🔴 پروژه های ضد حجاب !⚠️
محجبه هایی که در تصویر میبینید،
در پیاده رو خیابان های تهران راه میرفتند و با جلب توجه عجیب و زیاد، سیگار میکشیدند!
دخترانی که چادر داشتند اما چادری نبودند؛
پروژه های ضدحجاب از خلق اکانت های فیک در فضای مجازی به اجرای سناریوی چادری های فیکِ سیگاری در خیابان رسیده!
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_هفتم
🌷🍃🌷🍃
.....
آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود. از این که نمی توانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شب های آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایه ای که به سمت پنجره می آمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق برد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست. از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخل ها گذرانده و بیشتر اوقات این خانه نشینی را با آن ها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغيير کرده بود.
ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پر شور از مستأجری سخن می گفت که پس از سال ها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود. محمد رو به عبدالله کرد و پرسید:" تو که باهاش رفیق شدی ، چه جور آدمیه؟" عبدالله خندید و گفت :" رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلشو رو ببره بالا. " و مادر پشتش را گرفت :" پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سرکار و بعد اذون مغرب میاد خونه." کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم :" چه فایده! دیگه خونه خونه ی خودمون نیست! همش باید پرده ها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلا نمی تونم یه لحظه پای حوض بشینم." مادر با مهربانی خندید و گفت:" ان شاء الله خیلی طول نمی کشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره... " و همین پیش بینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند:" حالا من از اجاره ی ملکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه! " ابراهیم نیشخندی زد و گفت :" بابا همچین میگه ملکم، کسی ندونه فکر می کنه دو قواره نخلستونه! " صورت پدر از عصبانیت سرخ شد و تشر زد:" همین ملک اگه نبود که تو و محمد نمی تونستید زن ببرید! " و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد :" تو رو خدا بس کنید ! الآن صدا میره بالا ، میشنوه! بخدا زشته! "
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
💠💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_هشتم
🌷🍃🌷🍃
....
و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح یک پرسش بحث را عوض کرد:" حالا زنه و بچه هم داره؟ " و عبدالله پاسخ داد: " نه. حائری می گفت مجرده ، اصلا اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی." نمیدانم چرا ، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بی خبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو برد. احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من دوخته شد که سکوت سنگین این حس غریب را محمد با شیطنتی ناگهانی شکست :" ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادلی سلام عليك کنیم؟ پاشو بریم ببینیم طرف چیکاره اس! " ابراهیم طرح محمد را پسندید و با گفتن :" ما رفتیم آمار بگیریم!" از جا پرید و هر دو با شیطنتی شرارت بار از اتاق خارج شدند.
شام حاضر شده بود که بلآخره پسر ها برگشتند، اما از هیجان دقایقی پیش در صورتشان خبری نبود که عطیه با خنده سر به سر شوهرش گذاشت:" چی شد محمد جان؟ عملیاتتون شکست خورد؟ " و در میان خنده ما، محمد پاسخ داد:" نه ، طرف اهل حال نبود." که عبدالله با شیطنت پرسید:" اهل حال نبود یا حالتون رو گرفت؟" ابراهیم سنگین سرجایش نشست و با لحنی گرفته آغاز کرد:" اول که رفتیم سر نماز بود. مثل ما نماز نمی خوند." سپس به سمت عبدالله صورت چرخاند و پرسید:" می دونستی مجید شیعه اس؟" عبدالله لبخندی زد و پاسخ داد :" نمی دونستیم، ولی مگه تهران چندتا سنی داره؟ اکثریت شون شیعه هستن. تعجبی نداره این پسرم شیعه باشه." نگاه پدر ناراحت به زمین دوخته شد، شاید شیعه بودن این مستأجر تازه وارد، چندان خوشایند نبود، اما مادر از جا بلند شد و همچنان که به سمت آشپزخانه می رفت، در تایید حرف عبدالله گفت:" حالا شیعه باشه، گناه که نکرده بنده خدا! " و لعیا با نگاهی ملامت بار رو به ابراهیم کرد:" حالا میخوای چون شیعه اس، ازش کرایه بیشتر بگیریم؟!!! " ابراهیم که در برابر چند پاسخ سرزنش آمیز درمانده شده بود، با صدایی گرفته گفت:" نه، ولی خب اگه سنی بود، زندگی باهاش راحت تر بود" خوب می دانستم که ابراهیم اصلا در بند این حرف ها نیست، اما شاید می خواست با این عیب جویی ها از شور و شعف پدر کاسته و معامله اش را لکه دار کند که عبدالله با خونسردی جواب داد:" آره ، .....
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_نهم
🌷🍃🌷🍃
....
عبدالله با خونسردی جواب داد:" آره، اگه سنی بود کنار هم راحت تر بودیم. ولی ما که تو بندر کنار این همه شیعه داریم زندگی می کنیم، مجید هم یکی مثل بقیه." سپس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:" شاید مصلحت خدا اینه که این آدم بیاد این جا و با ما زندگی کنه، شاید خدا کمکش کنه تا اونم به سمت مذهب اهل سنت هدایت شه!" در برابر سخنان آرمان گرایانه عبدالله هیچ کس چیزی نگفت و عطیه از محمد پرسید:" خب، دیگه چه آمار مهمی ازش درآورید؟" و محمد که از این شیرین کاری اش لذت چندانی نبرده بود، ابرو در هم کشید و پاسخ داد:" خیلی ساکت و توداره! اصلا پا نمی داد حرف بزنه!" که مادر در درگاه آشپزخانه ایستاد و گفت:" ول کنید این حرفارو مادرجون! چی کار به کار این جوون دارید؟ پاشید سفرع رو پهن کنید ، شام حاضره. " سپس رو به محمد کرد و با حالتی دلسوزانه سوال کرد:" مادرجون رفتید بالا، این بنده خدا غذا چیزی آماده داشت؟ بوی غذا تو خونه پیچیده، یه ظرف براش ببرید." که به جای محمد ، ابراهیم با تندی جواب داد :" کوتاه بیا مادر من! نمیخواد این پسره رو انقدر حلوا حلواش کنی! " اما مادر بی توجه به غرولند های ابراهیم، منتظر پاسخ محمد مانده بود که زیر لب جواب داد:" آره، یه ماهیتابه تخم مرغ رو گازش بود. تعارفمون هم کرد، ولی ما گفتیم شام پایین حاضره و اومدیم ." و مادر با خیال راحت سر سفره نشست. سر سفره همچنان در فکر این مرد غریبه بودم که حالا برایم غریبه تر هم شده بود. مردی که هنوز به درستی چهره اش را ندیده بودم و جز چند سایه و تصویر گذرا و حالا یک اسم شیعه، برایم معنای دیگری نداشت. عبدالله راست می گفت؛ ما در بندرعباس با افراد زیادی رابطه داشتیم که همگی از اهل تشیع بودند، اما حالا این اختلاف مذهبی، بیگانگی او را برایم بیشتر می کرد.
★ ★ ★
صبح شنبه اول مهرماه 91 فرصت مغتنمی بود تا عقده یک هفته دوری از حیاط زیبای خانه مان را خالی کنم. عبدالله به مدرسه رفته بود، پدر برای تحویل محصولاتش راهی بازار شده و مادر هم به خانه خاله فهیمه رفته بود تا از شوهر بیمارش حالی بپرسد.
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
🍂بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ,,,
✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦَ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨سلام و عرض ادب میکنیم خدمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلیهِمَ السَّلام✨
✳️بهترین دعا فراموش نشود✳️
⚜اِلهی
🔰یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
🔰یا عالیُ بِحَقِّ علی
🔰یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
🔰یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
🔰یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
🔱عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🔱
🔆در پناه حضرت حق روزی آرام و سرشار از معنویت نثارتان...🔆
🕯 @Chaadorihhaaa🕯
🌺 به رسم هر روز صبح🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#تلـــنگــــراݩہ_امروز ⚠️
تصور ڪن ڪه در جایۍ پیاده
مۍروے ڪه به یڪباره تابلویۍ
مۍبینۍڪه روےآن نوشته شده
است:
🚫 ممنوع .. میدان مین! 🚫
اینجاست ڪه ازشخصۍڪه
تابلو را آنجاگذاشته تشڪر
مۍڪنۍ واصلا به این فڪر
نمۍافتۍ ڪه آزادےات را سلب
ڪرده است بلڪه آن راتضمین
ڪننده سلامتۍخود قلمداد
مۍنمایۍ...
در موردحدود و محرمات خداوند
نیزچنین است وآزادےات راسلب
نمۍڪندبلڪه ضامن سلامتۍ
توست.
🍃وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ
نَفْسَهُ
و هرڪس ازقوانین و مقرّرات
الهی پا فراتر نهد و تجاوزڪند،
به خویشتن ستم مۍڪند..
(سوره مبارڪه طلاق/1)
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
چـــادرےهـــا |•°🌸
﷽ ♥ امام رضا (ع) التائب مِن الذَنب کَمَن لا ذَنب لَه. 💐توبه کار به منزله کسى است که گناهى نکرده ا
﷽
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
قدم سوم خوندن نماز اول وقته ✅
یه جوونی بعضی وقتا گناه میکرد ولی نماز هم میخوند
به پیامبر گفتن این جوونه گناه میکنه نمازم میخونه این چجور آدمیه دیگه پیامبر آیا اینم مسلمونه ؟
پیامبر گفت نمازشو مرتب میخونه ؟
گفتن بله
پیامبر گفتن اشکال نداره نماز کم کم اونو از گناه دور میکنه✅
قدم چهارم✅
باید هر روز صبح یا هر شب وقت خواب سوره لقمان رو بخونی یا گوش بدی
سوره لقمان به شدت روح و قلبتون رو آروم میکنه و از شهوت جلوگیری میکنه😍👌
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
#همسرانه💞
دخترگفت:منومیخای!؟
اگهبلدنباشمغذابپزموخوبلباسبشورم
بازممیخایمنو!؟
پسرگفت:بلدیخداروخوببپرستی
واطاعتشڪنی!؟
دخترگفت:تنهاخدارومیپرستموبندگیشومیڪنم
پسرلبخندزدوگفت:همینواسمڪافیه:)
میخامنصفِدینمباشینهخدمتڪارم!
#بهافتخارهمچینپسرایی!
#عاشقانه_مذهبی🙂
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ 🎥
#تصویری
یڪ خانم خارجۍمسلمان
چرائۍحجاب را به زیبایۍ
توضیح می دهد
👈 حتما حتما ببینید فوق العادست❗
#حجاب
#چادر
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
#شہیداݩہ•🕊🌷•
#تکیه ڪن به شـہــدا
شہــدا تڪیه شان به #خداست🕊
اصلا #ڪنار گـــل بنشینے بوےگل میگیرے👌
پس #گلستــان ڪن زندگیت را با یاد شہـــدا
#شہداهمیشهنگاهی♥️🍃
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
#تلنگرانہ⚠️
مـراقب خـود باشید 👆🏻
در ایـن
فضــاے
بـے دروپیڪـــر
مجــازي
در جـبهــہ اگـر روے میـن میـرفتے
جـانباز مے شدے
و سـربلند!✨
امـــــا
اگـر تـن بہ مین هـاے این وادے دهـے
معلوم نیست بہ نا آڪجا آبادهـا خواهـے رسید❌
اینجا فقط باید
دل بہ شهـــــــــدا داد
سربازان خمینے تخریبچے هـاے قابلے
هـستند.🌺
#دنیاےمجازےهـممحضرخداست
#التماس_تفکر
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══