eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.3هزار دنبال‌کننده
993 عکس
952 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 .... 🌷با شهید رضازاده همراه بودیم. نزدیک ۴۸ ساعت بود که داخل کانال بودیم که داشت باران می‌بارید و ما تا زانو پر از گل و آب بودیم و یک‌دفعه شهید رضازاده گفت: بیا برویم به شهید بهاءالدینی یه سر بزنیم تا دیداری تازه کنیم. من قبول کردم و به او گفتم: پس نمازت رو بخوان با هم می‌رویم. گفت: نه می‌رویم همون‌جا نماز می‌خوانیم. و با هم رفتیم پیش شهید بهاءالدینی. وقتی رسیدیم دیدم شهید دارد نماز می‌خواند. 🌷توی حال و هوای عرفانی خودش بود. من به شهید رضازاده گفتم: پس من می‌روم پست سر شما می‌نشینم. و شهید رضازاده رفت روبروی شهید نشست تا نمازش تمام بشود. وقتی نمازش تمام شد دیگر شروع کردند با هم صحبت کردن. من رفتم جلو گفتم: برویم. گفت: چند لحظه دیگه بمان من نمازم و بخوانم بعد می‌رویم. رفتم سر جام نشستم. یک‌دفعه خمپاره افتاد توی کانال این دو عزیز، رفتم بالای سرشان، دیدم هر دو تاشون سر از بدن‌شان جدا شده. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین رضازاده @cafedastan