eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
10.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
731 ویدیو
40 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
لیلة الرغائب - www.jelveh.org.mp3
2.78M
🔉 فایل صوتی| در فضیلت و اهمیت لیلة الرغائب، همراه با توصیه هایی برای بهره مندی هرچه بیشتر از این شب مبارك ♦️استاد محمد تقی فیاض بخش 🆔 @vaezin2
هدایت شده از تبلیغات مجنون الحسین
🌷گروه فرهنگی هنری فاطر🌷 نمایش های رادیویی پخش در شبکه های رادیویی صداوسیما در پیج های اینستاگرامی 🌷باشد گوشه ای از زحمات شهدا با این کار فرهنگی جبران بشه🌷 ها # تمام کلیپ های صوتی و زیبایی که توی پیج های اینستاگرامی و یا رادیو با جونودل بهش گوش میدید های رادیویی که توی ماشین مخاطبش هستید😍 علی کوچولو شهید هادی شهید بلباسی شهید آوینی و ....... ،بصورت اصل فایل با مدیریت خود گویندگان و صدا بازیگران توی این کاناله👇👇👇 https://eitaa.com/faater315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 امشب به همه خیر می‌دهند 🔷 هر آرزویی ممکن است خیر نباشد... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم 🌷💫 با سلام معرفی " کانال توسل به شهدا " : 🌺 در این کانال دور هم گردآمدیم تا به لطف خدا و استعانت از معصومین ع که ارزشمند ترین گنجینه شیعیان هستند و نگاه مهربان شهدا ... از آنها طلب کمک کنیم تا دستمان را بگیرند و از کانال سخت این دنیا به راحتی عبورمان دهند تا به ساحل امن الهی برسیم.... انشالله 🤲 ✅ لیستی از ۴۰ شهید به پیشنهاد اعضای محترم کانال تهیه می‌شود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات به ۱۴ معصوم ع و ایشان هدیه کرده و متوسل می‌شویم. 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹 💫 معرفی شهدا همراه با عکس ،خاطرات، وصیت نامه 💫........ 📚📚📚 روزی دو پارت داستان شهدایی ✅ کانال توسل به شهدا در ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 🔴 لطفا جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا ، کانال را به دوستانتان معرفی بفرمایید یا علی ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🌹 🌸 سلام بر سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🌸 🌷☘️🌷☘️🌷☘️ 🔆 *لیست ۴۰ شهید والامقام 4⃣1⃣ چهاردهمین چله صلوات کانال شهدا🌺🌺🌺 💫 شروع جمعه ۲۳ دی روز میلاد مادر هستی ، خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 🌹شهدای والامقام : 🌹۱. شهدای گمنام 🌹۲. شهید مرتضی آوینی 🌹۳. شهید محمد حسین یوسف الهی 🌹۴. شهیدان گلزاری 🌹۵. شهید قنبر بهبودی 🌹۶. شهید بهروز تقوی 🌹۷.شهید داود خواجوی راوری 🌹۸. شهید مهدی پرنده غیبی 🌹۹. شهید سید ابوالفضل کاظمی 🌹۱۰.شهید ابراهیم موسایی 🌹۱۱. شهید اسماعیل صادقی 🌹۱۲. شهید غلامرضا صانعی 🌹۱۳. شهید علی رحیم آبادی 🌹۱۴. شهید حمید مظهری صفات 🌹۱۵. شهید محمد امیری 🌹۱۶. شهید حسین رنجبر اسلاملو 🌹۱۷. شهید محمد علی کازرونی 🌹۱۸.شهید صدیف شریفی 🌹۱۹.شهید عبدالحسین مریم زاده 🌹۲۰. شهید عظیم نیاکان 🌹۲۱. شهید عباس زال 🌹۲۲. شهیده زهرا شیرویه 🌹۲۳. شهید محمد تقی خان فراهانی 🌹۲۴. شهید پویا ایزدی 🌹۲۵. شهید حسین مختار زاده 🌹۲۶. شهید عبدالمجید رحیمی 🌹۲۷. شهید مرتضی عبداللهی 🌹۲۸. شهید عیسی کاملی 🌹۲۹.شهید عابدین سید موسوی 🌹۳۰. شهید قربانعلی میر اصلانلو 🌹۳۱.شهید یوسف قربانی 🌹۳۲. شهید نجم الدین اعلی 🌹۳۳.شهید نورالله موسوی 🌹۳۴. شهید مجید حشمتی 🌹۳۵. شهید سعید زندی 🌹۳۶.شهید عماد مغنیه 🌹۳۷.شهید جهاد مغنیه 🌹۳۸ شهید سعید طوقانی 🌹۳۹ شهید احمد خادم الحسینی 🌹۴۰ شهید سید مجتبی علمدار 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🌿🌺 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...🌿🌺 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 🙏ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ🙏 🌿🌷سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَحتَسِب يارَبَّ العالَمين🌸 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ____🍃🌸🍃____ 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
 🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 4⃣1⃣ 🍀🌹🍀🌹 چهاردهمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷 امروز جمعه ۷ بهمن ماه 💐 پانزدهمین روز چله صلوات و توسل به شهدا 🌷 شهید والامقام محمد امیری معرف: منتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمد امیری
محمد امیری» از نفرات واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 و دست‌چین شده توسط سلیمانی در بزرگ‌ترین آزمون زندگی‌اش در روز 25 تیر 1362کمتر از دو هفته قبل از عملیات والفجر3، نزدیک مهران نمره‌ی قبولی گرفت و به‎‌شهدا پیوست. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
جواد رزم‌حسینی؛ «از نیروهای شناسایی دوازده لشکری که منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی را شناسایی می‌کردند، امیری اولین فردی بود که دستش را به کانال زد. یعنی شب اول گفته شد برو شناسایی. همان اولین شب، خودش را رساند به کانال دشمن. هیچ کس تا آن موقع به کانال نرفته بود. همه تا میدان مین اول رفته بودند که با دشمن دو تا سه کیلومتر فاصله داشت. امیری واقعاً از روی عشق کار می‌کرد. از روزی که به شناسایی می‌روند، آیه‌‎ی وجعلنا را می‌خوانند. او واقعا به این آیه ایمان داشت. پایش را که از خاکریز آن طرف می‌گذاشت، آیه را می‌خواند. از هیچ چیز ترس نداشت. همیشه بچه‌ها را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «شما می‌خواهید بروید شناسایی، ترسی از هیچ چیز نداشته باشید. قبل از اینکه دشمن جلوی شما باشد، خدا بالای سرشماست.» 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب که از شناسایی برمی‌گشت، تا ظهر می‌رفت توی دیدگاه و محورش را نگاه می‌کرد که کمین‌های دشمن کجا هستند و کی می‌آیند و کی می‌روند. اصلاً نه توی کارش نبود و خستگی نمی‌شناخت. امیری برای این‌که از حاج قاسم نمره‌ی قبولی بگیرد، به آخرین شناسایی دوران زندگی زمینی‌اش رفت. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد امیری یکی از نیروی‌های واحد اطلاعات و عملیات لشکر لشکر ۴۱ ثارالله و دست‌چین شده توسط سلیمانی بود که شهادت او موجب گریه بسیار یوسف‌اللهی و تاثر شدید حاج قاسم شد. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا