﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_دوم
°|♥️|°
الحمدالله رب العالمین
هواپیمایی ایران همیشه خدا تاخیر داره
صادق:پریا بیا تا اعلام شماره کنن چندتاسلفی بندازیم
-باشه
بالاخره بعداز ۳ساعت شماره پرواز اعلام شد
به صادق میگفتم دیگه از علف گذشت زیر پامون درخت موز دراومد
صادق:شیطنتهات شروع شد باز
وای وقتی هواپیما بلندشد
من از ترس سرمو تو سینه صادق پنهان کرده بودم
جیغ های کوتاه تو سینه اش میکشدم
و صادق هرهر میخندید...
بعداز یه ربع برام ارتفاعش عادی شد
باز با نشستن هواپیما من ترسیدم
بعداز دریافت چمدونها
صادق:پریا تو خیلی شیطونیا
رفتیم هتل لباسمون عوض کردیم رفتیم حرم
ابهت حضرت علی مثال زدنی نبودن
یاد پرستو افتادم خواهر فنقلی من که حالا بچه اش ۲ماهه بود
روز آخر ما روبردن مسجد کوفه
اعمالش زیاد بود
به صادق میگفتمـ خدایی آدم دیسک کمر میگرها
صادق :پریا بانو امکان شیطنت نکردن هست تو شما؟
خودم لوس کردم و گفتم نخیلم اشلا نیشت
پشر بد
صادق طفلک تا یه ربع هنگ بود
دل کندن از مولای متقیان کار خیلی سختی بود
راهی کربلا شدیم
به محض رسیدن هتل کربلامون
رفتیم زیارت امام حسین
تو دلم غوغا بود بعد کلی رنج قراربودبه معشوقم برسم
چشمم که به ایون طلاافتاد اشک توچشمام پرشد دستای صادق رومحکم تراز قبل تودستام فشردم
تو بین الحرمین با صادق
مونده بودیم
اول بریم زیارت آقا سیدالشهدا یا زیارت آقا قمربنی هاشم
چقدر این دوراهی زیباست...
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_سوم
°|♥️|°
یه قدم به سمت حرم حضرت عباس برداشتم پیشمان شدم
یاد خوابم افتادم
تو نجف یه خواب دیدم
ورودی حرم حضرت عباس خوردم زمین
صدام می لرزید صادق جان بریم حرم آقا سیدالشهدا
صادق:بریم خانم
قرارشدبعدش بریم حرم علمدار عشق
بعد باهم روبروی جایی که مشرف به مزار جناب حبیب بن مظاهر بود
صادق که اومد چشماش غرق اشک بود
من فدای مردم
نشستم کنارش
وقتش بود
دستش گرفتم تو دستم گفتم
-صادق
صادق:جان
-خیلی دوست دارم
صادق:چی پریا
-همسری دوست دارم
صادق:وای پریا
سفر کربلای ما با اعتراف عاشقانه من کامل شد
میتونستم عشق رو توچشمای اشک الودش معنی کنم...♥️
رفتیم شریعه فرات یاد نذر پریسا دوستم افتاد
میگفت تو فرات به نیت شهدا
ابوالفضل ململی ،حجت اسدی ، حمیدسیاهکلی، عبدالرحمن عبادی
گل انداخته
-صادق
منم میخوام
صادق:چی میخوای؟
-گل موخوام
صادق؛یا پیغمبر
پریا گل از کجا بیارم
پام میکوبیدم زمین میگفتم
موخوام
موخوام...
کل کربلا گشتیم تا یه شاخه گل پیداکردیم 😁
اونم دست صادق گرفتم باهم گل پرت کردیم
به نیابت حضرت مهدی
سفر کربلا هم تموم شد
و الان درحل تحویل چمدان ها برای برگشتیم
داشتیم برمیگشتیم ولی دلم جامونده بود تو کربلا
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_چهارم
°|♥️|°
اون روز خیلی خسته بودیم
برای همین دعوت مامان های گرامی انداختیم به فردا تا ماجرای سوریه رفتن صادق بگیم
صبح که از خواب پاشدیم زنگ زدم مامان اینا شام بیان اینجا
صادق هم رفته بود سپاه
ساعت ۴بعدازظهر مرغارو از یخچال در آوردم گذاشتم سر گاز
تا همه کارا انجام بدم عصر شد
حالم خیلی بد بود همراه کارکردن اشک میریختم
همسرم داشت میرفت سوریه
{{اسماعیل با پای خود به قتلگاه میرود}}
دم دمای اذان بود که مهمونامون کامل شدند
مادرجون تا چشمش به چشمای قرمز من افتاد پرسید چرا چشمام قرمزه منم یه چیز سرهم کردم گفتمـ
ساعت ۸بود که صادق از سرکار اومد
شام که خوردیم
صادق شروع کرد به حرف زدن
من از پریا خانم خواستم دعوتتون کنه
تا یه موضوع مهم به همتون بگم
بعد به من نگاه کرد :پریا جان خانمم میای بشینی
صدام میلرزد گفت :بله چشم
نشستم کنارش
صادق ادامه داد
حقیقتا من هشت روز دیگه اعزام سوریه هست
هیچکس هیچی نگفت همه میدونستیم صادق عاشق دفاع از حرم بی بی حضرت زینب هست
اما حال من اصلا خوب نبود همه نگاها غمگین و غصه دار سمت من بود..
به بهانه شام رفت تو اشپزخونه بغض گلومو چنگ میزد
اما نه نباید کم بیارم
بعداز یه نیم ساعت غذا کشیدم همه با غذا بازی میکردن
آخرشم تو سکوت همه رفتن
اون شب به سختی تموم شد
تو اون یه هفته مونده به اعزام صادق
دوستاش میومدن ازش التماس دعا داشتن که رفتی مارو هم دعاکن
یه سریاشون هم خیلی خوشحال بودن که صادقم همرزمشونه
ولی حال من...
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
-
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
#چادرانه
——
🍃
چـاבڕاڹہ
دۅست دارَم چـادُرتْ را دُخترِ زیباۍِ شَـ∞ـر
با ـہَمین چادُر کِه سَرکردۍ مٌعَمآ میٖشَوۍ°° آݩقَدر وَصْفِ توگُفتَند باچـادُر کهِ مَݩ•••
دَسْت وپا گُم میٖڪُݩم از بَس کہِ زیٖبا میٖشَوۍ••
.
.
.
🌱@chaadorihhaaa
قهر بودیم
گفت: عاشقمی..؟!
گفتم: نه
گفت: لبت نه گوید و پیداست
میگوید دلت آری
ڪه این سان دشمنی
یعنے ڪه خیلے دوستم داری
زدم زیرِ خنده
دیگه نتونستم نگم ڪه وجودش
چقدر آرامش بخشه❤️🌱
#همسرشهےد
#شهید_عباسبابایے
@chaadorihhaaa
#شهید_بابک_نوری 🦋
دلت ڪه گرفت
با رفیقے درد و دل ڪن
⇜ڪه آسمانی باشد♥️Γ
این زمینیـها
در ڪارِ خود مانده اند
@chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام مارو میبینه
#استاد_رائفی_پور
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_پنجم
°|♥️|°
یک هفته مثل برق باد گذشت
چند ساعت دیگه صادق باید بره سپاه
شب اونجا باید باشن بعدش از همونجا میبرنشون فرودگاه
بعد پرواز به سمت بی بی
داشتم ساکشو میبستم
البته با هق هق
پاشدم اتو رو زدم به برق اورکتش و شلوار نظامیش اتو زدم اشکام میریخت روی لباسش
یهو از پشت دستش گذشت رو شانه ام سریع اشکام پاک کردم
پریا چرا گریه میکنی؟
-صادق خیلی سخته
خیلی امکانش کمه برگردی...
صادق:نمیرم سپاه امشب
پاشو بریم تپه نورالشهدا
خوشحال شدم ولی میدونستم امشب نرفته ولی فردا صبح که میره
تو نورالشهدا درحالیکه سرم به شانش بود و گریه میکردم
سرم بلند کرد و گفت پریا من که رفتم یه حقایقی فهمیدی
فشم ندیا و نفرینم نکنیا
-وا
این حرفا چیه
صادق:بعدا میفهمی
هروقت آروم شدی بگو بریم خونه
پریا
-جانم
صادق: من جانباز بشم
بازم به پام میمونی؟
-صادق کم اشک منو دربیار
ان شاالله تو سالم برمیگردی
بعدم اگه زبانم لال
جانباز یا موجی شدی
من کنارتم عزیزم ☺️
اونشب صادق کنارم موند تا اذان صبح
اذان صبح بعد نماز که خوابم برد
رفت
عروس ۱۵روزه شوهرش رفت سوریه
وقتی بیدارشدم و با جای خالیش روبرو شدم نشستم گوشه اتاق و هق هق میکردم
منم باید برم باید برم سرم بره نذارم هیچ حرامی سمت حرم بره...
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_ششم
°|♥️|°
همین جوری داشتم گریه میکردم
که صدای تلفن بلندشد
باصدای تلفن بلند شدم
رفتم سمت تلفن
-بله
سلام خانمی
پریا صادق فدات بشه
گریه کردی؟
-خوب چیکار کنم از خواب بیدار شدم دیدم نیستی
دلم گرفت
الان کجایی عزیزم؟
صادق:فرودگاهم
داریم میریم
رسیدم بهت زنگ میزنم مراقب خودت باش
صادق:چشم
یاعلی
صادق تا رسید زنگ زد
مادر و مادرجون هردوشون حواسشون به من بود
صادقم سعی میکرد هرروز زنگ بزنه
یه هفته از رفتنش گذشته بود
ومن شبیه مرده قبرستون بودم
داشتم حاضر میشدم برم دعای کمیل که تلفن زنگ خورد
یعنی میشه صادق باشه
-الو
الوسلام خانمم
خوبی؟
-صادق تویی ؟؟حالت خوبه؟
پریا بانو زنگ زدم خداحافظی کنم
- یعنی چی؟
چندساعت دیگه قرار بزنیم به دل حرمله
بدی دیدی حلال کن
اشکام مثل بارون از چشمام میومد
صدام میلرزدتمام تنم یخ شد
صادق چنددفعه صدام زد
با صدایی که میلرزیدگفتم
-حلالی اقایی
دوست دارم
منم دوست دارم
خداحافظ
وقتی قطع شد گوشی رو محکم چسبوندم به قفسه سینم باصدای بلند گریه میکردم و بی بی زینب رو صدامیزدم
#یا_زینب😓
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#ازدواج_صوری
#قسمت_شصت_هفتم
°|♥️|°
یک هفته از آخرین تماس صادق میگذره
تو این یک هفته کارم شده بودن گریه
حتی بیرون نمیرفتم
میترسیدم برم بیرون صادق زنگ بزنه
داشتم نماز ظهر میخوندم
سلام که دادم
گوشی خونه زنگ خورد،
بدو رفتم سمتش
هردفعه که گوشی زنگ میخورد من به اندازه ۲۰سال پیر میشدم
-الو بفرمایید
صدای ناشناس : منزل برادر عظیمی؟
-بله بفرمایید
صدای ناشناس :من ازسپاه قدس تماس میگرم
زمین و زمان وایستاد
-بله بفرمایید
صدای ناشناس:خانم عظیمی متاسفانه صادق جان تو عملیاتی که انجام شد مفقود الاثر شدن
دیگه هیچی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم
تو بیمارستان بودم و سرم به دستم بود
-من چه جوری اومدم اینجا؟
پرستار:گویا مادرشوهرت آورده بود
مادرجان وارد شد چشماش قرمز قرمز بود
هیچی یادم نمیاد جز صدای یه ناشناس ازپشت تلفن
_مادرجون چرا من اینجام چیشده
اشکام اروم روی صورتم سرمیخوردن
میدونستم،میدونستم که برای صادقم اتفاقی افتاده...
_مادرجون صادقم کجاس ؟چرا کسی به من جواب نمیده
_عزیزم صادق مفقودالاثرشده
مادرجون منو تو اغوش گرفت جیغ میزدم و گریه میکردم
اخه چرا چرا....
یک ماه صادق مفقود شده
کار منم شده گریه و التماس به شهدا که صادقم برگرده
تو مزار شهدا بودم
یهو یه دست نشست رو شانه ام سارا بود
سارا:پریا داری چیکارمیکنی با خودت
سارا:پریا آقا صادق ازم خواسته اینارو بهت بگم
پریا صادق از سفر مشهد عاشقت شده بود
اما چون تو از ازدواج فراری بودی
نگفت
تا موند کربلا پیش اومد
بهترین زمان بود برای ازدواج
اومدیم خواستگاریت گفتیم ازدواج صوریه
خودمو انداختم تو بغلش گریه کردم
_سارا شاید اول عاشقش نبودم ولی الان جونمم براش میدم
_میدونم گلم اروم باش
اون شب من درحال جنون بودم
بعداز اون اعتراف من دردم بیشتر شد
کاش زودتر برگرده...
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_بانو_ش
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
💠 اعتراف وقیحانه اسدلله علم ، به کشتار مردم معترض به #کشف_حجاب ،
این دیگر اعتراف خودشان است، نه انقلابی ها...
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
هم اکنون
مسابقه بزرگ «به عشق محمد (ص)»در جوار حرم مطهر رضوی
لینک ورود به مسابقه:
https://go.rubika.ir/gatest
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_قاسم 🥺
تولـدت مبـارک حـاجی 🪐♥️😍
@chaadorihhaaa
-
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
🌸🍃
🍃
"امین" و "امن" و "مومن" آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
#حبیب_الله
عیدمون مبارک♥️
🌸🍃
🍃