9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدانی بهشت کجاست ؟؟!
ڪلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار👌
گفت جبران میکنم
گفتم کدام را؟
عمر رفته را
روۍشکسته را؟
دل مرده اما تپیده را؟
حالا من هیچ
جواب این تارهاۍسفید مو را میدهی؟
نگاهۍبه سرم کرد و گفت
چه پیر شده ای
گفتم جبران میکنی!
گفت کدامش را..
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
هدایت شده از محتواهای جمعیتی
سعید و مریم 8.mp3
5.93M
#نمایش_فرزندآوری_قسمت_هشتم
✨✨ مریم و سعید ✨✨
🔸نمایشنامه صوتی با موضوع فرزندآوری(۵۰ قسمت )
🎙 قسمت هشتم ۸
🔷 وجود نگاه غلط به تعداد فرزندان
🔸لزوم تغییر نگاه مردم به تعداد فرزندان
🖍 با حضور و کارشناسی حجت الاسلام محمدمسلم وافی
✅ برای دریافت نمایشنامه ها👇
@nasle110
@nasle110
💠معاونترسانه موسسه اندیشه کوثر
@andishekosar
📞 ۰۹۱۰۴۴۴۱۴۱۲
هدایت شده از محتواهای جمعیتی
سعید و مریم 9.mp3
9.97M
#نمایش_فرزندآوری_قسمت_نهم
✨✨ مریم و سعید ✨✨
🔸نمایشنامه صوتی با موضوع فرزندآوری(۵۰ قسمت )
🎙 قسمت نهم ۹
🔷 فواید وجود هم بازی به نام خواهر یا برادر
🔸مباهات حضرت رسول به فرزندان مسلمان
🖍 با حضور و کارشناسی حجت الاسلام محمدمسلم وافی
✅ برای دریافت نمایشنامه ها👇
@nasle110
@nasle110
💠معاونترسانه موسسه اندیشه کوثر
@andishekosar
📞 ۰۹۱۰۴۴۴۱۴۱۲
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
تیم #تخریب رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن...
از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین #منور...
مین #منور منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی #ذوب میکنه...
حتی نمیشه بهش نزدیک شد
تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این #نوجوان غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد...
کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش
شکمش آب شد، بدنش میجوشید...
#پلاکش هم آب شد
اشک گوشه ی #چشم ما و #لبخند گوشه ی لب او...
معبر زده شد و #عملیات با موفقیت انجام شد...
#السلام_علیک
#یا_فاطمه_الزهرا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🕊🥀
_سلام_
*⁉️دارم به خانه سالمندان مي روم...⁉️*
این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده، که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:
«دارم به خانه سالمندان میروم، مجبورم.
وقتی زندگی به نقطه ای می رسد، که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند، و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقیمانده است...»
خانه سالمندان شرایط خوبی دارد؛
اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست،
اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه ها را پوشش دهد.
البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.
می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.
پسرم می گوید :
«پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد، ناراحتِ ما نباش.»
حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد :
جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.
از جمع کردن خوشم می آمد...
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.
عاشق کتابم، کتابخانهام پر از کتاب است، انواع شیشه بطری مرغوب خارجی، از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.
دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد،
ده ها آلبوم پر از عکس و...
به خانه پر از لوازم نگاه میکنم، و نگران می شوم...
خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.
دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.
یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.
به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.
می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند :
همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود، عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فلهای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.
از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقهام و چند تا قوری چای...
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام؛
این همه متعلقات من است، می روم و با همسایهها، خداحافظی میکنم....
سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم، و آن را به دنیا می سپارم.
بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید، و در یک اتاق زندگی می کنید، بقیه اش برای تماشا و بازی است.
بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند :
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم...
۱- دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.
۲- رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.
۳- زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.
۴- افسوس که هر چه برده ایم، باختنی است.
۵- برداشته ها، تمام گذاشتنی است.
پس در لحظه و حال زندگی کنید.
زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.
در یک کلام انبار دار نباشید.
سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید،
با خودتان، با دیگران، با همه خوب باشید...
« خوب بخورید، بپوشید، خوب سفر کنید،
زندگی را زیاد سخت نگیرید،
توصیه می کنم حتما بخوانید،
این برای همه ما هست، امروز پدر و مادران ما،
فردا نوبت خود ماست »…….
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی ازکتاب آرمان عزیز❤️💐زندگینامه شهیدآرمان علی وردی🌷🌷🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🔰خانه اش پایین آمده، ولی حجابش نه!!
به کمک کنندگان گفت: من خوبم... تا کسی به او دست نزند!!
🔺شکوه در زمان جنگ!!
🔺عفت در دوران برهنگی جهان!!
🔹آفرین بر زنان غزه... چیزهایی به ما آموختند که ما بلد نبودیم!!!
🔹آفرین بر جامعهٔ پاکان و راستگویان
#حجاب
#فلسطین
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd