🌷😭شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد.
🔺شهیداحمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود .
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، . در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :
حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند.
🔺روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود به صورت كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.
🔺مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا میكرد با این تفاوت كه قربانیها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانیها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچههای بسیج وارتش ودو روحانی را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر میزدند و آنها شادی و هلهله میكردند.
🔺بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از
دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و
این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میكندند كه درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك میاندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود.
🔺او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میكرد.
🔺او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس
خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.
🔺درود بر روح پاک این شهید وتمامی شهیدان
🔴راوی :آقا بالا رمضانی
🔊بفرستید برای اونهایی که میگن مدافعان حرم حضرت زینب برای چه رفتند تا داعشیهای همچون کومله به ایران نیایند وسر جوانهایمان را...
همه ما در دفاع از خون پاک این شهدای گران قدر مسوولیم
✊هستیم بر آن عهدی که بستیم
@chaadorihhaaa
شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن
جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن
عسگری مسموم شد از زهر بیداد و ستم
کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن
در عزای عسگری آید زنای اهل دل
صد فغان همراه با شور و نوا یابن الحسن
آب شد شمع وجودش زاتش زهر ستم
خاک غم بر سر کنم زین ماجرا یابن الحسن
در جوانی رفت از دنیا امام عسگری
شد کویر دل از این غم شعله زا یابن الحسن
این مصیبت را زسوز سینه و با اشک وآه
تسلیت گوئیم امشب بر شما یابن الحسن
گاه از هجران جانسوز تو سوزم همچو شمع
گاه از فقدان آن نور هدی یابن الحسن
دست رد بر سینه ام امشب مزن زیرا که من
با محبان تو هستم آشنا یابن الحسن
🌹نثار روح پاک #امام_حسن_عسکری ع #پنج_صلوات🌹
@chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 کلیپ*
شور | رَگ رَگِ ما فدای نام حسین...
⚫️ مراسم شهادت
*امام حسن عسکری علیه السلام*
*🔹 هیئت جوادالائمه "علیه السلام"*
@chaadorihhaaa
﷽
آقــــا مبارک استـ رَداے امامتت
ای غایبـ از نظر به فداے امامتتـ️
🌟ااَلسَّلامُ عَلَیْكَ حینَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ🌟 🌸بازآی دلبرا که دلم بی قرار توستــ😍ـــــ🌸
#آغازامامت وتاجگذاری حضرتـــــ.😍ـــ ولیعصر(عج)مبارکـــ 🕊
ای جبرئیل كاسه به دست عنایتت
خضر از قبیلِ منتظران هدایتت
ای چشمههای عقل تمام پیمبران
مبهوت وسعت نظر بینهایتت
تقدیر خانوادهی سلمان این زمان
مدیون چتر بیحد و مرز حمایتت
آتشفشان حیلهی دجالهای قوم
خاموش میشود به نسیم درایتت
ما در كنار لطف تو پهلو گرفتهایم
تا ناخدا شده خلف باكفایتت
مدح شما كجا و من بیزبان كجا
این شورهزار تشنه كجا آسمان كجا
#یاصاحب_الزمان
#العجل_العجل_يامولاي_ياصاحب_الزمان
#آغازامامت
#آغازامامت_امام_زمان
#آغازامامٺ_و_ولایٺ🎉
#جمکران
#مسجدمقدس_جمکران
#صاحب_الزمان
#ایران
#قم
#عشق
#عاشق
#خادم_الشهدا
#سردارسلیمانی
#کربلا
#سوریه
#مدافع_حرم
#نه_ربیع
#نهم_ربیع
#نه_ربیع_الاول
#نفحات
#آغازامامت_امام_زمان
#نهم_ربیع_الاول
@caadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠: امام صادق «عليه السلام»
🔅 نسبت به زنان مردم عفّت ورزيد،
👈 تا نسبت به زنان شما عفّت ورزند.
📚 الخصال : 55 / 75
@chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
برای امام زمانم چیکار کنم؟؟ 👇🌸👇
برای امام زمانم چیکار کنم؟؟؟
خواهرم، برادرم #پاکدامن باش،
#عفت داشته باش.
مبادا گناهی بکنی که سرت پایین باشه شرمنده امام زمانت بشی...😔
ــ شرایط ازدواج نداری،اذیت میشی؟
+ از محرکها دوری کن!
ــ تو که میدونی فلان سایت رو بری #تحریک میشی،تو که میدونی فلان فیلم رو ببینی اذیت میشی.
+ نرو! نبین!
☝️تحریک هم نشی،اثر وضعی داره...⚡️
مشروب رو ندونسته بخوری گناهی نکردی ولی اثر وضعی،شو داره؛ مست میکنی!!
این همه هزینه رو #غرب واسه چی میکنه؟
این همه سایت پورنو، شبکههای ماهوارهای...
چرا هزینه میکنه؟؟؟
👈برای این که تو عباس نباشی،
عباس #پاکدامن بود، #عفیف بود✨
به همین دلیل تونست به امام زمانش کمک کنه...
#استاد_علیاکبر_رائفیپور
@chaadorihhaaa
#گفتگو
#رابطه_پنیر_با_چادر 😳
پسری که از روبرو میومد چنون بهش زول زده بود که انگار میخواست بخوردش. پلک نزد تا از ما رد شد.
👀
گفتم: الناز چرا مانتوی قرمز میپوشی؟! سیاه بپوش تا عین خورهها نگات نکنن...اَه اَه... پسرهی چشچرون...😤
گفت: آخه خودت که میدونی رنگ سیاه مکروهه. ░▒▓█ 😐
گفتم: وا... اگه اون مکروهه این #حرامه 😱
گفت: درسته ولی بالاخره آدم نباید مکروه انجام بده...خوب نیست.
😐😑
گفتم: ینی اگه تو بیابون گیر بیفتی و جز پنیر چیزی برای خوردن نداشته باشی... چون خوردن پنیرِ خالی مکروهه میری لاشه مرده گیر میاری و میخوری⁉️
بعدشم... طبق نظر همه مراجع، چادر مشکی هیچ کراهتی نداره. ✅😊
@chaadorihhaaa
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
🍃🌸دلم شور ميزند براے چند ساعت دیگر...
💠حتماً ميداني چہ خبـر است؟
همہ از خانہهایشاڹ بیروڹ ميزنند...
و جایي در قلبِ شہر، قلبشاڹ را سرِ یڪ سفره ميگذارند و بہ احترامِ صداے قدمهاے تو، سڪوت ميڪنند...❣
✔️ امروز؛
آسماڹ، دَر وا ميڪند؛ آقاجاڹ
و ما دستانماڹ را تا خودِ خدا بالا ميبریم!
تا تأخیرِ طولانيِ ملاقاتِ چشمانت را بہ پایاني باشڪوه ختم ڪنیــم...
شما هم دعوتید...آقا❗️
دستانتاڹ را سر سفره امروز بگذارید؛
و بينگاهي بہ هزار ساڸ بيغیرتيمـاڹ،😔
دستانماڹ را براے بیعت، قبوڸ ڪنید...
قدم سر چشـــم....
ما منتظر صداے قدمهاے شما ميمانیم💔
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺@chaadorihhaaa🌸
#نهم_ربیع
"یک آقای بزرگواری که به دست عوامل #ریگی گرفتار شده بود، ولی به برکت توسّل به حضرت صدیقه طاهره (س) و خواندن آیه و حدیث برای ايشان، یکی از آنها کمی به ایشان تمایل پیدا کرده و ایشان را نجات داده بود ميگفت:
آنها یک مجموعه بزرگی از شیعیان را از هر طرف دزدیده بودند؛ در آنجا شکنجه و شلاق برقرار بود و با فاصلههایی یک #نوار_سخنراني را که #لعن و #سبّ کرده بود پخش میکردند، خونشان به جوش میآمد و بعد، سر یک نفر از شیعهها را میبریدند.
خُب ثوابش برای آن آقایی که سخنرانی کرد و آنهایی که پای منبر #خندیدند و #کف زدند!
آنهایی که تشویق کردند، آنهایی که دعوت کردند، ثوابش به آنها هم میرسد!!
همین یک حادثه کافی است، هرچند که صد نمونه از این دست شنیدهایم که مثلاً یک نفر به خودش بمب میبندد و میرود داخل یک مسجد تا صد نفر، دویست نفر شیعه را تکّه پاره کند.
این کار صدها عامل دارد! #آمریکا هست، #صهيونيست هست، #عربستان سعودی هم هست، من هم با آن منبر و اظهاراتم یک عامل هستم که کمک ميكنم، لااقل من نکنم.
حالا جاهاي ديگر هم هنوز اين كار را ميكنند، من اين كار را نكنم.
من به قتل عام شیعيان کمک نکنم!"
آیتالله جاودان
@chaadorihhaaa
یَـــا حَـــافِـــظَ مَـــنِ اسْــتَــحــفَــظَــه
خداے مــــن ❣
در میــآن این همـه چشـــم …
نگـــــاهِ تـــو❣
مرا بے نیاز مے سازد از هر نگـــآهــے …
@chaadorihhaaa
#بـهـشـت |🍃🙈|
🍃
تو خیابان منو دید
و گفتـ
↫در این گرما
زیر «چادر» نمیپزی؟
و بعدانگارڪسے درگوشم گفت:
«قلنارجهنمأشدحرّاً»
↫بگو ڪہ آتش🔥جهنم🔥
بسیار سوزان تر استـ !
📖 توبہ/آیه81
@chaadorihhaaa
✨✨
✨
📝 #پارت_هشتم
#فرشته
خودش نیومد پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه ي اتاق نماز می خوند. مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بده. من یه خواستگار پولدار تحصیل کرده داشتم. ولی منوچهر تحصیلات نداشت تا دوم دبیرستان خونده بود و رفته بود سرکار.توي مغازه مکانیکی کار میکرد. خانواده متوسطی داشت، حتی اجاره نشین هم بودند.
هر کس میشنید میگفت: "تو دیوونه ای حتما میخوای بری تو یدونه اتاق هم زندگی کنی ..."
خب من انقدر منوچهر رو دوست داشتم که این کار رو می کردم. یک هفته شد یک ماه. ما هم رو میدیدیم منوچهر نگران بود. براي هر دومون سخت شده بود این بلاتکلیفی. بعد از یک ماه صبرش تمام شد.
گفت :"من میخوام برم کردستان، برم پاوه. لااقل تکلیفم رو بدونم. من چی کار کنم فرشته؟"
منوچهر صبور بود. بی قرار که می شد من هم بی طاقت می شدم. با خانواده ام حرف زدم. دایی هام زیاد موافق نبودند. گفتم: "اگر مخالفید با پدرم میریم محضر عقد میکنیم ".
خیالم از بابت اون راحت بود. اونها که کاری نمیتونستن بکنن...
به پدرم گفتم: "نمیخوام مهریه ام بیشتر از یک جلد قرآن و یک شاخه نبات باشه."
اما به اصرار پدر برای اینکه فامیل حرفی نزنن به صد و ده هزار تومن راضی شدم. پدر منوچهر مهریه ام رو کرد صد و پنجاه هزار تومن. عید قربان عقد کردیم... عقد وارد شناسنامه ام نشد تا بتونم درس بخونم....
《-حالا من قربانی شدم یا تو؟
منوچهر زل زد به چشم هاي فرشته. از پس زبانش که بر نمی آمد! فرشته چشم هایش را دزدید و گفت: " این که دیگه این همه فکر ندارد. معلوم است، من".
منوچهر از ته دل خندید. فرشته گردنبندش را که منوچهر سر عقد گردنش کرده بود، بین انگشتانش گرفت و به تاریخ «21 بهمن 57» که منوچهر داده بود پشت آن کنده بودند، نگاه کرد.حالا احساس میکرد اگر آن روز حرفهاي منوچهر برایش قشنگ بود، امروز ذره ذره وجود او برایش ارزش دارد و زیباست. او مرد رؤیاهایش بود،قابل اعتماد،دوست داشتنی و نترس...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨
✨
📝 #پارت_نهم
#فرشته
هرچی من از بلندي می ترسیدم، منوچهر عاشق بلندي و پرواز بود...
باورش نمی شد من بترسم می گفت: "دختري که با سه چهار تا ژ_سه و یک قطار فشنگ دوشکا ده دوازده تا پشت بام رو می پره چه طور از بلندی می ترسه؟"
کوه که می رفتیم، باید تله اسکی سوار میشد روی همین تله اسکی ها داشتم حافظ قرآن می شدم! من رو میبرد پیست موتورسواري می رفتیم کایت سواري. اگه قرار به دیدن فیلم بود، من رو می برد فیلم هاي نبرد کوبا و انقلاب الجزایر...!
برام کتاب زیاد میاورد به خصوص رمان هاي تاریخی با هم می خوندیمشون... منوچهر تشویقم می کرد به درس خوندن. خودش تا دوم
دبیرستان بیشتر نخونده بود. برام تعریف می کرد وقتی بچه بود و می رفت مدرسه، با دوستش،علی، برادر خونده شده بود، فقط به خاطر اینکه علی روی پشت بوم خونه شون یه قفس پر از کبوتر داشت! پدرش براي اتمام حجت سه بار از منوچهر می پرسد: "می خوای درس بخونی یا نه؟"
منوچهرم می گه "نه" براي اینکه سر عقل بیاد، میذارتش سر کار توي مکانیکی. منوچهر دل به کار میده و درس و مدرسه رو میذاره کنار...!!
به من می گفت "تو باید درس بخونی."
می نشست درس خوندنم رو تماشا می کرد. دوست داشتیم همه ي لحظه ها رو کنار هم باشیم .نه براي اینکه حرف بزنیم، سکوتش رو هم دوست داشتیم.
توي همون محله مون یه خونه اجاره کردیم . دو سه روز مونده بود به امتحانات ثلث سوم. شبا درس می خوندم منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم.
بعد از امتحانات رفتیم ماه عسل. یه ماه و نیم همه ي شمال رو گشتیم. هر جا میرسیدیم و خوشمون میومد، چادر می زدیم و میموندیم. تازه اومده بودیم سر زندگیمون که جنگ شروع شد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨