روضهخون میگفت:
عمهسادات دید یه دختر بچه داره از دور میاد ..
به خرابه که رسید هی نگاه میکنه
انگاری دنبال کسی میگرده ، حضرتعَقیله
جلو رفت ..
+ دنبال کسی میگردی اینجا..؟
دختربچه گفت: #رُقیه کجاست..؟!
عمهجان رو کرد بهش گفت با رقیه چیکار داری؟
گف اومدم باهاش بازی کنم دیشب این
بچه ها بازی راهش ندادن من دلم سوخت
امشب عروسکمو آوردم باهم بازی کنیم
اشکای عمه جاری شد
+دیر اومدی دختر ؛ باباش اومد دنبالش
#رقیه رو با خودش بُرد ..💔:)!
با پای پُر وَرَمم ...
دردِ سرِ حَرمم ...
حالا دیگه خیلی بابا
شبیهِ #مآدرَمم...🥀(:!
با دستاش اشکای باباش رو پاک میکرد...
بابایی خوبم..
فقط یکم سرو صورتم ریخته بهم..
چیزی نیست که
فقط پهلو به پهلو شدنم سخت شده..💔(:
رُقیهجآن..
اشکِ غَمِتو ازم نگیر
جآنِ من آن لحظه که غمگینِ تو باشد
#شآدست(:
عرب فاصله بین نجف تا کربلا رو
۲ منزل میدونه(هر ۴۰ کیلومتر _یک منزل)
خب..؟
هیچیدیگه..
سری منزل به منزل داشت میرفت
دلی محمل به محمل ؛
داشت میسوخت....💔(:!