مغازه اسباب بازی فروشی عباس آقا. دخترک بالاخره طاقت نیاورد و ازماشین پیاده شد و رفت تا عروسک هارا از نزدیک تماشا کند. هنوز چند دقیقه ای از پیاده شدن دختر نگذشته بود که صدای بوق های ممتد یک ماشین گوش خیابان را پر کرد. انگار ترمز بریده بود.راننده که دیگر کنترل ماشین را در دست نداشت ، با همان سرعت به ماشینی که دخترک درآن بود بر خورد کرد.... با شنیدن صدای تصادف همه به خیابان آمدند. دخترک کنار ویترین ایستاده بود و هاج و واج به ماشینی که دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود نگاه میکرد. پدرش وقتی که دید او صحیح و سالم رو پاهای خودش ایستاده، انگار دنیا را صاحب شده بود. هم می‌خندید و هم اشک می‌ریخت! آبدارچی اداره چند لحظه ای با سینی لیوان های خالی کنارم ایستاده بود و صحنه تصادف را رصد میکرد . با همان آرامش همیشگی اش گفت:(( اگر دختر بچه در آن ماشین بود.... معجزه ای بود برای خودش !!انگار خدا دست دختر را گرفت و برد کنار ویترین مغازه عباس آقا....)) کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
*یه وقتایی خدا یه جوری حلش می‌کنه که انگار بین این همه، فقط صدای تو رو شنیده! الهی که امروز نوبت تو باشه...* کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
📚پند لقمان لقمان حكیم پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور.)) شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. پسر گفت:(( امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم. )) لقمان گفت: ((پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.))* کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
شکرگزاری بهترین راهیست که میتوانیدبه خواسته هایتان برسید. برای رسیدن به خواسته هایت بایداحساس کنی به آن رسیده ای وآن رادریافت کرده ای. خدایا شکرت کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
🔴 مسلمان شدن فرستاده پادشاه فرنگ با تربت امام حسین علیه السلام در زمان شاه عباس از فرنگستان پادشاه فرنگ شخصی را فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما علمای مذهب خود را بگوئید با فرستاده من در امر مذهب و دین مناظره کنند اگر او ایشان را محکوم کرد شما به دین ما درآئید و اگر علمای دین شما او را محکم کردند ما به دین شما ایمان می‏ آوریم . و آن فرستاده کارش این بود که هر کس هر چه بدست می‏ گرفت او اوصاف آن شی را می‏ گفت و می‏ دانست که چیست. پس سلطان علما را جمع کرد و سرآمد آن مجلس ملامحسن ‏فیض بود. ملا محسن فیض به آن سفیر گفت: مگر سلطان شما عالمی نداشت تا به نزد ما بفرستد که مثل تو عوامی را فرستاده که با علماء امت اسلام مناظره کند؟ آن فرنگی گفت: که شما از عهده من نمی ‏توانید برآئید اکنون چیزی در دست بگیر تا بگویم آن چیست. ملا محسن تسبیحی از تربت سیدالشهداء در دست داشت آن را در میان مشتش گرفت و گفت: بگو ببنم این چیست؟ فرنگی به دریای فکر غوطه ور شد هر چه فکر کرد چیزی نگفت. فیض فرمود: چرا عاجز ماندی؟ گفت:عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می ‏بینم که در دست تو قطعه‏ ای از خاک بهشت است و من در این فکرم که چگونه بدست تو رسیده. مرحوم فیض فرمود: راست گفتی در دست من قطعه ‏ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی است که از تربت پاک فرزند پیغمبر ماست که امام است پس حقیقت دین ما و بطلان دین شما معلوم گشت.پس آن فرنگی اسلام را اختیار کرد. منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره واقعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱.mp3
11.67M
آرامش شبـــــ♡ـــانه کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محجوبه
🎨 آموزش صفر تا صد نقاشی تخصصی با آبرنگ 💢زیر نظر خانم رویا قادرپناه یکی از آبرنگ کاران برجسته‌ ايتا ✔دوره های متنوع از مبتدی تا پیشرفته، مخصوص کودکان ،نوجوانان و بزرگسالان♻️ لینک کانال 👇🏻 ✓☆✓☆https://eitaa.com/joinchat/130744712C770e07814b
💠 حسد 🔸 امام هادی علیه السلام: حسد خوبی ها را نابود می سازد. 📚بحار الانوار/ج69/ص199 ✍🏼 حسادت آتش است و آتش نابود کننده و ویرانگر. مواظب باشیم اعمال خوبی را که ذره ذره جمع کرده ایم یکباره با آتش حسد نسوزانیم. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 تو با زندگی کن! ببین چه آثار و برکاتی تو زندگیت میاد!!... 🎥 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده مخصوص صبحانه را برای شام شب تهیه کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می‌کردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد. یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد! زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار، درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
زندگی مانند دوربین است روی چیزهای مهم تمرکز کنید لحظات خوب را ثبت کنید زشتی ها را از آن حذف کنید و در نهایت اگر چیزی که می خواستید از آب در نیامد ، کافیست عکس دیگری بگیرید ...🌱 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
شکر نعمت روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود! به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!! بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!! کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
میگویند : با "هر کس" باید مثل خودش رفتار کرد، شما گوش نکنید.... نگذار برخورد نادرست آدمها "اصالت و طبیعتتان" را خدشه دار کند... اگر جواب هر "جفایی" بدی بود، داستان زندگی ما خالی از آدمهای خوب میشد... کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
📖داستان مراقب چشمانت باش جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟» حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan