eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
•♡ #ریحانہ_بانو ♡• ️این چـادر مشڪے ضمانت امنیت من است. خواهرمــ معنے #آزادے رو درست متوجہ نشدے😏 آزادے یعنے: مطمئن باشے اسیر نگاه ناپاڪان نیستے😌👌 #چادرم_امنیت_من😍✌️ ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌ بانو ... میخواهم از زیبایی هایت بگویم .. از چادر مشکی ساده ات .. صورت زیبا و قشنگت .. عفت و نجابتت .. بانویِ سر به زیرِ شهر .. چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و خیابان ها.. بانوی پاک دامن آقایمان مهدی (عج) عشق میکند وقتی تو از خانه بیرون می‌آیی .. نگاهت میکند .. میبیند که از نگاه ها در امانی ُ خدایت را شکر می‌کند که تو چادر به سر میکنی از مادرش زهرا(س) تشکر میکند برای پروراندن دختری به این پاکیُ نجیبی.. بانو چادرِ ساده ات بسیار زیباست ..باورکن.. ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌🍃 کنیزه ی زینب(سلام الله علیها) ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#story #profile ✿[ @chaadorihhaaa]✿  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 عـٰاشِقے بَلدے⁉ میدونے چطورے باید عـٰاشقے‌ڪنے⁉ بَلدے از دُنیـٰات دِل بِڪَنے⁉ میتونے چِشم و زَبوݩ و قَلبـتو هَمہ رو بِزَنے بِنآمِ یہ نَفـر و بَرآش عـٰاشقے ڪنے⁉ رو میشـناسے⁉ رو چطور ⁉ از ڪدومِشوݩ بِگم⁉ میدونے مَعشوقَشون ڪے بود⁉ چے‌بود⁉ یہ جِنس نـٰاب❗عِشق خآلص❗ 《سعے ڪنید یجورے زندگے ڪنید ڪہ خـدا عـاشقت بشہ؛✌ اگہ خـدا عـاشقت بشہ خوب تـو رو خریدارے میڪنہ》👌 شهید حججی💔 ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
👈واقعا کدوم یکی ارزش وجود زن رو به نمایش میذاره؟😏 #پویش_حجاب_فاطمے
🌸بِـسْــمِ الله الـرَحْـمٰـن ِالـرَحیــٖم🌸 @chaadorihhaaa
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... آهی کشید و گفت دلم برای بچه ها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلا فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم." از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خنده ای کوتاه گفتم:" ان شاء الله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه." چقدر سخت بود شعله کشیدن های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه هایم، فقط لبخند بزنم. پس از ساعتی، سرانجام از بودن کنار مادر دل کندم و از اتاق بیرون آمدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند. کوله بار ناراحتی هایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر می داشتم احساس می کردم همه توانم تمام می شود. دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان می کشیدم و پله های طولانی اش را به سختی طی می کردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و ناله ام بلند شد. حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل می کرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندان هایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینی ام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگ های سفید راهروی بیمارستان می چکید. بی توجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بی حالم را روی نیمکت رها کردم. تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبت بار مادرم گریه می کردم. هر کسی چیزی می گفت و می خواست به هر وسیله ای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمی خواستم. با گوشه چادر سورمه ای رنگم، اشک و خون را از صورتم پاک کرده و با تنی که از اندوه و درد می لرزید، قدم به حیاط گذاشتم. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 .... مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بی خبر از حال من، گل های باغچه حاشیه حیاط را نگاه می کرد که از صدای دمپایی هایم که روی زمین کشیده می شد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید. مات و مهبوت لب و بینی زخمی ام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاده بود، پرسید:" چه بلایی سر خودت اوردی؟" همچنان که سرم را بالا گرفته بودم تا خون ریزی بینی ام بند بیاید، میان گریه جواب دادم:" نمی دونم چی شد... همین طبقه آخر پله ها افتادم..." از خشمی خروشان، خون در چشمانش دوید و با فریادی عصبی اوج محبتش را نشانم داد:" الهه! داری با خودت چی کار می کنی؟!!! می خوای خودتو بکشی؟!!! تو نمی خوای زنده بمونی و خوب شدن مامان رو ببینی؟!!! کاری که تو داری با خودت می کنی، سرطان با مادرت نمی کنه!" سپس در برابر نگاه معصومانه ام، غیظ لبریز از عشقش را فرو خورد و با لحنی که حرارتش خبر از سوختن دلش می داد، نجوا کرد:" الهه جان! بهت گفته بودم که وقتی ناراحتی او رو ببینم داغون میشم! بهت گفته بودم که طاقت ندارم ببینم داری غصه می خوری..." و مثل این که نتواند قطعه عاشقانه اش را تمام کند، چشم از صورتم برداشت و به اطرافش نگاهی کرد. از کنارم بلند شد، دستم را گرفت و آهسته زمزمه کرد:" الهه جان! اونجا یه شیر آب هست. پاشو بریم صورتت رو بشوریم، بلند شو عزیزم!" و گرمای عشقش به قدری زندگی بخش بود که با همه درد و رنج هایم، جان تازه ای یافته و بار دیگر دنیا پیش چشمانم رنگ و رو گرفت. زیر تابش شدید گرمای تیر ماه، با آب شیر کنار حیاط، صورتم را شستم، گوشه چادرم را هم آب کشیدم و با دستمالی که مجید برایم آماده کرده بود، صورتم را خشک کردم. به چشمانم لبخندی زد و با مهربانی پرسید:" می خوای برات چیزی بگیرم؟" که من هم پس از روز ها غم و غصه، لبخندی بر صورتم جا خوش کرد و پاسخ دادم:" ممنونم! بریم خونه خودم شربت درست میکنم." لبخند پر طراوتم به مذاقش شیرین آمد، نفس بلندی کشید و با چشمانی که می خندید، به سمت در بیمارستان اشاره کرد و با گفتن" پس بفرمایید!" شانه به شانه ام به راه افتاد. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... آفتاب سر ظهر تابستان بندر، شعله می کشید و نه فقط صورت اهالی بندر که انگار در و دیوار شهر را آتش می زد. حرارتی که برای همسایه های قدیمی خلیج فارس چندان غریبه نبود، اما از چهره گل انداخته مجید و دانه های عرقی که از کنار صورتش جاری شده بود، می فهمیدم که چقدر جانش از این آتش بازی آسمان، به تب و تاب افتاده است. پا به پای هم، طول خیابان را طی می کردیم که با حالتی متواضعانه گفت:" ان شاء الله یه کم که وضعمون بهتر شد، یه پراید می گیرم که انقدر اذیت نشی." و من برای این که بیش از این شرمنده نشود، بلافاصله جواب دادم:" من اذیت نمیشم مجید جان، راحتم!" سپس آه بلندی کشیدم و گفتم:" من الان جز خوب شدن مامانم به هیچ چی فکر نمی کنم." و او همچنان که نگاهش به روبرو بود، سر صحبت را باز کرد:" امروز با دختر عمه فاطمه صحبت می کردم. آخه هم خودش هم شوهرش پرستار بیمارستان هستن. می گفت یه دکتر خیلی خوب تو تهران سراغ داره. تاکید کرد که حتما یه سر بریم تهران." سپس نگاهم کرد و با حالتی مردد ادامه داد:" من گفتم باید با شماها صحبت کنم، ولی اگه نظر منو بخوای میگم برای همین شنبه بلیط هواپیما بگیریم و مامانو ببریم تهران." و در مقابل سکوتم لبخندی زد و گفت:" خود عمه فاطمه هم گوشی رو گرفت و کلی تعارف کرد که بریم تهران و مهمون خودش باشیم." فکری کردم و با امیدی که در صدایم پیدا بود، پاسخ پیشنهادش را دادم:" من حاضرم هر کاری بکنم تا مامان زودتر خوب شه." که سرش را پایین انداخت و زیر لب جواب داد:" ان شاء الله که خیلی زود حال مامان خوب میشه." خیال این که پزشکی در تهران باشد که بتواند به درمان مادر کمک کند، ریشه امید را در دلم دوانده و بذر نشاطی تازه در قلبم می پاشید. نشاطی که وادارم کرد تا همان روز با ابراهیم و محمد تماس گرفته و دعوتشان کنم تا برای مشورت به خانه پدر بیایند. طبق عادت شب های نبودن مادر در این مدت، برای عبدالله و پدر شام پختم، به جای مادر خانه را برای آمدن میهمان ها آماده کردم و در فرصت مانده تا آمدن ابراهیم و محمد، به طبقه بالا رفتم و دیدم مجید میز شام را چیده است. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم.... 🍂بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ,,, ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦَ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨سلام و عرض ادب میکنیم خدمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلیهِمَ السَّلام✨ ✳️بهترین دعا فراموش نشود✳️ ⚜اِلهی 🔰یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد 🔰یا عالیُ بِحَقِّ علی 🔰یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه 🔰یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن 🔰یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن 🔱عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🔱 🔆در پناه حضرت حق روزی آرام و سرشار از معنویت نثارتان...🔆 🕯 @Chaadorihhaaa🕯
🌺 به رسم هر روز صبح🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☜ اشرف مخلوقات؛ ڪاش بدانے ڪه تو والا هستۍ. ↫ یه بار دیگه ڪن... ⇜ عکسهایی که در دنیاے مجازے به اشتراڬ میگذارے,عڪس ..... ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#رهبرانہ 🔸رهبر معظم انقلاب: از ظهر عرفہ تا غروب عرفہ ساعات مهمے است؛ لحظہ لحظه‌ے اين ساعات مثل اكسير حائز اهميت است. 🔹 #روز_عرفہ را قدر بدانيد! ✿[ @chaadorihhaaa]✿   ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا