من نمیتوانم به تو بفهمانم. نمیتوانم به کسی بفهمانم که در من چه میگذردو من حتی نمیتوانم آنرا برای خودم توضیح دهم.
_مسخ،فرانتسکافکا
به آنکه دوستش داری بیتوجه نباش
چهبسا که گمان کند او را نمیخواهی و برود...
_نزارقبانی
بیت بیت غزلم شوق پریدن دارد
وَه که دیدار غزل درد کشیدن دارد
چشم نرگس شدهات باده پرستم کرده
سعیِ بین حرم و میکده دیدن دارد
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما
هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهرِ بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟
صحبت از قیمت این غمزه و آن ناز مکن
نازِ عاشق کُشَت ای دوست خریدن دارد
عجب این نیست که آهوی دلم صید تو شد
طعمِ شهدِ لبِ صیاد چشیدن دارد
آن زمانی که (خدا) آب و گِلت را بِسرشت
زیر لب گفت که این روح دمیدن دارد
قصهی دست و ترنج است تماشاگهِ عشق
شکر وصل رخ تو جامه دریدن دارد
دیدن روی تو راه دگری میخواهد
شرح دیدار تو از شعر بریدن دارد...
_شهریار
با جمالت نکنم میلِ تماشای بهار
زان که در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
_خواجویکرکانی
هر قماری را که شرطی نیست ذوقی نیز نیست
از لب تو بوسهای از ما گریبان باختن
_نظیرینیشابوری
بچهها
پایه اید یه شب قرار شعر خوانی بزاریم؟ شما بیاید شعر بفرستید من بزارم اینجا؟