eitaa logo
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
427 دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
15.7هزار ویدیو
73 فایل
کانالی برای ارائه مطالب متنوع سیاسی،اجتماعی ، مذهبی، ادبی و طنز..... کپی از مطالب کانال آزاد است https://eitaa.com/joinchat/1446576180C08cc5661cc لینک کانال کمیل👆 آیدی:👈 Canele_komeil@ ارتباط: @n_bande
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ با حامیان مجازی اغتشاشات برخورد می کنیم 🔻 دختر جان هر عملی عکس العملی دارد، به همه فعالین فضای مجازی هشدار می دهیم این خیال باطل را از یاد ببرید، هیچ رفتاری از چشمان سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) مخفی نخواهد ماند 🔰سازمان اطلاعات فراجا 🆔 @S_Etelaat_faraja
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ بدون تعارف با مادر شهید مدافع امنیت زینال‌زاده
برج آزادی هم مثل حسین رونقی اعتصاب غذا کرده :)) وقتی فتوشاپ بلد نیستی میشه این👆
♨️گلوله ایرانی۰۰۰ داستان دنباله‌دار من و مسجد محل قسمت بیست و هفتم ۰۰۰ دقت کن!! چیزی نمونده بود کفترامون رو بِپَرونی! دقت کن و یکی دیگه ببند! حاج آقا قلعه قوند پرسید: چی شده؟ محمد جواب داد : گلوله‌های غنیمتی عراقی تموم شده، مجبور شدیم گلوله ایرانی بزنیم؛ خطاش زیاده. صدای دیده‌بان رو درآورد. چیزی نمونده بود خودی‌هارو بزنیم. آقا اومد جلو یه نگاه به هر دوتا گِرا انداخت و پرسید: گراها چی بود؟ گفتم ۶۵ و ۴۵ ! خودش دوباره گرارو بست و گفت: محمد! یه گلوله دیگه آماده کن! بچه ها همه وایساده بودن و نگاه میکردن. میثم پشت بیسیم صدا زد (رضا،رضا، حسن؟)رضاجان! نقل‌هامون خونگیه، تازه پُختنش، هنوز سرد نشده ، داغ داغه!! داری منو؟ رضا از اون ور خط جواب داد، بابا جون! میدونم! منم انتظار زیادی ندارم. ولی این یکی بیش از حد داغ بود، چیزی نمونده بود پَر کفترا رو بسوزونه! دومی رو سردش کن بفرست!! آقا قلعه قوند اشاره کرد حسن جان آماده باش دومی رو بفرست! گلوله رو از محمد گرفتم و یه نگاه بهش انداختم. به خاطر نبود مهمات، بچه های سپاه گلوله تولید کرده بودن، ولی بخاطر نداشتن تجهیزات ساخت به روز، گلوله‌ها هنوز نتونسته بود کارایی لازم رو پیدا کنه!! به قول محمد، گلوله هنوز آیرودینامیک نشده بود و هنوز اون تراش لازم رو نداشت و کوچکترین انحنا باعث میشد گلوله چند متر اونورتر بیفته و این کار ما رو سخت کرده بود. میثم پشت بیسیم گفت: رضاجان! ما آماده‌ایم!! رضا جواب داد به حق مادر سادات (و ما رَمیت اِذ رَمیت ) میثم گفت : بچه‌ها هر کدوم یه (امن یَجیب) بخونید!! بعد پشت بیسیم گفت : ( و لکن الله رمی) ، اشاره به آسمون کردم و بسم الله گفتم! یا جده سادات! خودت حمایت کن! الله اکبر!! گلوله رو انداختم تو لوله، گلوله زوزه‌کشان بیرون اومد و رفت! با چشمم گلوله رو تو آسمون دنبال کردم ، تا از دید من خارج شد! دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید . عرق رو پیشونیم نشسته بود. یه سکوت عجیبی حاکم شده بود، هیچ صدایی نمیومد ، یعنی هیچ کسی جرات نمیکرد حرف بزنه! نفسم تو سینه حبس شده بود. گوشه لبم رو گاز گرفتم. یه نگاه به محمد انداختم دیدم داره ذکر میگه. برگشتم سمت آقای قلعه قوند دیدم قرآن جیبی شو در آورده داره قرآن تلاوت میکنه. یه نگاه به احمد انداختم دیدم سر بند یا زهرا(س) شو میبوسه. ناصر و جمشید رو زمین نشسته بودن و صلوات می‌فرستادن . علی شاهرخی شیشه عینکش رو پاک میکرد. یه دفعه سکوت رو شکستم و گفتم برادر میثم میشه یه تماس بگیری و ببینی چی شد؟ ناصر سرش بلند کرد گفت : حسن مثل اینکه کار خودت رو کردی ، یه دیده‌بان خوب داشتیم، اون رو هم تو فرستادی به بهشت!! جمشید داد: زد چی میگی؟ آروم باش! اصلا" تو حرف نزن ! حرف نزنی کسی نمیگه لالی . ساکت باش جوون خاله !! ناصر خندید و گفت: بابا ! حسن شده سفیر بهشت. تو چرا منو دعوا میکنی؟ زورت به حسن نمیرسه؟ جمشید یه چشم غره به ناصر رفت و ناصر آروم شد. بازم لحظاتی سکوت همه جا رو فرا گرفت. یه دفعه صدای بیسیم دراومد: (حسن، حسن، رضا؟) ، بدنم میلرزید، میثم سریع جواب داد رضا جان بگوشم، رضا پرسید: کی پشت ماشین نشسته؟ راننده کیه؟ میثم گفت چطور مگه؟ پیش خودم گفتم : وای خدا!! گندش دراومد. یه دفعه داد زد: از طرف من ببوسِش!! بگو دَمت گرم!!! گل کاشتی داداش!! برگردم یه دونه ازون گلوله‌های تیتیش مامانیِ فرانسوی واست هدیه میارم . میثم‌ پرسید: چی شده مگه؟ رضا گفت: آفرین! آفرین! مرحبا !! من گرای زاغه مهماتو داده بودم! ولی به حسن بگو گلوله‌ات به جای اینکه بخوره رو زاغه مهمات، پنجاه متر اینورتر خورد رو سر یه قبضه توپ فرانسوی، آش و لاشش کرد!! یکی دو میلیون دلار فکر کنم پرید!! حالا دیگه فقط یه قبضه توپ فرانسوی مونده!! از دور میبوسمت. یه ناهار مهمون منی! وای با شنیدن پیام رضا ، ولوله بر پا شد! شروع کردیم به هلههله و شادی کردن و به هم تبریک گفتن!! این چند روز که قبضه هارو تو سینه‌کش شاخ شِمران کاشته بودیم یه هدف خوب نزده بودیم؛ و حال همه‌مون گرفته بود. همه با هم سجده شکر بجا آوردیم و دو رکعت نماز شکر خوندیم. نیم ساعتی گذشته بود. داشتیم دور هم چایی ذغالی می خوردیم؛ صدای بیسیم دراومد: (حسن،حسن،کریم؟) ، کریم، اسم رمز آقای کریمی، فرمانده واحد خمپاره ۱۲۰ بود!! میثم بیسیم رو برداشت و گفت: کریم جان بگوشم. حاج آقا کریمی از اون ور بیسیم خندید و گفت: بگو آفرین بچه ها گُل کاشتید!! حاجی تماس گرفت و گفت: انهدام یه قبضه توپ فرانسوی دشمن از طرف بچه‌های اطلاعات و عملیات تائید شده! واسه هر کدومتون پنج روز تشویقی جایزه داده شده!! علی شاهرخی در حالی که می‌خندید صدا زد: حسن لیوان چایی رو بگیر!! یه دفعه به خودم اومدم و دیدم آقای ولی‌زاده تو اطاق لوطی صالح داره چایی تعارف۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️این انقلاب چیز عجیبی است حالا حالاها برای اربابان دنیا درسرها خواهد داشت!!! تازه اول کاره!!! 🇮🇷😊
ایام فاطمیه تسلیت... ان شالله از حضرت زهرا سلام الله علیها درس ولایتمداری برای ولایتمدار شدن،بودن، وماندن برای امام زمان عج و ولایت فقیه را بگیریم .... 🏴🏴🏴