فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی ویترای😌
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پالت جادویی بساز😗
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی ساده با روان نویس😉
🔰 🔰
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری گل بِکش😀
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحوه کشیدن موی بافته شده🙆🏼♀
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو تا هشت پا گوگولی🥺
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترک انیمه ای👱🏼♀
┅👒---✶---🧢┅┄
✅ کانال کارتونیتو (برنامه کودک، فیلم سینمایی خنده دار، نقاشی، آموزش کاردستی جدید،دانلود کلیپ و آهنگ شاد عاشقانه،انیمیشن زیبا، ایده و ترفند جالب و عجیب کودکانه)
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://t.me/s/cartoonito2/110
https://rubika.ir/disney_junior
https://eitaa.com/hmaral
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که کارتون باب اسفنجی و سگهای نگهبان را فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
👌 #داستان فوق العاده قشنگیه حتما بخونید 👍
📌حکایتی پند آموز
💫در عهد موسی علیه السلام خانواده ای بی نهایت #فقیر که متشکل از یک زن و شوهرش بود، زندگی می کرد.
سال ها بود که با فقری بی امان دست و پنجه نرم می کردند. با وجود سختی ها و تلخی های زندگی، #صبر داشتند. شبی از شب ها در حالی که زن و شوهر بر رخت خواب دراز کشیده بودند، فکری به ذهن زن رسید. زن گفت: مگر موسی علیه السلام پیامبر خدا نیست؟
شوهرش گفت: بله.
زن: چرا نرویم نزد او و از سختی های زندگی برایش نگوییم. و از او بخواهیم که حال ما را برای خداوند متعال باز گوید و از او بخواهد که در زندگی مان گشایشی بیاورد.
بلکه ادامه زندگی مان با خوشی و در رفاه سپری شود.
شوهر گفت: بسیار عالی است.
صبح اول وقت رفتند به محضر حضرت موسی علیه السلام و از سختی های زندگی شان گفتند.
موسی علیه السلام به ملاقات پروردگار رفت و حال آن خانواده فقیر و نیازمند را بازگو کرد. خداوند سمیع و علیم است و از ذره ذره کائنات با خبر است.
🔻خداوند متعال به موسی علیه السلام گفت: به آن ها بگو از فضل خودم آن ها را ثروتمند می کنم البته تا یک سال. پس از گذشت یک سال دو باره به حالت اول باز گردانده می شوند. حضرت موسی علیه السلام پیام خداوند متعال را به آن ها رساند. زن و مرد بسیار خوشحال شدند. #رزق و #روزی فراوان از راه رسید. زود ثروتمند شدند. با گذشت زمان زندگی شان از این رو به آن رو شد.
زن به شوهرش گفت: ای مرد این را میدانی که قراره یک سال از این سفره الهی استفاده بکنیم. پس از یک سال همان آش و همان کاسه؛ دوباره فقر و نداری به سراغمان می آید.
شوهر گفت: بله. چاره چیست؟😔
زن گفت: بیاییم این ثروت را در راه #خیر استفاده کنیم و به بندگان خدا نفعی برسانیم. اگر برای مردم خدمت کنیم، وقتی که فقر به سراغمان آمد، نیکی ما را بیاد می آورند و نمی گذارند که ما فقیر باشیم.
شوهر گفت: درست گفتی.
فعالیت های خیریه شان شروع شد. سر دو راهی، خانه ای برای #استراحت مسافرین ساختند. از هر طرف خانه خود، درهایی به راه های عمومی باز کردند. هفت راه بودند. بنابر این هفت در باز کردند. هر کسی که از این راه ها می آمد و می رفت از او استقبال می کردند و به او غذا می دادند. در بیست و چهار ساعت دیگشان روی آتش بود. کار آن ها نیکی کردن به مردم بود.
حضرت موسی علیه السلام از دور زندگی شان را زیر نظر داشت.
🔰یک سال گذشت و خبری از فقر نبود. زن و شوهر همچنان مشغول غذا دادن به مردم بود. آن ها چنان غرق در #خدمت_رسانی بودند که مهلت یک ساله را فراموش کردند. 🔻آن سال گذشت و سال جدید از راه رسید؛ اما همچنان رزق و روزی بر آن ها می ریخت. موسی علیه السلام تعجب کرد و از خداوند متعال راز این ماجرا را پرسید. خداوند به موسی گفت: یک دری از درهای #رزقم را برای آن ها گشودم؛ اما آن ها هفت در گشوده اند و به بندگانم غذا می دهند. ای موسی شرمم آمد از اینکه در را بر آن ها ببندم. چطور بنده ام از من بخشنده تر باشد.
🏺ببخشید تا ببخشد خدای بخشنده.🏺
با ما همراه باشید👇👇
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#پيامبرخداوهمسايه_هتاك
همسایه سه نوع است:
1⃣گاهی هست که همسایه شما هم مسلمان است و هم خویشاوند شماست.
چنین همسایه ای سه حق بر گردن شما دارد:
حق خویشاوندی و حق اسلام و حق همسایگی.
2⃣گاهی همسایه شما خویشاوند شما نیست
اما مسلمان است بنابر این دو حق دارد:
حق همسایگی و حق اسلام
3⃣و گاه همسایه شما مسلمان نیست که در این صورت یک حق دارد: حق همسایگی
حالا اگر شما چنین همسایه ای داشته باشید، و لو کافر هم هست، اما هرگاه آشی مےپزید باید یک کاسه هم به در خانه او ببری.
یا اگر در خانه درخت خرمالویی داری باید یک بشقاب خرمالو هم به او بدهی یا اگر گوسفند میکشی باید از گوشت گوسفند به او هم بدهی.
مرد یهودی هر روز که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می خواستند به مسجد بروند، بر سر حضرت خاکستر می ریخت.
چند روزی گذشت و حضرت دیدند که از آن یهودی که خاکستر می ریخت خبری نیست، از اصحاب پرسیدند: این دوست ما که هر روز یاد ما میکرد، کجاست؟ پیدایش نیست.
اصحاب عرض کردند: مریض است.
پیامبرخدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: به عیادتش می رویم.
سپس به خانه یهودی رفتند، مرد یهودی با دیدن پیامبر به قدری شرمنده و خجالت زده شد که همانجا اسلام آورد و گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لااِلٰهَ اِلَاالله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله».
ظاهراً این شخص رئیس قبیله و از شخصیت های مهم مدینه بود، به برکت اسلام او عده ای دیگر از یهودی ها نیز اسلام آوردند،
اینها به خاطر اخلاق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. به خاطره حلم و بردباری آن حضرت بود.
منبع:ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۳۸ از مواعظ آیت الله مجتهدي تهرانی(ره)
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
محو شدن كار خير از ديوان اعمال
روزى عيسى عليه السلام با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت عيسى عليه السلام و مصاحبان او بر انديشيد، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد.
پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم، اما چون اين قوم دوستان خدايند، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مى رفت.
يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مى آيد گفت: يا روح اللّه! اى جان پاك! اين مرد را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست؟ اى عيسى! او را بران كه مبادا شومى گناهان او به ما رسد. عيسى عليه السلام متأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه:
يا روح اللّه! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد، مجموع را از ديوان او محو كرديم .
برگرفته از کتاب داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
@DastaneRastan_ir
#داستان_قرآنی
✨اعجاز قرآن باعث مسلمان شدن كودك یهودی مقیم لندن شد
💠معجزه جاوید مسلمانان«قرآنكریم» باعث گرویدن یك طفل یهودی به اسلام شد.
🔶به نقل از «مفكرةالاسلام» جورجیا، دختر یهودی ساكن لندن وقتی كه در شش سالگی با جعبه لغات خود بازی ميكرد، زبان عربی توجه او را جلب كرده و از مادر درباره این زبان ميپرسد؛ مادر در پاسخ به اوميگویداین زبان،زبان گروه تروریست و شورشی مسلمانان است و كودك را به دوری جستن از این زبان هشدار ميدهد.
جورجیای شش ساله به پاسخ مادر بسنده نكرده و بعد از اینكه سواد خواندن و نوشتن را آموخت وبا مسلمانان بیشتری آشنا شد به مناسبت روز تولد ازمادرش در خواست نسخهای ازقرآنكریم راميكند.
زندگی جورجیا بااین هدیه تغییر ميكند،اوقرآن ميخواند وبه آن ایمان ميآورد.اما معجزهای كه باعث ميِشودتادیگراعضای خانواده نیزبه اعجازقرآن پی ببرند،آتشسوزی در منزل این خانواده یهودی بود زیرا تنها چیزی كه درآتش نسوخت كتاب قرآن بود،پس ازآن مادرجورجیا نیز به دین شریف اسلام گروید ومسلمان شد.
گفتنی است جورجیا و مادرش پس از تشرف به اسلام نام خود را به جمیله و سمیره تغییر دادند.
منبع: خبرگزاری قرآن
@DastaneRastan_ir
📙غلام و کنیز زیبا
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
🌸🍃🌸🍃
شیخ حسین انصاریان :
روایتی داریم که خیلی روایت جالب، تشویقکننده و مهم است. حالا یا امام باقر(ع) یا حضرت صادق(ع) میفرمایند: کسی را در قیامت محکوم میکنند که شما کم دارید و اهل دوزخ هستید. تمام مردان مؤمن عالم و زنان مؤمنهٔ عالم در قیامت دست بلند میکنند و میگویند: خدایا! او را به جهنم نبر. چرا؟ برای اینکه این یکنفر به گردن همهٔ ما حق دارد. چه کار کرده است؟! حداقل میلیاردها مرد و زن مؤمن هستند و این صدتا را میشناخته، دیگر از زمان آدم(ع) تا قیامت، مردان و زنان مؤمن را نمیشناخته است. چه حقی به گردن همه دارد و چه کار کرده است؟ خیلیها که قبل از او بودهاند و او هنوز بهدنیا نیامده بود، خیلیها هم که بعد از او میمیرند و او در دنیا نیست. میگویند: خدایا! او عادت داشت که در مغازهاش یا داخل خانهاش یا در راه رفتنش یا در نمازش، میگفت «أللّهُمَّ اغْفِر لِلْمُؤمنین وَ المُؤمِنات». برای تمام ما مردان و زنان اهل ایمان طلب آمرزش کرد و تو هم به خودت واجب کرده بودی که هرکس در حق دیگران دعا کند، دعایش را مستجاب کنی. او به گردن همهٔ ما حق دارد و حیف است به جهنم برود. خطاب میرسد: فرشتگان، او را از مسیر جهنم برگردانید.
@DastaneRastan_ir
💕 داستان کوتاه
ریشه تاریخی ضرب المثل قوز بالا قوز
هنگامی که یکی گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.
فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه می خورد.یک شب مهتابی بیدار شد خیال کرد سحر شده،بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد،اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته.
وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. در ضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت فهمید آنها از ما بهتران هستند؛ اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم قضیه آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال کرد همین که برقصد از ما بهتران خوششان می آید.
وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش؛ آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده، گفت: وای وای دیدی که چه به روزم شد، قوز بالای قوزم شد.
📚❦┅┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
#داستان عبرت آموز و واقعی
خواهران حتما بخوانند🙏
💧من دختری در مقطع دانشگاه هستم، در تحصیل و اخلاقم ممتاز بودم. یک روز از دانشگاه خارج شدم، جوانی را دیدم که به من نگاه می کند، گویی مرا می شناسد، سپس پشت سر من به راه افتاد و سخنان بچه گانهای تکرار می کرد، سپس گفت: من می خواهم با تو ازدواج کنم، مدتی است که مراقب توام و با اخلاق و آداب تو آشنا هستم.
من بر سرعت راه رفتنم افزودم، پریشان شدم، عرق از سر و صورتم سرازیر شد. خسته به خانه ام رسیدم و آن شب از ترس نخوابیدم. مزاحمت هایش برایم تکرار شد.
در آخر یک کاغذ جلوی در خانه ام انداخت. بعد از تردید در حالی که دستانم می لرزید آن را برداشتم، از اول تا آخر سخن از عشق و عذرخواهی بود.
بعد از چند ساعت به من تلفن کرد و گفت: نامه را خواندی یا نه؟
به او گفتم: اگر ادب نشوی به خانواده ام خبر می دهم و در آن صورت وای بر تو.
یک ساعت بعد دوباره به من زنگ زد و با ابراز عشق و علاقه می گفت که هدفش شریف است، او ثروتمند و تک فرزند است و تمام آرزوهایم را برآورده می کند. دلم خالی شد و به گفت و گو با او ادامه دادم.
منتظر تماس هایش شدم، وقتی از دانشگاه بیرون می آمدم دنبالش می گشتم، یک روز او را دیدم، خوشحال سوار ماشینش شدم و در شهر به گشت و گذار پرداختیم. سخنانش را تائید می کردم وقتی به من می گفت من شاهزاده اش هستم و همسرش خواهم شد.
یکروز مثل گذشته با او خارج شدم. مرا به یک آپارتمان برد. با او داخل شدم و با هم نشستیم. دلم را پر از سخنان زیبا کرد. او به من نگاه می کرد و من به او نگاه می کردم، پوششی از عذاب جهنم ما را در برگرفت، متوجه نشدم مگر بعد از این که شکار او شدم و عزیزترین گوهر گرانبهایم که همان گوهر عفت بود را از دست دادم،😔 مثل دیوانه برخواستم.
گفتم: با من چکار کردی؟
گفت: نترس من شوهرت هستم.
گفتم: چگونه تو که با من عقد نکردی؟
گفت: به زودی با تو عقد خواهم کرد.
تلو تلو خوران به خانه ام برگشتم. به شدت گریستم و تحصیل را رها کردم. خانواده ام نتوانستند علت را بفهمند و به امید ازدواج دل بستم.
بعد از چند روز به من زنگ زد تا با من ملاقات کند. خوشحال شدم، گمان میکردم که می خواهد با من ازدواج کند.
با او دیدار کردم. ناراحت بود. به من گفت: هرگز در مورد ازدواج فکر نکن. می خواهیم بدون هیچ قید و بندی با هم زندگی کنیم.
ناخود آگاه دستم را بالا بردم و به صورتش سیلی زدم. به او گفتم: گمان می کردم که اشتباهت را اصلاح میکنی، ولی دریافتم که تو انسان بی ارزشی هستی.
گریه کنان از ماشین پایین آمدم. گفت: خواهش میکنم صبر کن. زندگی ات را با این نابود می کنم.
یک نوار ویدئو در دستش بود. گفتم: این چیست؟
گفت: بیا تا آن را نگاه کنی.
با او رفتم، نوار حاوی اتفاقات حرامی بود که بین ما رخ داده بود.
گفتم: چکار کردی ای ترسو، ای پست فطرت؟
گفت: دوربین مخفی کار گذاشته بودم که تمام حرکات و رفتار ما را فیلم برداری می کرد. این به عنوان یک سلاح در دست من است که اگر از دستوراتم اطاعت نکنی از آن استفاده کنم.
شروع به گریه😭 کردم ، فریاد می زدم، مساله به خانواده ام مربوط بود، ولی او اصرار کرد. اسیرش شدم. مرا از مردی به مرد دیگر منتقل می کرد و پول می گرفت.
در حالی که خانواده ام نمی دانستند به زندگی روسپی گری منتقل شدم.
نوار منتشر شد و به دست پسر عمویم افتاد. پدرم باخبر شد و رسوایی در شهر پخش شد و خانوادهی ما با ننگ آلوده شدند.
فرار کردم تا خودم را نجات دهم. دانستم که پدر و خواهرم از ترس ننگ و بی آبرویی هجرت کرده اند.
در میان روسپی ها زندگی می کردم و این خبیث مثل عروسک مرا حرکت می داد. او بسیاری از دختران را نابود و بسیاری از خانه ها را ویران کرده بود، تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم.
یک روز در حالی که خیلی مست بود نزدم آمد. از فرصت استفاده کردم و با چاقو به او ضربه زدم و او را کشتم، مردم را از شرش راهت کردم و خودم پشت میله های زندان قرار گرفتم.
پدرم در حالی که با حسرت این جملات را زمزمه می کرد مرد: حسبنا الله و نعم الوکیل. من تا روز قیامت از تو ناراحتم.
[چه سخن دردناکی...]
🌹خواهرانم مواظب فریب انسان های شیطان صفت باشید😔😔
🍀
⛔ ایــســتــــ✋
🤔 چند سالتہ⁉
۲۰⁉
۲۵⁉
۳۵⁉
۵۰⁉
یا...
👈 به پشت سرت نگـ👀ـاه کن
😫 انگار بہ یہ چشم هم زدن گذشتہ
😰 به یاد بیار گنـ🔥ـاه هایـے که انجام دادے
💠 براے چند دقیقه به عقب برگرد و فکر کن
😔 میگن بدترین گناه ها گناهیہ که لذتش زودگذر باشه و عذابش طولانے مدت
💥 مثل شوخے وارتباط با نامحرم 💥
یه شوخے با نامحرم مگه چقد خوش میگذره و لذت داره😳⁉
😒 که بخواے به خاطر هر یہ کلمہ ش هزار سال عـ🔥ـذاب شے⁉
🙄 اونم نہ هزار سالِ دنیایـے بلکه ۱۰۰۰ سالِ قیامت که هر یک ساعتش ۵۰,۰۰۰ سال دنیاست
👈 شاید الان دارے بہ این فکر میکنے کہ اگہ اینجوری باشہ که کارمون خیلے زاره😭
⚡ اما نگران نباش
💫 هنوز دیر نشده
😊 چــــــون تو زنده اے و دارے نفس میکشے
🔮 پس توبہ کن از همہ ے گنـ🔥ـاهات بخصوص ارتباط و شوخے با نامحرم تا هم گنـ🔥ـاهان گذشتہ ت بخشیده بشہ و هم تصمیمے باشه براے اینکہ دیگہ هیچوقت این گناه شنیع رو انجام ندے
👈 فقط زودتر توبه کنیم چون هیچکس از چند ثانیه بعد خودش خبر نداره که ...
مرگــ☠ـــ از سایہ ے انسان بهش نزدیک تره
✨ پے نوشت خیـــــــلـــــــی مهم✨
😏نــــامــــحرم نــــامــــحرمــــہ...
😅 یہ حرف مزخرفے هم هس کہ همہ میگن اونم اینہ کہ👇
😕 این یڪے با بقیہ فرق داره 😂
اماحواستون باشه کلاه سر خودتون نذارین، نامحرم نامحرمہ و هیچ فرقے هم نداره
📚❦┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
#تلنگر
#پنج_حسرت_زندگی
⭕️ این نام کتابی است که توسط یک پرستار استرالیایی در یکی از بیمارستاهای استرالیا که در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ مشغول به کار بوده، نوشته شده است و بر اساس گفته های بیماران در آخرین لحظات عمرشان، عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است.
نام این پرستار #برونی_ویر است و آخرین گفتهها و آرزوهای بر بادرفته و حسرتهای این افراد را از ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. این مطالب در وبلاگ وی چنان مورد توجه قرار گرفت که وی بر اساس آن این کتاب را به رشته تحریر درآورد.
⭕️ او این حسرتها را در پنج دسته خلاصه کرد:
1- ای کاش شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری میکردم که حقیقتاً تمایل من بود؛ و نه به شیوهایی که دیگران از من انتظار داشتند.
2- ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.
3- ای کاش شهامت بیان احساسات خود را داشتم.
4- ای کاش رابطه با دوستان را حفظ کرده بودم.
5- ای کاش به خودم اجازه میدادم که شادتر باشم.
⭕️ حتماً که نباید در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بستری باشیم که مجبور شویم نگاهی از بالا به خودِ زندگی بیندازیم و فارغ از جزئیات تکراریاش، کُلیت آن را ورانداز کنیم و احتمالاً دستی به سر و وضع زندگی خود بکشیم.
گاهی، شاید اصلاً سالی، یا حتی هر دههای یکبار گوشهای بنشینیم و ببینیم که آیا درست آمدهایم، یا راهی که میرویم به ترکستان است. مگر نه این است که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است؟ حتی اگر یک روز از عمر را آنطور که باید و شاید زندگی کنیم، بازهم میارزد.
❄️ عمر برَف است و آفتاب تموز.
زندگی، همچون تکه یخی در آفتاب تابستان است که هر روز یک تکهاش دارَد آب میشود.
گل عزیز است؛ غنیمت شمریدش صحبت ... .
📚❦┅┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣ #توبه_جوان_هرزه
🌼🍃 بزرگی نقل میکند:
دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.
🌼🍃بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران زیبا بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
🌼🍃یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم ، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم !
🌼🍃با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بذه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست ؟ چطور شده که عوض شده ؟!
🌼🍃صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم : خودتى ؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در هوى و هوس و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى ؟ با خدا آشتى کردى ؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!
🌼🍃او گفت : اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم ، همانطور که مى دانى بیش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم .
🌼🍃یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چشم هایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت ، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد،
🌼🍃نزدیکش رفتم ، گفتم : واى بر تو مرا نمى شناسى ؟! من همانی هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند ... با تو حرف مى زنم ، به من بى اعتنائى مى کنى ؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى کن .
🌼🍃گفت : اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى ؟
گفتم : من همان دو چشم هاى قشنگ و زیباى تو را دوست دارم که مرا فریب داده .
گفت : راست گفتى من از آنها غافل بودم . اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم .
🌼🍃سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى ؟
ادامه دارد ان شاءالله....
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
آیا ازدواج با دختر چشم رنگی (زاق) نهی شده است؟!
شماره فتوى 8861
چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) فرموده اند از ازدواج با دختران چشم رنگی (زاق) دوری کنید مگر این دسته از دختران مشکلی دارند؟
الحمدلله،
اساسا هیچ روایت صحیحی از پیامبر صلی الله علیه وسلم در این مورد در کتابهای حدیثی مادر و اصلی وارد نشده است، تنها روایتی که در این مورد یافتیم؛ روایتی از کتاب "شرح مسند أبی حنیفة" از ملا علی قاری است که در آن آمده : «جاء زید بن ثابت إلی النبی صلی الله علیه وسلم فقال: هل تزوجت یا زید، قال لا، قال تزوج تستعف مع عفتک ولا تزوجن خمساً، قال ماهن قال: لا تزوجن شهبرة، ولا نهبرة، ولا لهبرة، ولا هبدرة، ولا لفوتاً. فقال زید: یا رسول الله لاأعرف شیئاً مما قلت، قال: بلی تعرفها أما الشهبرة فالزرقاء البدینة، وأما النهبرة فالطویلة المهزولة، وأما الهبرة فالعجوز المدبرة، وأما الهبدرة فالقصیرة الذمیمة، فتکون کالمربعة، وأما اللفوت فذات الولد من غیرک».
یعنی : « زید بن ثابت نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آمد، ایشان فرمود: ای زید ازدواج کرده ای؟ گفت خیر، فرمود: ازدواج کن تا پاکدامنی ات بیشتر از قبل شود، ولی با پنج دسته از زنان ازدواج مکن، زید گفت : آنها کدام اند؟ فرمود : با شهبره و نهبرة و لهبرة و هبدرة و لفوت ازدواج مکن. زید عرض کرد : یا رسول اللّه هیچ نفهمیدم چه فرمودید و معنای هیچ یک از این لغات را نمیدانم، رسول خدا فرمود پس بدان : شهبره زن کبود چشم فربه است، و نهبره زن لاغر اندام دراز است (که مشرف به هلاک باشد)، و لهبره پیر زن گوژپشت است، و هبدره زن بسیار کوتاه قامت و زشت است، و لفوت زنی است که از شوهر دیگری فرزند داشته باشد (و مدام توجه و فکرش نزد آن بچه است و به شوهرش نمی رسد)».
سپس شارح – یعنی ملا علی قاری حنفی – گفته : این حدیث را دیلمی روایت کرده است که در کتاب "الجامع الکبیر" سیوطی ذکر شده است.
البته در "مسند الفردوس" دیلمی این حدیث از "زید بن حارثه" نقل شده است، اما در کتاب "مسند أبی حنیفة" روایت حارثی (2 / 557) از زید بن ثابت رضی الله عنه آمده است.
پس از بررسی بسیار، اقوال محدثین و متخصصین را در مورد صحت یا ضعف و درجه اعتبار آن نیافتیم، اما جدا از اینکه این حدیث تا چه حد صحت دارد، باید گفت : ازدواج با زن چشم آبی یا (زاق) ممنوع نیست، و نهی وارده در حدیث فوق دلالت بر حرمت نمی کند و حداکثر مکروه بودن آن است و ارشاد است به انتخاب همسر بهتر تا دوام پیوند زناشویی بیشتر شود نه اینکه حرمت ازدواج با این گونه زنان را بیان کند، همانگونه که پیامبر صلی الله علیه وسلم در حدیث صحیحی امر می کنند که با زنان بچه زا – غیر عقیم – ازدواج شود، که اینهم دلیل بر ممنوعیت ازدواج با زنان عقیم نیست، بلکه هدف ارشاد مردان است که بیشتر با اینگونه زنان ازدواج کنند.
نکته قابل ذکر دیگر آنست که : احادیثی در مورد ازدواج با زن چشم آبی آمده اند که می گوید :
« تزوجوا الزرق فإن فیهن یمنا » "سلسلة الأحادیث الضعیفة" (شماره 738).
و یا با این لفظ : «الزرقة فی العین یمن، وکان داود أزرق» "سلسلة الأحادیث الضعیفة" (217).
یعنی : «(ازدواج با) زن چشم آبی (مایه) سعادت و برکت است، و داود (علیه السلام) چشم آبی بود». که البته این دو حدیث هم جعلی هستند و علامه البانی – محدث مشهور معاصر – هر دو روایت را موضوع دانسته است، و امام ابن جوزی نیز در "الموضوعات" خود آورده است.
بنابراین مادام که این احادیث موضوع و دروغین هستند، استناد به آنها یا منتشر کردن آنها در بین مردم جایز نیست، مگر آنکه شخص ناقل جعلی بودن آنرا به مردم متذکر شود، و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند : «إِنَّ کَذِبًا عَلَیَّ لَیْسَ کَکَذِبٍ عَلَی أَحَدٍ، فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». یعنی : «دروغ نسبت دادن به من مانند دروغ نسبت دادن به هیچ کسی نیست. پس هر کسی به عمد به من دروغی نسبت دهد باید جهنم را بعنوان جایگاه برای خود آماده نماید».
مسلم این حدیث را در صحیح خود از مغیرة بن شعبه روایت نموده، و حدیث متواتر است، بیش از شصت صحابه آنرا روایت کرده اند.
والله اعلم
وصلی الله علی نبینا محمد وعلی اله وصحبه وسلم
سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣#ادامه....
#توبه_جوان_هرزه
🌼🍃گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید:
❣تِلْک الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ.1 ؛ این سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهیزگار خواهد بود.
🌼🍃بله ما هرچه داشتیم براى آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست . اکنون اى مرد بیا و از خدا بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان .
گفتم : از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن .
خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت : حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!
گفتم آرى .
🌼🍃دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده کردم پیرزنى در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طوردر فکر بودم که این جا کجاست اینها کى هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.
🌼🍃بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زدمن وحشت زده پریدم دیدم آن دختر جفت چشم هایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشم ها با پیه آن هنوز در حرکت بود.
🌼🍃پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت : آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر ما را تو حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت ، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد.
🌼🍃پیر زن با حالت گریه گفت ماده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشم هائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى بگیر؟!
🌼🍃همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تأسف خوردم گفتم : واى به حال من یک عمر دارم گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم ، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم .
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
اعترافات يك زن ...
زنى میگوید پس از ۱۷ سال ازدواج فهميدم مرد زیباترین موجودی است که توسط خداوند خلق شده است.
_او همه چیز را در دستان خود قربانی میکند.
_او که جوانى و سلامت خود را به خاطر همسر و فرزندان خود قربانی میکند.
_کسی كه نهايت تلاشش را میکند تا آینده فرزندانش را زيبا بسازد.
ولى در مقابل ، هميشه سرزنش ميشود
_اگر براى تفريح از خانه بزنه بيرون ،ميگويند فردى لا ابالى است.
_اگر در خانه بماند ، ميگويند تنبل است.
_اگر به خاطر اشتباه فرزندانش آنها را سرزنش كند ميگويند فردی وحشی است.
_اگر از كار كردن همسرش جلوگیری کند ،ميگويند متكبر وسلطه گراست.
_اگر از مادرش حرف شنوى داشته باشد ،بچه ننه است
واگر از همسرش حرف شنوى داشته باشد ،زن ذليل است.
با این حال ، پدر تنها مردى در جهان است که
_میخواهد فرزندانش در همه چیز بهتر از او باشد.
_پدر کسی است که به فرزندانش عشق مى ورزد و حتى در نهايت نا اميدى از آنان ،بهترينها را برايشان از خداوند ميطلبد.
_و پدر کسی است که آزار فرزندانش را متحمل ميشود ؛چه در كودكى وقتى بر قدمانش پا ميگذارند و بازى ميكنن و چه در بزرگى وقتى بر دلش پا مىنهند...
_پدر کسی است که بهترین چيزها را بلكه تمام آنچه كه دارد را به فرزندان خود ميبخشد...
اگر مادر به اجبار بچه های خود را ۹ ماه در شكم خود حمل کند ، پدر دغدغهى فرزندانش را تمام عمر در نظر
و فكر خود حمل ميكند.
حال دنيا خوب است زمانی که حال سرپرست خانواده خوب باشد.
پس اى فرزندان ...
احترام والدين را سرلوحهٔ خويش قرار دهيد ،زيرا عمق فداكاريهايشان را هرگز درک نخواهيد كرد.
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
✅
🐜🌋🐜🌋🐜🌋🐜
🍎داستان کوتاه
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت:
معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت:
"تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ زیبای میوه فروش
دانلود کارتون جدید
#کارتون_جذاب
✅ کانال کارتونیتو
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://eitaa.com/s/cartoonito/505
https://t.me/s/cartoonito2
https://ble.ir/cartoonito
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که ویدیوهای کارتونیتو رو فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کارتون بره ناقلا
دانلود کارتون جدید
#کارتون_جذاب
✅ کانال کارتونیتو
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://eitaa.com/s/cartoonito/155
https://t.me/s/cartoonito2
https://ble.ir/cartoonito
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که ویدیوهای کارتونیتو رو فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کارتون پلنگ صورتی
دانلود کارتون جدید
#کارتون_جذاب
✅ کانال کارتونیتو
┄┅👒---✶---🧢┅┄
https://eitaa.com/s/cartoonito/55
https://t.me/s/cartoonito2
https://ble.ir/cartoonito
┄┅👒---✶---🧢┅┄
⏩🌹ممنون که ویدیوهای کارتونیتو رو فوروارد می کنید🌹⏩
💐
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼