📚
ســــــــــلام و نـــــور✨
رفقای رهتآبـے
نماز و روزه هاتون قبول باشه🌱
🍀امروز قراره یک کتاب فوق العاده زیبارو
بهتون معرفی کنیم که ...😍
البته شما باید حدس بزنید چه کتابی🧐
🍀🍀منتظر قسمت جدید #رمانک باشید😉
☕️
📚
😍نام این کتاب چیست؟؟👆😎
📌اولین نفری که اسم کتابرو درست بگه،
هـــدیـــــه ویژه داره ...🎁😍
راهنمایی🙃: از راست به چپ بخونید●
💟جواب چالش رو به همراه شماره
تلفن همراه خودتون اینجا بفرستید👇:
🆔 @admin_rahtab
#حدس_کتاب
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📚
ماهم تصمیم گرفتیم
به نفر اول هدیه ویژه رو تقدیم کنیم🎁
و همچنین به قید قرعه ،
از بین بقیهی عزیزان شرکت کننده
یک نفر دیگه رو هم هدیه بدیم ...😍😎
پس منتظر باشید ...❤️🌱
☕️
¦↫• #پیشنهاد_کتاب ..!
°●♡
در آینه به ناهموارهای صورتش نگاه کرد. صورتش کمتر جوش تازه به خود میدید و بیشتر به خاطر لکهها و تورفتگیهای قدیمی بود که یکدستی خودش را از دست داده بود.
روی صورتش که آب ریخت و طراوتش را که حس کرد، یاد آیه «و از آب هر چیزی را زنده گردانیدیم» افتاد.
- آب بود که به صورتش طراوت داد یا خدا؟🌱💧
- این حرفت خیلی سطحیه.
- چرا؟
- چون خدا خواسته که آب همچین ویژگیای داشته باشه.🌊
- اون برای چی روی صورتش آب ریخت؟
برای اینکه آب صورتش رو طراوت بده یا خدا بهوسیلهٔ آبی که همچین ویژگی براش قرار داده، این کار رو انجام بده؟✨🍀
°●♡
●° آسمان شیشهای نیست🏞⇉|📖
#کافه_کتاب_رهتاب
@CaffeeRahtab
🇧🇷Olá-Bom dia
🎇آخرین چهارشنبه سال
به حال خوب انشاءالله🔥
ممنونم که مواظب خودتون بودید و میتونید برنامه های امروزمونو دنبال کنید😂😁
#رمانک دیروز وعده داده شده رو هم امروز منتشر میکنیم...💁🏻♀
📚رویای نیمه شب
7⃣ قسمت هفتم
پدربزرگ ! خودت قضاوت کن. خوب ببین ! طراحی و ساخت اینها مهم تر است یا فروشندگی و با خانم ها
سروکله زدن ؟
با خون سردی کاغذها را دوباره لوله کرد. آنها را به طرف بزرگترین شاگردش، که برای خودش استادی زبردست بود، انداخت. شاگرد، لوله
کاغذ را در هوا گرفت.
نُعمان! تو از این به بعد آنچه را هاشم طراحی می کند،می سازی باید چنان کار کنی که نتواند اشکال و ایرادی
بگیرد.
نعمان کاغذها را بوسید و گفت: «اطاعت می کنم استاد!»
سری از روی تأسف تکان دادم. پدر بزرگ به من خیره شده بود. گفتم: 《پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم آن وقت ...》
باز دستش را روی گردن بند گذاشت.
همین حالا.
لحنش آرام اما نافذ بود. نمی توانستم به چشم هایش نگاه کنم. برخاستم. پیش بند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهارپایه ام انداختم و میان نگاه متعجب و کنجکاو شاگردان، پشت سر پدر بزرگ، از پله ها پایین رفتم.
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
انگیزشی🌱(3).mp3
290.3K
●|🎼🌱🎧|●
الــــــــــهــــے
اونقدࢪ غَࢪقِ خوشبَختے بِشید کہ ...✨♥️
#پادکست_انگیزشی🌱
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📚
ســــــــــلام از
آخرین پنجشنبہ سال📆
قبول باشہ🌱
جشنواره ماه رمضان رو که فراموش نکردید😶
استقبال شما خیلی خوب بود😍
🔴دونکته رو یادآور بشم که ...👇
☕️
📚1⃣
امروز پنجشنبه آخرین روزی هست
که در سال ۱۴۰۲ میزبان شما عزیزان هستیم🌱🥲
⏰از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۷:۳۰
منتظرتونــــــــــیم❤️
☕️
2⃣
برای عزیزان هم وطن راه دور هم راهحل داریم💡
شما عزیزان میتونید ۲ تا از کتابهایی رو
که تا الان نتونستید مطالعه کنید ،
انتخاب کنید و در ماه مبارک مطالعه بفرمایید😍
اینجوری شما هم
در جشنواره شرکت داده میشید🌱
☕️
#انگیزشی🌱
باید در خودت،
یک گوشه ای از وجودت،
آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت،
نیازی به پناه بردن به هیچ کجا و هیچکس غیر از خدا
نداشته باشد...🪂؛
🇯🇵こんにちは (Kon'nichiwa)
طاعات و عبادات قبول درگاه حق💫
✨جشنواره ماه مبارک رمضان به کجا رسیده؟
کتاب اولتون رو چقدر مطالعه کردید؟😍
✨قسمت جدید #رمانک رو از دست ندیا!
📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●|📚🌱📖|●
هࢪ صداے ورقے کہ میگذرد🍃
مُهࢪ تأییدیست
بر روے علمے که از آن صفحہ آموختهایم
📃؛
#چالش_کتاب #کافه_کتاب📚 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📚رویای نیمه شب
8⃣قسمت هشتم
چند روزی بود که از کوره و بوته و چکش و سوهان و کارگاه دور شده بودم. داشتم به فروشندگی عادت می کردم. زرگری ابونعیم، زیباترین سردر را در تمامی بازار بزرگ حله داشت. دیوارها و سقف مغازه، آینه کاری شده بود. من و پدر بزرگ و دو فروشنده دیگر، میان قفسه های شیشه دار و جعبه های آینه می نشستیم و انواع جواهرات و زیورآلات را که یا ساخت خودمان بود و یا از شهرها و کشورهای دیگر آمده بود به مشتری ها عرضه می کردیم. ردیف قفسه ها تا نزدیک سقف ادامه داشت. ردیف های بالایی چنان شیب ملایمی داشتند که مشتری ها می توانستند گران بهاترین آویزها و گردن بندها را روی مخمل های سبز و قرمز کفشان ببینند.
آن روز صبح تازه در را باز کرده بودیم. آجرهای فرشی جلوی مغازه، آب پاشی شده بود. بوی نم آجرها قاطی بوی عطر گران قیمتی شده بود که پدر بزرگ به خود می زد. صدای بال زدن کبوتران زیر سقف بلند بازار به گوش می رسید. هوا خنک و فرح بخش بود. دو بازرگان هندی، با قرار قبلی آمده بودند تا چند دانه مروارید درشت را به ما نشان دهند.
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🌱
التماس دُعا
در لحظات ملکوتی
سَــــــحَــــــــر وَ اِفــــــــــطـــــار✨🌙
#شبانہ🌌
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
🇩🇪Hallo
مهم نیست چقدر آهسته پیشرفت می کنید. شما در هر صورت از کسی که کاری انجام نمی دهد سبقت می گیرید.
🌻🎯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|📘📕📘📕📘
|📕📘📕📘
|📘📕📘
|📕📘
|📘
بهترین کتابـــے کہ...
🟣اینجا بهمون بگو😉:
👇👇👇👇👇👇👇👇
💌https://digiform.ir/we1739a4a
👆👆👆👆👆👆👆👆
#چالش_کتاب
#کتابخوانی #کافه_کتاب_رهتاب
•{○@Caffeerahtab○}•
ا📘
ا📕📘
ا📘📕📘
ا📕📘📕📘
ا📘📕📘📕📘
حسآبکردم
اگهنصفاعضایکانالمون
تویاینچالششرکتکنن
امشبمیتونیم
کُلیکتابخوب
گلچینکنیم◠‿◕