•••🌱🤩
اجــــــــازه دهــــــــــید✅
کلماتِتان 🗣
باعث قوتِ قلب دیگران شود ...🫀
اعمالتان✍
زنجیرهای گره خورده دیگران را باز کند🌱
و محبت شما🥰
نمایشی از محبتِ خالق مهربان باشد ...❤️
آخر هفـتَتون بِخــیࢪ و نیکـــے✨💜
بهامیدحالخوب:)🌻
#انگیزشی #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
کافه کتاب رهتاب📚☕️
ما یه خـــــــــــ📣ـــــــــبر ویـــــــــــ👌ـــــــــــــــژهی حـ🌱ـــال خــ😍ـــوب کن مخصوص پایان
خلاصه اینکه😌
هفته آینده منتظر باشید ...🌱❤️
@Caffeerahtab
📚رویای نیمه شب
8⃣2⃣قسمت بیست و هشتم
با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی، دستم را گرفت و مرا نزد آن هایی برد که بالای سکو بودند. آن ها هم به احترام من برخاستند. وقتی نشستیم، ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد. در جواب گفتم :《همۀ بزرگواری ها در شما جمع است.》
حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام گذاشته بود به پایان برد. مشتری ها برخاستند. هر کدام سکه ای روی پیشخوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند. با اشاره ابوراجح، خدمتکار جوانش «مسرور»، ظرفی انگور آورد. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. ظرف انگور را که جلویم گذاشت، از حالت چهره اش فهمیدم که مثل همیشه از دیدنم بیزار است. از همان کودکی، وقتی دیده بود که ریحانه به من علاقه دارد، کینه ام را به دل گرفته بود. مجبور بود در حمام بماند. نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه، همراهی مان کند. ابو راجح دستم را گرفت و گفت: 《گرفته ای! طوری شده؟》 دست پاچه شدم. گفتم :《در مقابل شما مثل یک تنگ بلورم. با یک
نگاه، هر چه را در ذهن و دلم می گذرد، می بینید.》
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
کافه کتاب رهتاب📚☕️
•••📸📲
👈برای دیدن عکس_نوشت های زیبای
طرح رمـــانک ، بزن روی هشتگ👆👆
✅به نظرم
این عکــس ها بـــرای
پیزمینهگوشی یا استوری خیلی قشنگه و خاصه😍
ســــــــــلام
از تابستون گرم و زیبای 1403🔥😍
البته با سه روز تاخیر😉
حالدلتونعالی:)🌱
📲همراهمون باشید ...
که برنامههای خیلی خوبی در راهه🤩🤩
📣خبــــــــــر ویــــــــــژهای📣
که قراره این هفته بهتون بگیمو که
فراموش نکردید ...😃✌️
فردا قراره درموردش توضیح میدم😍😎
منتظـــــر باشـــــید🌱