•بَچّهِهِیئَتی•
.. زَجر های #زجر این ضربُالمثل را باب کرد صد پسر در خون بگردد گم نگردد #دختری بمیرمبرآتخانومس
زجر آنقدر مرا زد نفسم بند آمد ؛
او تلافیِ #عمو را سرِ من درآورد .....
گوشهء خرابه نشسته بود؛
خسته...
بیرَمَق..
داشت با #بابا رو نیزه حرف میزد
گفت:بابایی ،همه میگن دختر شبیه #مآدرت
شده ..
رقیه دورتبگرده
چرا مآدرت #قَدخَمیده بوده؟؟
چرا پهلوش رو شکستن؟؟
بابایی
چرا سرش درد میکرد مگه چقدر زَدَنش؟؟
بابایی بگو که به مادرت #حرفبد نزدن...
#روضهمُجسم💔😭
•بَچّهِهِیئَتی•
زجر آنقدر مرا زد نفسم بند آمد ؛ او تلافیِ #عمو را سرِ من درآورد .....
منم شبیه دُخترت میترسم از تاریکیا...
#آقایاباعبدالله💔🚶♂
یارببحقتشنهایکزشدتِضعف
میدیدرنگآسمانراتار ...
برسآن #فَرَجِ منتقمش را💔🌱