#کتاب_عارف_۱۲ساله
#به_قلم_سیدحسین_موسوی
مدارا با مادر
یک مرتبه غذای درست کرده بودم که یادم هست رضا آن غذا را دوست نداشت آن روز کارم زیاد بود مجبور بودم آن غذا را که سریع آماده میشد درست کنم با خودم گفتم درست کنم شاید ببیند و بخورد وقتی سر سفره نشست غذا را که دید حرفی نزد همیشه من از چهره اش همه چیز را می فهمیدم غذا را که کشیدم جلویش گذاشتم دیدم قاشق به دست با غذا بازی میکند یک قاشق را به غذا می زند و بعد به داخل دهانش می گذارد گفتم مامان چرا غذایت را نمیخوری گفت شما بخورید من هم میخورم .
خندیدم گفتم میدانم این غذا را دوست نداری ولی به خاطر یک بی نماز در مسجد را نمی بندند!
گفت من می خوام بخورم ولی به این غذا میل ندارم این را که گفت دلم سوخت از غذای شب گذشته مقداری در یخچال باقی مانده بود برایش گرم کرده و خورد.
مهرورزی
ده سالش بود من خانه همسایه بودم .
با برادرش بازی میکردند.
خورده بود به شیشه ی خانه و شیشهای صورتش را بریده بود.
پسر همسایه من را صدا کرد که بیا شیشه رفته صورت رضا وقتی رسیدم خونه خودش شیشه را از دهانش بیرون کشیده بود دیدم دستمال بزرگ جلوی دهانش گرفته بود با دست اشاره کرد که نترس.
در خانه پدرش در خانه نبود با یکی از بچههای همسایه رضا را دکتر بردیم وقتی دکتر میخواست صورتش را بخیه بزند من طاقت نیاوردم و زدم زیر گریه .
من را از اتاق بیرون بردن دکتر پارچه سبزی روی چشمان رضا کشیده بود و مشغول بخیه زدن شده بود رضا به دکتر گفته بود چرا چشمهایم را بسته اید من که میدانم داری خیاطی می کنی.
خیلی شجاع و نترس بود از قضا دست دکتر هم لرزیده بود و بخیه را خوب نزده بود وقتی برگشتیم خانه زخم صورتش خونریزی کرد و او را به بیمارستان شبانه روزی کسری منتقل کردیم یک هفته در آنجا بستری بود پرستارها برای من تعریف میکردند که این بچه حودش توان نداشت راه برود ولی آبمیوهها و کمبوت هایی را که آورده بودید، توی لیوان می ریخت و یکی یکی به بیمارها میداد.
قــطﻌـہ اے ﺎݫبـــہشت❥
مهرورزی ده سالش بود من خانه همسایه بودم . با برادرش بازی میکردند. خورده بود به شیشه ی خانه و ش
این قسمت از کتابمون رو پیشنهاد می کنم بخونید خیلی زیباست👌🏻🥺
سعی کنیم زندگی مون رو مثل شهدا کنیم......😢
لبخـند بزݧ بسـیـجـی😂
:-)
دو تا از بچہهاے گردان،
غولے را همراه خودشان آورده بودند
و هاے هاے مےخندیدند
گفتم : این کیہ؟
گفتند : عراقے
گفتم : چطورے اسیرش کردید؟
مےخندیدند
گفتند : -از شب عملیات پنهان شده
بود ، تشنگے فشار آورده
با لباس بسیجےها آمده
ایستگاه صلواتے شربت گرفتہ بود
پول داده بود!😂
اینطورے لو رفتہ بود😂😂
زیارت مجازۍ حرم امیرالمؤمنین🌿'!
• https://www.imamali.net/vtour/
التماس دعا رفقا؛ عیدتون مبارک😻🌸
برنده شدن مهم نیست...⛹♀🍃
مهم تسلیم نشدنه...⚡️
اگه رویایے دارید براش بجنگید...🌱!!
مهم نیست چند بار زمین بخورید
و درد بڪشید...🌙
مهم اینه ڪه چند بار بلند بشید
و با شجاعت به راهتون ادامه بدید...💪🏻🤍
#انگیزشی✨
امام علی علیه السلام فرمودند:
📌عیادت کسی که به عیادتت نیامده برو، و به کسی که به تو هدیه ای نداده هدیه بده.
#کنزالعمال، ج9،ص97