eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.3هزار دنبال‌کننده
995 عکس
955 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 .... 🌷در عملیات والفجر ٨ من جزو نیروهای اطلاعات بودم. ‌یک شب مانده بود به عملیات به همراه تیم شناسایی‌مان که شامل خودم، فضل ‌الله نوری و شهید بهاور بود به آن طرف اروند رفتیم. هنگام عبور از اروند، مَد کامل بود؛ به‌طوری‌که سیم‌ خاردارها کاملاً زیر آب رفته بودند و وقتی ما به ساحل رسیدیم، لباس غواصی‌ام به آن‌ها گیر کرده و مانع حرکتم شد. نوری و شهید بهاور از کنار سنگر نگهبانی رد شدند و منتظرم ماندند، اما درست نزدیک سنگر نگهبانی درحالی‌که نگهبان عراقی داشت به من نزدیک می‌شد در فکر چگونه عبور کردن از میان سیم‌ خاردارها بودم.... 🌷نفسم به کندی بالا و پایین می‌رفت، هر لحظه منتظر شلیک گلوله از سوی نگهبان بودم، با سر و صدايى که از خودم به وجود آوردم نگهبان کاملاً مشکوک شده بود، تا گردن به زیر آب رفتم و دعای «وجعلنا من بین ایدیهم...» را مثل ذکر بر زبان جاری کردم، اسلحه داشتم، اما اجازه شلیک را نداشتم، چرا كه تمام زحمات بچه ‌ها به هدر می‌رفت. نوری و شهید بهاور با نزدیک شدن سرباز عراقی به من، کارم را تمام شده فرض کردند، تنها امید نجاتم آیه « وجعلنا...» بود که با نزدیک شدن سرباز بر سرعت خواندنش افزوده می‌شد. حالا نگهبان درست در چند متری‌‌ام با اسلحه کاملاً آماده برای.... 🌷برای شلیک ایستاده بود که در همین لحظه پرنده‌ای از میان چولان، با سر و صدا بلند شد و سرباز عراقی با دیدن پرنده از من فاصله گرفت. وقتی نگهبان از دید خارج شد، نوری و شهید بهاور آمدند و گفتند: چرا حرکت نمی‌کنی نزدیک بود نگهبان تو را ببیند؟! ماجرای گیرکردنم را گفتم و آن‌ها به زحمت دو طرف سیم‌ خاردار را کشیدند و من آزاد شدم و بعد از این‌که آزاد شدم به ساحل عراقی‌ها رفتیم و تا ساعاتی سنگرهای تجمعی و ادوات آن‌ها را شناسایی و دوباره برگشتیم. راوى: رزمنده دلاور سید مرتضى حسین‌ نژاد رزمنده بابلی واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا @cafedastan