eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر مذهبی معشوقه و دختر دلخواه محل و شهر و... نیست! دختر مذهبی اونی نیست که یه محل دنبالش می افتن و براش سر و دست می شکنن! @chaadorihhaaa
#حرف دختران انقلاب 💪 💎 〰〰〰〰〰〰〰 @chaadorihhaaa
عاشقی دردسری بود .... نمیدانستیم رفته بودی که بیایی .... چقدر طول کشید عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید ؟ 🌼اللهم عجل لولیک الفرج 🌼 @chaadorihhaaa
#معرفی شهدا 👇👇👇 @chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
#معرفی شهدا 👇👇👇 @chaadorihhaaa
در سال 1375 به عنوان سرپرست خبرگزاری ایران در افغانستان انتخاب و به آن کشور عزیمت نمود . تا اینکه در روز 17 مرداد ماه در مزار شریف به همراه 8 نفر از همکاران ایرانی خود به اسارت طالبان در آمدند و روز 18 مرداد به پایگاه هوایی شینداد قندهار منتقل شدند. روز 18 شهریور 77 خبرگزاری رویترز شهادت دیپلماتها و خبرنگاران را تأیید نمود و روز 22 شهریور پیکر پاک او و 8 نفر از دیپلماتهای شهید به ایران حمل شدند . 🌺  پیکر پاک این شهید عرصه خبر و رسانه در روز 28 شهریور ماه 77 در بروجرد تشیع و به خاک سپرده شد .  روحش شاد و یادش گرامی 🌷     و هر ساله روز 17 مرداد همواره یادآور شهادت مظلومانه و غریبانه "شهید محمود صارمی" است که شورای عالی انقلاب فرهنگی به دلیل حساسیت حرفه خبرنگاری و ارج نهادن به جایگاه خبر و خبرنگار ، سالروز شهادت او را که در راه وظیفه خطیر خبرنگاری خود در معرفی و افشای چهره کریه گروه متحجر و پلید طالبان به شهادت رسید در تقویم ملی  به عنوان روز خبرنگار ثبت نمود .  🆔 @chaadorihhaaa
#روز_خبرنگار #چادرانہ تنها یک خبرنگار است کہ مے تواند با قلم خود یا دوربین خود از تاریکے ها تصویر سازد روزے کہ بہ نام شماست ، بہ راستی که نیکوست تبریک بہ خبرنگاران #محجبہ کشورمون ارثیہ داران خانم زهرا و زینب (س) ✨ 17 مرداد ، روز خبرنگار گرامے باد ✨ 🍃📽| @Chaadorihhaaa
شهر شما را کم دارد ... کمی چرخ بزن شاید تو را ببیند ... @chaadorihhaaa
چاْدرَتـ ، بوی یاسـُ و یاسینـ میـ دهد ... 🍃 🌸 #چادرانه @chaadorihhaaa
به لطافت باران شهدا❤️👇 مشغول کار منزل بودم. حواسم از حامد پرت شد. یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد. او را به دکتر رساندم. سرش را پانسمان کردند. خیلی می ترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید:" چرا مواظب بچه نبودی؟" وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد را گرفت. گفتم: "خوابیده." بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم. فقط گوش داد. آرام آرام چشم هایش خبیش شد. لبش را گاز گرفت. بعد گفت:"تقصیر من است که تو را با حامد تنها می گذارم. چاره ای ندارم. مرا ببخش." وقتی این جملات را گفت، خیلی شرمنده شدم. در همه برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگی مان می ریخت. ❤️❤️🌷 به روایت همسر شهید یوسف کلاهدوز 👇👇 @chaadoruhhaaa
رمان 😍 دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم... اگراینجا هستم همه ازلطف خداست... الهـے شڪرت.. فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی و....! لاالله الا الله... اینجا اومدی ادم شے! _ هروخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه... _ وای توچراهمش تشنته! ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ واع بخیل!..یه اب میخواما... _ منم میخوام... اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن... قربونت بروبگیر!خدااجرت بده بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے اززیرچادرمیخندد... سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. تو مسوولـــــــــــــــے آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم.... _ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری _ علیڪم السلام!...بفرمایید خشڪ میشوم ...سلام نڪرده بودم! چقدخنگم... دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود... چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری... _ آخ آخ... روی پایت افتاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟ پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل _ تروخدا ببخشید!...الان خوبید؟... ببینم پاتونو!.... بازهم به پیشانـےمیڪوبم! چراچرت_میگی_عاخه باخجالت سمت درحسینیه میدوم. صدایت را ازپشت سرمیشنوم: _ خانوم علیزاده!... لب میگزم وبرمیگردم سمتت... لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب... _ اینو جاگذاشتید... نزدیڪ ترڪه مےآیـے،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت رابخوبـےاحساس میڪنم بوی یاس میدهـے... همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است... یاس نگاهت... ادامه دارد... ❤️❤️❤️👇👇 @chaadorihhaaa