📌چون زیاد درخواست داشتید
که از کتاب آبنبات پستهای براتون بزارم...😍
........
امروز منتظرش باشید🌱
یه تیکهکتاب جـــــذااااااب داریم .😎✌️.
👈برای اینکه بیشتر با این کتاب آشنا بشی
بــــــــــزن روی متــــــــــن آبــــــــــی😍👉
طرفدار های این کتاب زیبا،
یه ❤️ بفرستید ببینم چند نفریم😍😍👇👇
💌 https://b2n.ir/f46848
•••🫐🍒🍨
پیشنهاد شما برای امروز کدومهههه‼️🤔
🧋#شیـــــک_نوتلا
🧋#شیــک_لواشک
❇️بفرست برای دوستی که باید مهمونت کنه ...😉
#کافی_شاپ #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
بریم که یه پارت خوشگل از این کتاب طنز
و پُرطرفــدار رو باهم بخـونیم ...🤩🌱❤️
●|📚🌱📖|●
#تیکه_کتاب✂️
▪︎▪︎▪︎▪︎
بیبی و صغراباجی
نمیدانستند آیسییو کجاست.🤔
برای همین، من که نمرۀ زبانم امسالم خوب شده بود😌، توضیح دادم ترجمهاش یعنی «من شما را میبینم» و احتمالاً جایی است که او میتواند دیگران را ببیند؛ اما بقیه نمیتوانند او را ببینند.👀
با این جمله، رنگ و روی بیبی بیشتر پرید.😶🌫
▪︎▪︎▪︎▪︎
#کافه_کتاب #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🌌✨
گاهیتنھاچیزیکهمرا
بهزندگیپیوندمیدهد،
فراموشیدنیاستツ
یکفنجانچاے☕️
ویکموسیقیآرامشبخش♥📻🌱
شَبِتــــــــــون بِهـــِـــــــشت ...✨🌘
#شبانہ🌜#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📌همین اول کار
یه خداقـــــ💪ـــــوت بگم
به رفقای محصــــلمون📖
که امتحاناتشون به پایان رسیده ...😍❤️
ولی انگار هنوز از یه سری
رشته ها ادامه دارهههه ...🥲🙈
ما یه خـــــــــــ📣ـــــــــبر
ویـــــــــــ👌ـــــــــــــــژهی
حـ🌱ـــال خــ😍ـــوب کن
مخصوص پایان امتحانات
داریممممم ...🤩🤩
❇️به نظرتون کی ازش رونمایی کنیم؟؟🤔👇
اوایل هفته آینده چطوره؟؟😍👇
💌 https://b2n.ir/f46848
•••🌱🤩
اجــــــــازه دهــــــــــید✅
کلماتِتان 🗣
باعث قوتِ قلب دیگران شود ...🫀
اعمالتان✍
زنجیرهای گره خورده دیگران را باز کند🌱
و محبت شما🥰
نمایشی از محبتِ خالق مهربان باشد ...❤️
آخر هفـتَتون بِخــیࢪ و نیکـــے✨💜
بهامیدحالخوب:)🌻
#انگیزشی #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
کافه کتاب رهتاب📚☕️
ما یه خـــــــــــ📣ـــــــــبر ویـــــــــــ👌ـــــــــــــــژهی حـ🌱ـــال خــ😍ـــوب کن مخصوص پایان
خلاصه اینکه😌
هفته آینده منتظر باشید ...🌱❤️
@Caffeerahtab
📚رویای نیمه شب
8⃣2⃣قسمت بیست و هشتم
با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی، دستم را گرفت و مرا نزد آن هایی برد که بالای سکو بودند. آن ها هم به احترام من برخاستند. وقتی نشستیم، ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد. در جواب گفتم :《همۀ بزرگواری ها در شما جمع است.》
حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام گذاشته بود به پایان برد. مشتری ها برخاستند. هر کدام سکه ای روی پیشخوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند. با اشاره ابوراجح، خدمتکار جوانش «مسرور»، ظرفی انگور آورد. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. ظرف انگور را که جلویم گذاشت، از حالت چهره اش فهمیدم که مثل همیشه از دیدنم بیزار است. از همان کودکی، وقتی دیده بود که ریحانه به من علاقه دارد، کینه ام را به دل گرفته بود. مجبور بود در حمام بماند. نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه، همراهی مان کند. ابو راجح دستم را گرفت و گفت: 《گرفته ای! طوری شده؟》 دست پاچه شدم. گفتم :《در مقابل شما مثل یک تنگ بلورم. با یک
نگاه، هر چه را در ذهن و دلم می گذرد، می بینید.》
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
کافه کتاب رهتاب📚☕️
•••📸📲
👈برای دیدن عکس_نوشت های زیبای
طرح رمـــانک ، بزن روی هشتگ👆👆
✅به نظرم
این عکــس ها بـــرای
پیزمینهگوشی یا استوری خیلی قشنگه و خاصه😍