💙بسمـــ الله الرحمن الرحیمـــ💙
اللـــــ⭐ــــــــــــهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِیتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ.
خدایا
قـــــــــــــــ💕ـــــــــــربونت برم مهربونم
یک خواهشی دارم
هیچوقت منو به حال خودم رها نکنـــــــــــ
سختهــــ که نگام نکنی😔
یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَــــــــــــــ
#ماه_بندگی
#روزششمــ💜
🦋@chaadorihhaaa🦋
❤️🍃...
.
#تلـــنــگـــــــراݩہ_امــــروز
#چادرانہ
⇜من بہ تنهایے حجاب نیستم، من فقط اسمم چـــــــــادر است ...
◥براے فاطمے بودنت چہ میڪنے◣؟!
✿[@chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_شانزدهم (بخش دوم) #عطر_یاس . بعد از اینڪه مطمئن شدم خان جون ڪاری با من ندا
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_هفدهم (بخش اول)
#عطر_یاس
.
ڪتاب تستم را باز میڪنم سَرَم را بین دو دستم میگـیرم .
تقه ای به در میخورد بفرماییدی می گویم ڪه در اتاق باز می شود و خان جون لیوان به دست با یڪ بقچه وارد می شود .
قصد میڪنم بلند شوم ڪه با دست اشارهـ میڪند راحت باش .
روی تختم مینشیند و لیوان را روی میز میگذارد : بیا مادر این شربت بهار نارنج و بخور ... پوست و استخون شدے باید دوبارهـ بادت ڪنم .
میخندم : دستتون طلا خان جون ، دعام ڪنید موفق بشم هم تو درس هم تو ...
ڪمی مڪث میڪنم ڪه خان جون میگوید : تو ایمان !؟
سرم را تڪان میدهم ڪه با دست اشارهـ میڪند روی تخت بنشینم از روی صندلی بلند می شوم و ڪنارش مینشینم ، دستم را می گیرد : دخترم ، خدا خودش ڪمڪت میڪنه . نگـران نباش بالام جان ...
اون بالایی خیلی مہربـــونه ....
سرم را تڪان میدهم ڪه بقچه را برمیدارد گرهـ اش را باز میڪند چادر رنگی با گل هاے صورتی و آبی را بیرون میڪشد و روی پاهایش میگذارد و جانماز بزرگی ڪه دقیقا ست چادر است را هم روی پاهایش میگذارد .
ذوق زدهـ نگاهش میڪنم : خان جون اینا مالِ منن!؟؟؟
چادر و جانماز را به سمتم می گیرد : اره بالام جان ، اینارو دوسال پیش خریدم ڪه بدم بہت اما فهمیدم ڪه داری مجبوری چادر سَرت میڪنی برای همین نگهداشـتـم تا خودت چادری بشی .
شرمگین سَرَم را پایین می اندازم : خیلی شرمندم خان جون ، شرمندهـ شہـدا و اهل بیت .
دستم را فشار میدهـد : هنوزم دیر نشدهـ مادر ، الانم تو اونارو داری خوشحـال میڪنی ..
چادر و جانماز را از دستش می گیرم و گونه اش را محڪم میبوسم : آی آنام چقدر مزهـ داد هاااا!
لپم را میڪشد : بخور شربتتو .
چشمی میگویم ڪه یاعلی می گوید و از جایش بلند میشود و از اتاق خارج می شود....
شربتم را میخورم ، و مشغول تست زدن می شوم و با دیدن چادر و سجادهـ ام ذوق میڪنم ..
حرفاے خان جون به دلم نشســـــت ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_هفدهم (بخش دوم)
.
چہـار روزے مـی شد ڪه خونه ے خان جون و بابا بزرگ بودم و قرار بود فردا جمعه طبق همیشه فامیلا بیان خونه ے خان جون ...
من هم استرسم بیشتـر شدهـ بود و همش تو اتاق بودم و مشغول خواندن یا تست زدن ...
برای اینڪه فردا اینجا رو هوا بخاطر بچه های فامیل خان جون قول دادهـ هیچڪس وارد اتاق نشه تا من بتونم راحت درس بخـونم ..
بعد از ڪمڪ ڪردن به خان جون و گردگیری خانه به اتاقم می روم ڪم ڪم صداے ماشین عمه و عمو بلند می شود ...
پیراهـن بلند آبی پر رنگم را بر تن میڪنم ، ست ساق روسری ام را بر میدارم و سَرَم میڪنم چادرے رو ڪه خان جون بهم دادهـ بود را هم بر سر می ڪنم .
از اتاق خارج می شوم و با صدایی نسبتا بلند سلام میڪنم عمو نگاهی به من می اندازد : سلام همتا جان چخـبر عمو ستاره ے سہیل شدے!
به طرف پدرم میروم و ڪنارش می نشینم : والا عمو مشغول ڪنڪورم فردا آزمون دارم ، خیلی استرس دارم .
پدرم دستش را دور شانه ام حلقه میڪند : خان جون و بابا بزرگ رو ڪه اذیت نڪردی !
قصد میڪنم جواب بدهم ڪه بابا بزرگ میگوید : مگه میشه ، خیلی خوش گذشت بهشم گفتم برای دانشگاه میاد پیش خودم .
لبخندی میزنم ڪه سجاد پسر عموی ڪوچڪم میگوید : پس همتا اینجا دلبری ڪردی .
سرم را تڪان می،دهم : چجورم .
به سمت خانمها میروم و یه ڪم هم ڪنار آنها مینشینم و به حیاط می روم تا هانا را ببینم .
دمپایی های خان جون را به میڪنم و هانا را صدا میزنم .
ڪه با صدای من جیغ بلندی میڪشد و به سمت من می آید ڪه محڪم میخورد زمین ، به سمتش می روم و بلندش میڪنم : خوبی !؟
سرش را تڪان میدهد : دستام نیگا چیڪال شد .
بوسه ای روی دستانش می نشانم : الهی بمیرم و بعد بلافاصله بغلش میڪنم .
قصد میڪنم وارد خانه شوم ڪه صدای احسان مرا میخڪوب میڪند : ساناز مالڪی و ساسان نیڪرو .
درست گفتم اسماشونو دختر عمو .
برمیگردم : اولا سلام دوما چرا شما بیخیال نمیشید به شما مربوط نیست اصلااااا !
_مربوط ، بگین ببینم چه مشڪلی دارن با شما لابد توی ڪافی شاپ ..
بغض میڪنم و با صدایی لرزان میگویم : بسه لطفا ..
منتظر جواب نمی مانم و به پذیرایی میروم عمو محمد و بابا ڪنڪاو نگاهم میڪنند اما من بی توجه به نگاهایشان سریع به اتاق می روم . چادرم روی شانه هایم می افتد بغضم را قورت میدهم .
ڪه صدایش از پشت پنجرهـ بلند می شود : دخترعمو بهتـرهـ این مشڪل الان حل بشه تا بعد خدانگهدار .
پوفی میڪنم ڪه میرود ...
به دیوار تڪیه می دهم : ای خـدااا چرا تموم نمیشه چرااا ، خسته شدم ، خودت ڪه دیدی من اصلا ڪاری به اون نداشتم ... تنهام نزار .
اشڪانم را پاڪ میڪنم باید الان ڪل حواسمو بدم به ڪنڪور نباید فڪرم مشغول بـاشه نباید ....
ڪتابم را باز میڪنم و مشغول خواندن می شوم اما ڪل حواسم جای حرفای احسان بود ، اون از ڪجا میدونست ڪه من ڪافی شاپ بودم .
نڪنه اونو گرفتـه !!!!؟؟؟؟؟؟
وای الان در مورد من چی فڪر میڪنه .
به بهانه ے درس شام نخوردم و فقط براے خداحافظی بیرون رفـتـم .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
🍃 #مقام_معظم_رهبری:
دختران در رفتارشان، در محیط بیرون خانه یا در محیطهای معاشرتهای خانوادگی، طوری نباشد که شوهرشان دچار حسادت یا سوءظن شود.
⚠️ مردان هم چه در محیط کار و چه تحصیلی، عین همین را باید رعایت کنند؛ مانند گرم گرفتنها، حرف زدنها، شوخی و خندهها؛ کارهایی که در اسلام ممنوع شده، اثرش در خانواده ظاهر میشود. ۸۱/۶/۲۸
🍃 #پویش_حجاب_فاطمے
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
💜بسمــ الله الرحمن الرحیمـــ💜
اللــــــــ🧡ــــــــــهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
خــــــــــدایا یارى کن مرا
در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبرکنارم دار
در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم کن در آن یادت را براى
همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهانـــــــ🌼
#ماه_بندگی
#روزهفتم🌈
🦋@chaadorihhaaa🦋
بزرگمونمیگفت↓
سردار سلیمانۍ دیپلم داشتــــ
امـا دڪتراۍِ ولایت بـود
دڪتراۍِ مردم دارۍ بـود
دڪتراۍِ دل مـا بود :)♥️🌱
#آه
#سـردارجانم
#شهیدحاجقاسمسلیمانۍ
@chaadorihhaaa🍃
|•😍♥️🎊•|
روزمعلّـماےعزیزمون👩🏻🏫👨🏻🏫
بخصوصازنوعانقلآبےوبااخلآصش😎
وبخصوصترمعلّـمآیےڪہرواعصآبنیستن😬
مبآرڪتونباشهههہ😁😍
{معلمآےآیندهڪآنآلمونمروزتونپیشآپیشمبآرڪ🙃🌱}
|❁| @chaadorihhaaa