🌷 #هر_روز_با_شهدا
#فقط_چند_لحظه....
🌷با شهید رضازاده همراه بودیم. نزدیک ۴۸ ساعت بود که داخل کانال بودیم که داشت باران میبارید و ما تا زانو پر از گل و آب بودیم و یکدفعه شهید رضازاده گفت: بیا برویم به شهید بهاءالدینی یه سر بزنیم تا دیداری تازه کنیم. من قبول کردم و به او گفتم: پس نمازت رو بخوان با هم میرویم. گفت: نه میرویم همونجا نماز میخوانیم. و با هم رفتیم پیش شهید بهاءالدینی. وقتی رسیدیم دیدم شهید دارد نماز میخواند.
🌷توی حال و هوای عرفانی خودش بود. من به شهید رضازاده گفتم: پس من میروم پست سر شما مینشینم. و شهید رضازاده رفت روبروی شهید نشست تا نمازش تمام بشود. وقتی نمازش تمام شد دیگر شروع کردند با هم صحبت کردن. من رفتم جلو گفتم: برویم. گفت: چند لحظه دیگه بمان من نمازم و بخوانم بعد میرویم. رفتم سر جام نشستم. یکدفعه خمپاره افتاد توی کانال این دو عزیز، رفتم بالای سرشان، دیدم هر دو تاشون سر از بدنشان جدا شده.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین رضازاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan