#داستان
📚#دروغ ریشه هر چیزی را خشک میکند!
یکی تعریف می کرد:
کنار دریا نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد
بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید، اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد.
دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد
به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم !بلافاصله به سویم حـرکت کرد!! در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد !
بچه آمد و شکلات را گرفت!
به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم!
او گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی،اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است!
کار تو باعث می گردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر به کسی اعتماد نکند.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#معلم_دانا
در سريال معلم دهكده؛ نامزد معلم ازش ميپرسه شما كه قاضی بوديد چرا رها كرديد و معلم شديد؟
ايشون جواب ميدن:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق می شدم
می ديدم كه اونها كسانی هستند كه یا آموزش نديده اند
و يا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم
برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند نه قصه هایی که به خواب فرو روند
بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است...
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 😍❤️
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
حاج اسماعیل دولابے:
درشبانه روز ده دقیقه با خدا خلوت کن ازخطاهاے خود استغفار کن
فضاےدلت روشن مےشود
اگراین کاررا ادامه دهے بعد چند وقت
این ده دقیقه کل روزت را خواهد گرفت
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام به دست وهابیت خبیث، بر همه محبین اهل بیت تسلیت ... 🏴
#هشتم_شوال
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آخرش این خاک
ایوانش طلایی میشود ... 🖤
#هشتم_شوال
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#راستگویی
🍃 پيامبر خدا صلی الله عليه و آله و سلم:
🍃«يا عَلى... اِنَّ الصِّدْقَ يُبَيِّضُ الْوَجْهَ وَ يُكْتَبِ عِنْدَ اللّه ِصادِقا وَ اعْلَمْ اَنَّ الصِّدْقَ مُبارَكٌ وَ الكِذْبَ مَشْؤُومٌ.»
🍃 «اى على عليه السلام... راستگويى، [سبب] روسفيدى است و نزد خداوند [نام چنين فردى با اين صفت] راستگو نوشته مىشود.
بدان كه راستگويى [پسنديده و مایه] برکت و دروغگويى شوم و [ناپسند] است.»
📚 بحار الانوار، ج 77، ص 67
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپی کمیاب، حاوی شرح تصویری قبرستان بقیع پیش از تخریب
🚨 تا حدود صد سال قبل، قبور ائمه بقیع گنبد و بارگاه داشت که در سال ۱۹۲۶ به دستور آل سعود و توسط وهابیون تخریب شد.
🤲🏻 اللهم عجل لولیک الفرج
🏷 #بقیع #تخریب_بقیع #هشتم_شوال
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
🏴آجرک الله یاصاحب الزمان ارواحنافداه
8 شوّال
ویرانی قبور ائمه ی بقیع علیهم السلام
در این روز در سال 1343 (1344) هـ قبور ائمه ی بقیع علیهم السلام و نیز قبر حضرت حمزه علیه السلام در اُحد به دست وهابیّون تخریب شد. (1)
علّت و انگیزه ی تخریب این قبور مطهّر در کتب مختلفی که بر رد عقائد ضالّه ی وهابیت تألیف شده، بیان گردیده است.
آنان اضافه بر قبور مطهّر ائمه ی معصومین علیهم السلام، دیگر قبور را هم تخریب نمودند که عبارتند از :
قبر منسوب به فاطمه زهرا علیها السلام، قبر مطهّر فاطمه بنت أسد علیهما السلام مادر امیر المؤمنین علیه السلام، قبر مطهر حضرت امّ النبین علیها السلام، قبر ابراهیم پسر پیامبر صلّی الله علیه و آله، قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق علیه السلام، قبر دختر خواندگان پیامبر صلّی الله علیه و آله، قبر حلیمه سعدیه مرضعه ی پیامبر صلّی الله علیه و آله و قبور شهدای زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله.
وهابیان در سال 1343 هـ در مکّه گنبدهای قبر حضرت عبدالمطّلب علیه السلام، ابی طالب علیه السلام، خدیجه علیها اسلام، و زادگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام و «خیزران» عبادتگاه سرّی پیامبر صلّی الله علیه و آله را با خاک یکسان نمودند. در جدّه نیز قبر حوّا و دیگر قبور را تخریب کردند.
در مدینه گنبد نبوی را به توپ بستند، ولی از ترس مسلمانان قبر شریف را تخریب نکردند. در شوال 1343 با تخریب قبور مطهّر ائمه ی بقیع علیهم السلام اشیاء نفیس و با ارزش آن قبور مطهّر را به یغما بُردند.
قبر حضرت حمزه علیه السلام و شهدای اُحد را با خاک یکسان کردند، و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پیامبر صلّی الله علیه و آله، قبر اسماعیل پسر حضرت صادق علیه السلام و دیگر قبور را هم خراب کردند.
در همان سال به کربلای معلّی حمله کردند، و ضریح مطهّر را کندند و جواهرات و اشیاء نفیس حرم مطهّر را که اکثراً از هدایای سلاطین و بسیار ارزشمند و گرانبها بود، غارت کردند و قریب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را کشتند.
سپس به سمت نجف رفتند که موفّق به غارت نشدند و شکست خورده بر گشتند. (2)
📚 منابع :
1. مستدرک سفینة البحار : ج 6، ص 66. و ... .
2. کشف الارتیاب : ص 77. و ... .
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مردی بد صدا بود که گمان میکرد اذان گفتنش زیباست و میخواست از طریق اذان گویی کاری کند تا مسیحیان شهر مسلمان شوند. عدهایی به او گفتند تو با این صدای گوش خراشت بجای آنکه کسی را مسلمان کنی، همه را اسلام ستیز کردی! اما او تصور میکرد صدایش برای مردم لذت بخش است و خدا نیز از او راضی است...
چنان اعتمادی به کارش داشت که نصیحتهای دیگران در گوشش فرو نمیرفت تا این که روزی مردی مسیحی که هدایای فراوانی در دست داشت با روی خندانی آمد و گفت: آن موذنی که صدای معجزه آسایش باعث آرامش زندگی من شده و مرا از پریشانی نجات داده کجاست؟! گفتند آن موذن را چکار داری ؟
گفت : دختری دارم که قصد داشت از دین مسیحیت خارج گردد و مسلمان شود، هرچه او را پند میدادم تا از این اندیشه بازگردد، نه تنها منصرف نمیشد بلکه حریصتر نیز میگشت تا مسیحیت را کنار گذاشته و اسلام بیاورد. من به کلی درمانده شده بودم که چه کنم تا دخترم از این تصمیم روی گرداند؟!
روزی در خانه نشسته بودیم که صدای بانگ آن موذن بلند شد. دخترم صدا را شنید و گفت این دیگر چه صدای نفرتانگیز و ناهنجاریست؟ تا کنون همچین صدای زشتی در هیچ کلیسایی نشنیدهام! خواهرش به او گفت این بانگ اذان مسلمانان است! دخترم باور نکرد، رفت از دیگری پرسید و باز همین را شنید. چون یقین گشتش رخِ او زرد شد و از مسلمانی دلِ او سرد شد!
دخترم بخاطر صدای ناهنجار آن موذن از مسلمانی دست کشید و مرا آسوده خاطر نمود. من سپاسگذار و ممنون آن موذن هستم که مرا از تشویش و اضطراب دائم نجات داد. اکنون بگویید کجاست آن موذن همایون و مبارک؟!
آنچه خواندید بخشی از مثنوی معنوی مولاناست که در دفتر پنجم آورده شده است. در این بخش مولانا حکایت افرادی را نقل میکند که با اعمال نادرست در دفاع از عقیدهایی باعث بدنامی و بی اعتباری آن باور میشوند.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستانک
ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ .
ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﻣﺮﺩﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻧﻪ، ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ٬
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺷﮑﺴﺖ .
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻓﺮوشى برگشت ، ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ۲۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻫﺪ !
#ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺝ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ، ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺎﻭﺭ.
#مادر
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
❤️ کرامتی از امام رضا (ع) که باعث میشود شهید ساکن مشهد شود
مرحوم میرزا احمدکافی از بزرگان و علمای یزد بودند؛ مردم آنجا کاروانی تشکیل میدهند تا به مشهد مشرف شوند و از ایشان هم تقاضا میشود که کاروان را همراهی کنند، اتفاقاً ایشان چشمدرد شدیدی هم داشتند، ولی با اصرار مردم به سمت مشهد حرکت میکنند و با ورودشان به مشهد نابینا میشوند و این مسئله ایشان را خیلی منقلب و ناراحت میکند و به زحمت به حرم امام رضا علیه السلام مشرف میشوند و با حالت انقلاب و انکسار قلب میگویند: «همه نابینا میآیند و بینا میروند، اما من چرا بینا آمدم و نابینا میروم؟!»
سر بر دیوار حرم میگذارد و در بین خواب و بیداری، شخصی به ایشان میگوید: میرزا احمد دستت را باز کن! ایشان دستشان را باز میکنند. بستهای میان دست ایشان گذاشته و به ایشان امر میشود، محتویات این بسته را به چشمانت بمال! و بعد از انجام این دستورالعمل، بینایی ایشان به کرامت ثامنالائمه علیه السلام بازگردانده میشود و پس از آن ایشان دیگر به یزد برنمیگردد و تا آخر عمر در کنار مضجع امام رئوف علیه السلام زندگی میکنند.
به برکت این کرامت رضوی چشم ایشان تا آخر عمر دچار ضعف نگردید و حتی از عینک هم استفاده نکردند و بزرگانی مانند حضرت آیت الله مرواید رحمت اللهعلیه از ایشان استفادهها بردند.
❌ از زبان شیخ محسن کافی فرزند شهید
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#تلنگر
هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبضِ زمین بهتر می زند،
خون در رگ های خاک، بیشتر می دود
و چیزی به زندگی اضافه می شود...
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکه ای از جانِ جهان کنده می شود،
گوشه ای از تنِ زمین زخمی می شود
و چیزی از زندگی کم می شود...
هر روز از خودت بپرس:
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی؛
پاسخِ هر روزه ی همین پرسش است...🌱
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
امروز تولد حضرت آقاست..❤️
🔺سلامتی و صلابت رهبرمون را از ایزدمنان تا ظهور حضرت حجت (عج) خواستارم
تولدت مبارک حضرت عشق💙
#سایتون_مستدام
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردای قیامت مواخذه خواهیم شد اگر این آقا را به مردم معرفی نکنیم
جانم به فدایت ای عشق...♥️
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 😍❤️
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
امام صادق (علیه السلام):
🔹 المَسجونُ مَن سَجَنَتهُ دُنياهُ عَن آخِرَتِهِ.
🔸 زندانى [واقعى] كسى است كه دنيايش او را از آخرتش باز داشته باشد.
📚 الکافی (باب الايمان و الكفر)
جلد ۲ صفحه ۴۵۵
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚اثر دعا برای امام زمان علیه السلام
🎙استاد اوجی شیرازی
❌لطفا در حد توان نشر دهید
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#بلعم_باعورا
#ماجراى بَلعم باعورا و هلاكت بیست هزار نفر براثر طاعون
بلعم باعورا از علماى بنیاسرائیل بود، و كارش به قدری بالا گرفت كه اسم اعظم میدانست و دعایش به استجابت میرسید.
روایت شده: موسى(ع) با جمعیّتى از بنیاسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون و كالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیتالمقدّس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زیر یوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی که به نزدیك شهر رسیدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیّت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را میدانی، در مورد موسى و بنیاسرائیل نفرین كن. بلعم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانى كه پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین كنم؟ چنین كارى نخواهم كرد.»
آنها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرین كند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین كند.
بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حركت نمیکرد، بلعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندكى حركت مینمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حركت من جلوگیرى میکنند. بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پیاده به بالاى كوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه میشد به طوری که قوم خود را نفرین میکرد و براى بنیاسرائیل دعا مینمود.
به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو میکند.
در این هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقى نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: زنان را آراسته و آرایش كنید و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنیاسرائیل براى خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنید كه اگر افراد لشكر موسى(ع) خواستند از آنها کامجویی كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یك نفر از لشكر موسى(ع) زنا كند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش كرده و به عنوان خرید و فروش وارد لشكر بنیاسرائیل شدند، كار بهجایی رسید كه «زمرى بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یكى از زنان را گرفت و نزد موسى(ع) آورد و گفت: گمان میکنم كه میگویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمیکنم.
آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا كرد، و این چنین بود كه بیمارى واگیر طاعون به سراغ بنیاسرائیل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه برادر موسى(ع) كه رادمردى قویپنجه از امراى لشكر موسى(ع) بود از سفر سر رسید، به میان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمرى بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاك دید، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در این هنگام بیمارى طاعون برطرف گردید.
در عین حال همین بیمارى طاعون بیست هزار نفر از لشكر موسى(ع) را كشت.
موسى(ع) بقیه لشكر را به فرماندهی یوشع بازسازی كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یكى پس از دیگرى فتح كردند.
خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیه ١٧٥ و ١٧٦ سوره اعراف ذكر كرده، در آیه ١٧٦ میفرماید:
«وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ؛»
«و اگر میخواستیم، مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا میبردیم، اما اجبار، برخلاف سنّت ماست، او را به حال خود رها كردیم، و او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون میآورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین كار را میکند، (گویى چنان تشنه دنیاپرستى است كه هرگز سیراب نمیشود) این مثل گروهى است كه آیات ما را تكذیب كردند، این داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شاید بیندیشند و بیدار شوند.»
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
💢شرط جالب و عجیب پیرزن
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم
که خیلی عالی بود .
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
واقعا عجب شرطی
هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
📚#داستان کوتاه پند آموز
کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
جمله ی فوق العاده و نابِ آزمایش شده :
«تو به اندازه ی نیمه ی خالیِ خودت میسوزی؛
خودتو لبریز از آگاهی، دانش و مهارت نگه دار.»
فیلم رو ببین تا خوب متوجه بشی...👌
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 😍❤️
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تردید مکن تصورش هم زیباست ...♥️
#شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم 😭💔
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan