eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃.. سلام شبتون بخیر❤️ با همت شما عزیزان ۳۱۳ مرتبه به نیت سلامتی امام زمان (ع) و نابودی بیماری کرونا تلاوت شد 😍 ان‌شاءالله اجر تموم کسانی که توی ختم شرکت کردند با فاطمه الزهرا (س) و بیماری از خودمون و عزیزان و تمام مردم دنیا دور باشه😌 . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجاب ابزار عفت است حجت الاسلام #پیشاهنگ #حجاب #پویش_حجاب_فاطمے
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... امشب نوبت مامان بود دامادش رو پاگشا کنه دو شبی بود امیرعلی رو ندیده بودم و تلفن هامون هم توی یک احوالپرسی ساده خلاصه می شد به خواسته ی امیرعلی که زود خداحافظی می کرد! ...انگار وقتی امیرعلی من رو نمی دید خیلی ازش دور میشدم و مثل یک غریبه! با شونه موهام رو به داخل حالت دادم و با یک تل عروسکی روی سرم جمعشون کردم ...موی کوتاه به صورت گردم بیشتر میومد هرچند خیلی وقت ها دوست داشتم و اراده می کردم بلندشون کنم ولی آخر به یک نتیجه میرسیدم چون حوصله ندارم به موی بلند برسم موی کوتاه بیشتر بهم میاد! چند دونه ریز زیر ابروهام در اومده بود هنوز هم صورتم به موچین های تیز عادت نکرده بود...همه وجودم پر از خنده شد روز اول که ابروهای دخترونه ام پهن و مرتب شده بود نزدیک نیم ساعت فقط به خودم توی آینه خیره شده بودم و چه لذتی برام داشت حالا که کسی شریک زندگیم می شد و صاحب زیبایی های صورتم از حالت دخترانه در اومده ام و چهره ام خانومی شده بود!... حالا که می دونستم هر نگاه هرزی نمی تونه روی صورتم بشینه و این قشنگ شدنم فقط میشه برای امیرعلی! باصدای زنگ در دویدم از اتاق بیرون ولی قبل از رسیدن به آیفون محکم خوردم به محسن که آخش بلند شد محسن_چته تو شوهر ندیده! خجالت کشیدم از این حرفش جلوی مامان بابای خندون و نیشگونی از بازوش گرفتم که دادش هوا رفت محمد در رو باز کرد _خب بابا بیا برو تو حیاط استقبال شوهرت کشتی داداش دوقلوم رو! حس می کردم صورتم سرخ شده و صدای خنده بابا بلندترشد.. قدم هام رو تند کردم سمت حیاط و همون طور که از کنار محمد رد می شدم گفتم: دارم براتون دوقلوهای خنگ! محمد به محسن روبه روش چشمکی زد و با تخسی گفت: خب حالا برو فقط مواظب باش این قدر هول کردی شصت پات نره تو چشمت! دلم نیومد بدون نیشگون از کنارش بگذرم گاهی شورش رو در می آوردن این دوقلوها برای اذیت کردن من. با قدم های تندم تقریبا پریدم جلوی امیرعلی ... چون سر به زیر بود با ترس یک قدم عقب رفت و من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم _سلام...ترسوندمت ؟ نفس بلندی کشید _سلام دستم رو جلو بردم _خوبی؟ به دستم نگاهی کردو سرش کلافه پایین افتاد _ممنون بچگانه گفتم: امیرعلی دستم شکست انگار کلافه تر شد _چیزه محیا ببین... من... آروم دستم مشت شدو کنارم افتاد _بیخیال دوست نداری دست بدی نده پوفی کرد و سرش بالا اومد و دست هاش هم جلوی صورتم _قصه نباف ...دست هام سیاه بود ...می دونم که باید دست هام رو میشستم ...می دونم که.. پریدم وسط حرفش _خب حالا مگه چی شده چرا این قدر عصبی؟ ... سیاه بودن دست هات طبیعیه چون شغلت این رو ایجاب می کنه بازهم چشم هاش پر از سوال شد و تعجب... ولی زود نگاه ازم گرفت _به هر حال می دونم اشتباه اینجوری مهمونی رفتن ولی خب نشد... کلافگی و عصبی بودنش من رو هم کلافه می کردو نمی فهمیدم چرا...! نمی خواستم ببینم امیرعلی ام رو این قدر کلافه فقط به خاطر دست های سیاهش ! لحنم رو شیطون کردم _خب حالا انگار رفتی خونه غریبه... بعدش هم با من که می تونی دست بدی بازم نگاهش تردید داشت که دست هام رو جلو بردم و دست هاش رو گرفتم و لبخند زدم با همه وجودم ناب...از اون لبخندهایی که همیشه دوست داشتم بپاشم به صورتش _خسته نباشی. نگاهمون چند لحظه گم شد توی هم و باز امیرعلی زود به خودش اومد _محیا خانوم دستات رو سیاه کردی! بابی قیدی شونه هام رو بالا انداختم _مهم نیست میشورم. خواستم عقب بکشم که دست هام رو محکم گرفت و این بار من پر از تعجب و پرسش خیره شده ام به چشمهاش...بعید بود از امیرعلی! چین ظریفی افتاد روی پیشونیش _بدت نمیاد ؟ باپرسش خندیدم _از چی؟ دست های گره کرده امون رو بالا آورد _ اینکه دست هام سیاهه و بوی روغن ماشین میده! با بهت خندیدم _بیخیال امیرعلی داری سربه سرم می زاری؟ اخمش بیشترشد _سوال پرسیدم محیا! لبخندم جمع شدو نگاهم مات.. که دست هامون رو گرفت جلوی دماغم _بوش اذیتت نمیکنه؟ از بوی تند روغن ماشین و بنزین متنفر بودم ولی نمی دونم چرا امشب اذیت نشدم ! تازه به نظرم دوست داشتنی هم اومد وقتی که قاطی شده بود باعطر دست های خسته امیرعلی! آروم سرتکون دادم و نفس عمیقی کشیدم _نخیر اذیتم نمی کنه؟ به چی می خوای برسی ؟نمی فهمم منظور حرف ها و طعنه هات رو! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... نگاه آرومش که سر خورد توی چشم هام بازم لبخند نشست روی لبم و بی هوا شدم اون محیا عاشق و خیال پردازی هاش! هر دو دستش رو به هم نزدیک کردم و بوسه نرمی نشوندم روی دست هاش و بازم نفس کشیدم عطر دست هاش رو که امشب عجیب گرم بود! بازم شکه شد و یک قدم عقب رفت ولی دست هاش بین دست هام موند مهربون گفتم: آب حیاط سرده بیا بریم روشویی توی راه رو دست هات رو بشور. چشم هاش رو روی هم فشرد محکم! این بار نفهمیدم عصبی بود یا کلافه! نفسش رو که با صدا بیرون داد با هم رفتیم توی خونه در دستشویی توی راهرو رو باز کردم و خودم رفتم سمت هال _صبر کن کجا میری؟ نگاهم و چرخوندم روی امیرعلی که باز اخم ظریفی داشت _میرم تو خونه دیگه ..توهم دستات و بشور و بیا شیر آب رو باز کرد و دست هاش رو صابون میزد _بیا اینجا! ابروهام بالا پرید و رفتم نزدیک! بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: بیا دست هات و بشور. شونه هام رو بالا انداختم و دست هام رو زیر شیر آب گرم با صابون شستم و نگاه خیره امیرعلی هم روی من بود خواستم شیر آب رو ببندم _صبر کن محیا با پرسش به صورتش نگاه کردم که دست هاش رو خیس کرد _چشم هات رو ببند! از شدت تعجب خندیدم و چشمهام رو بستم ...به ثانیه نرسید که دست های خیس امیرعلی نشست روی صورتم و انگشتش رو محکم روی لبم و لپ هام کشید ...دوبار این کار رو تکرار کرد و من بدون باز کردن چشم هام... لبریز شده بودم از حس خوب ! نرمی حوله رو روی صورتم حس کردم _دیگه این کار و نکن صورتت سیاه شده بود! صورتم رو خشک کردم باز بی اختیار لبخند زدم و شیطنتم جوشید و تخس گفتم: قول نمیدم. صدای نفس آرومش رو شنیدم ...خدایا چه خوب که در این حوالی که من هستم و امیرعلی همیشه تو هستی که برام لحظه هایی بسازی یادموندنی تر از خاطره های بچگی ام ! امیرعلی با بابا حرف می زد و به شوخی های محمد و محسن می خندید ولی نمی دونم توی اون نی نی چشم هاش چرا یک تردید و کلافگی بود که از سرشب داشت اذیتم می کرد.. درست بعد از وقتی که با مهربونی صورتم و شست ولی صدای گرفته و ناراحتش از من می خواست دیگه این کار رو نکنم ! حسابی توی فکر بودم و پوست دور سیبم رو مارپیچ می گرفتم... با بلند شدن امیر علی بی حواس و هول کرده گفتم: کجا میری؟ چشم های امیرعلی گرد شدو بعد چند ثانیه صدای خنده همه رفت بالا و من خجالت زده لب پایینم رو گزیدم محمد_نترس شوهرت نمی خواد فرار کنه ! محسن با لودگی گفت: هرچند اگه فرار هم بکنه من یکی بهش حق میدم. هنوز هم خنده ها ادامه داشت و من بیشتر خجالت کشیدم. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... مامان سرزنشگر گفت: خجالت بکشین شمادوتا دیگه... خب دخترم سوال پرسید! محسن هنوزم می خندید _بی خیال مامان آقا امیرعلی حالا از خودمونه ... دیگه میشیم سه به یک دلم می سوزه برای این یکی یکدونه اتون! چشم غره ای به محسن و محمد که خنده هاشون بیشتر هم شده بود رفتم ...امیرعلی هم هنوز بی صدا می خندید و من خوشحال شدم از این سوتی بدی که دادم ولی امیرعلی رو خندوند ! نگاهش رو دوخت به چشم هام و آروم گفت: میرم به ماشین دایی یک نگاهی بندازم مثل اینکه یک ایرادی داره. همه صورتم پر از لبخند رضایت شد و خوشحالی از این توضیحی که امیرعلی به من داده بود ! *** _خوبی مادرجون ؟ شوهرت کجاست؟ چادرم رو به جالباسی دم در آویز کردم و همونطور که گونه مامان بزرگ رو می بوسیدم گفتم: حتما تعمیرگاه... راستش امروز باهاش صحبت نکردم با عمه میاد دیگه! مامان بزرگ هم صورتم رو بوسید _امان از شما جوون ها...الان تو باید بدونی شوهرت کجاست دختر! لبخند مظلومی زدم و بحث رو عوض _امشب عمه هدی و عمو مهدی هم میان ؟ مامان بزرگ هم قدمم شد و مثل همیشه از درد دستش روی زانوش بود _مهدی جایی دعوت بود ولی هدی گفت اگه آقا مصطفی زودتر بیاد خونه میان. لبخندی به صورت مامان بزرگ پاشیدم خوب بود که دیگه دنباله ماجرا رو نگرفت تا توبیخم کنه! _چه خوب دلم تنگ شده برای همه! مامان بزرگ هم با خنده سرش رو تکون داد و من با دیدن بابابزرگ رفتم سمتش. دستم روی شونه بابابزرگ گذاشتم که بلند نشه و گونه زبرش رو بوسیدم _سلام بابابزرگ خوبین؟ دست بابابزرگ هم حلقه شد دور شونه ام و صورتم رو بوسید _ سلام دختر بابا خوبی؟ کم پیدا شدی! لبم رو گزیدم _ببخشید... بابابزرگ با همون لبخندی که همیشه روی صورتش بود نگاهم کرد _پس پسرم کو اونم کم پیدا شده! با گیجی گفتم _پسرتون؟ بابا چون حواسش به ما بود با خنده و بلند گفت: امیرعلی دیگه ابروهام و بالا دادم و نگاه بابابزرگ خندون شد از آهان گفتن بامزه من ! خیلی دلم می خواست حداقل گله کنم پیش بابابزرگ از این نوه اش که حالا شوهر بود و همه توقع داشتن من ازش خبر داشته باشم ولی خودش از من خبری نمی گرفت و منم همیشه بی خبر از احوالش! فقط تونستم جوابی رو که به مامان بزرگ دادم رو دوباره طوطی وار بگم. _عمه داره میاد! مامان با سینی چایی وارد هال شد و من نفهمیدم مامان کی وقت کرد چادر مشکیش رو با رنگی عوض کنه و چایی بریزه بیاره به هر حال من خوشحال شدم چون تونستم از زیر نگاه ها و بقیه سوال ها فرار کنم. طبق عادت همیشگی ام به آشپزخونه سرک کشیدم مهتابی بازم پر پر میزد یادش به خیر بچه که بودم هروقت مهتابی اینجوری میشد فکر می کردم داره عکس میگیره و سعی می کردم خوشگل باشم بیام تو آشپزخونه! بلند خندیدم با خودم از فکر دیوونه بازی بچگی هام ! مرغ های خوشمزه زعفرونی روی گاز بود و عطر برنج ایرانی و کره محلی که همیشه مامان بزرگ باهاش غذا درست می کرد باعث میشد آدم حسابی احساس گشنگی بکنه... عاشق این دور همی هایی بودم که همه خونه بابابزرگ جمع می شدیم چه قدر این شام های دسته جمعی و صدای خنده های بلند و شلوغ بازی ما بچه ها لذت داشت . البته قدیم یک حال و هوای دیگه داشت همه بچه بودیم و مجرد ولی حالا دو پسر و دو دختر عمو مهدی عروس شده بودن و حنانه عمه هدی از‌ حالا برای کنکور می خوند و چیکار میشد که همه دور هم باشیم با جمعیتی که بیشتر شده بود ! اول از همه عطیه وارد هال شد مثل همیشه با همه سلام و احوالپرسی کرد و آخر از همه سمت من و شال روی سرم رو که عقب رفته بود کشید جلو _درست کن این شالت رو امیرمحمد هم هست تعجب کردم و همونطور که شالم رو مرتب می کردم که همه موهام رو بپوشونه گفتم: علیک سلام لبخند دندون نمایی زد _بهت سلام نکردم؟! خب سلام! خندیدم و زیرلب زهرماری نثارش کردم امیر محمد ؛ امیرسام رو که من برای بغل کردنش دست هام رو دراز کرده بودم ؛ توی بغلم گذاشت ... عاشق این لپ های سفیدش بودم و چشم های درشت میشی رنگش که از مامانش ارث برده بود. خوب بود غریبی نمی کرد من هم محکم تو بغلم چلوندمش و بعد جواب احوالپرسی امیر محمد رو دادم ...! نفیسه با لبخند نزدیکم شد _سلام محیا جون خوبی؟ صورتم رو از صورت یخ کرده ی امیرسام جدا کردم و با نفیسه دست دادم _سلام ممنون... شما خوبین ؟ لبخند پررنگتری به صورت پسر کوچلوش که توی بغل من بود زد _ممنون ...اذیتت نکنه؟ دوباره محکم به خودم فشردمش _نه قربونش برم. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌸🍃... . 💚 بیا گل نرگس جهان جاے توسٺ ... دو صد ترانہ بہ لبها همہ برای توسٺ ؛ بیا گل نرگس ، بہ جان تشنہ عشق دعا دعاےِ ظهورسٺ و همہ براے توسٺ ... اللهم عجل لولیک الفرج 🙏🏻 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌸🍃... . . خوب کرے کہ رخ از آینہ پنہان کردے....😍 ھر پریشان نظرے لایق دیدار تو نیست...😌 . " صائب تبریزے " . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی⬅️ زیارت امام حسین ( ع ) زیارت حضرت عباس ( ع ) و زیارت امام سجاد ( ع )➡️ به مناسبت میلاد این بزرگواران در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️فرصت خواندن تا چهارشنبه شب۱۳/ ۱/ ۹۹ ❇️ به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ای سه بزرگوار علیهم السلام و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد زیارت هر کدام از ایشان را که می خوانید به صورت جداگانه به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️ آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارات در ختم دسته جمعی ⬇️⬇️ 🆔 @ZZ3362 ⬇️⬇️⬇️ متن زیارت امام حسین علیه السلام وحضرت ابوالفضل علیه السلام و امام سجاد علیه السلام در زیر 👇👇👇 ❤️متن زیارت امام حسین علیه السلام ⬇️⬇️⬆️ 🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا قَتیلَ اللّهِ وَابْنَ قَتیلِهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللّهِ المَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ * اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ العَرْشِ * وَبَکى لَهُ جَمیعُ الْخَلائِقِ * وَبَکَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ السَّبْعُ وَما فیهِنَّ وَما بَیْنَهُنَّ * وَمَنْ یَـتَـقَلَّبُ فی الْجَنَّهِ وَالنّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا * وَما یُرى وَما لا یُرى * اَشْهَدُ اَنَّکَ حُجَّهُ اللّهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ *وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَتیلُ اللّهِ وَابْنُ قَتیلِهِ * وَاَشْهَدُ اَنَّکَ ثارُ اللّهِ وَابْنُ ثارِهِ *وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وِتْرُ اللّهِ الْمَوْتُورُ فِی السَّماواتِ وَالاَْرضِ * وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَوَفَیْتَ وَاَوْفَیْتَ * وَجاهَدْتَ فی سَبیلِ اللّهِ وَمَضَیْتَ لِلَّذی کُنْتَ عَلَیْهِ شَهیداً وَمُسْتَشْهَداً وَشاهِداً وَمَشْهُوداً * اَنَا عَبْدُ اللّهِ وَمَوْلاکَ وَفی طاعَتِکَ وَالْوافِدُ اِلَیْکَ * اَلْتَمِسُ کَمالَ الْمَنْزِلَهِ عِنْدَ اللّهِ وَثَباتَ الْقَدَمِ فِی الْهِجْرَهِ اِلَیْکَ * وَالسَّبیلَ الَّذی لا یَخْتَلِجُ دُونَکَ مِنَ الدُّخُولِ فی کَفالَتِکَ الَّتی اُمِرْتَ بِها * مَنْ اَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِکُمْ * بِکُمْ یُبَیِّنُ اللّهُ الْکَذِبَ * وَبِکُمْ یُباعِدُ اللّهُ الزَّمانَ الْکَلِبَ * وَبِکُمْ فَتَحَ اللّهُ * وَبِکُمْ یَخْتِمُ اللّهُ * وَبِکُمْ یَمْحَقُ ما یَشآءُ * وَبِکُمْ یُـثْبِتُ * وَبِکُمْ یَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا * وَبِکُم یُدْرِکُ اللّهُ تِرَهَ کُلِّ مُؤمِن یُطْلَبُ بِها * وَبِکُمْ تُنْبِتُ الاَْرْضُ اَشجارَها * وَبِکُمْ تُخْرِجُ الاَْرْضُ ثِمارَها* وَبِکُمْ تُنْزِلُ السَّماءُ قَطْرَها وَرِزْقَها * وَبِکُمْ یَکْشِفُ اللّهُ الْکَرْبَ *وَبِکُمْ یُنَزِّلُ اللّهُ الْغَیْثَ * وَبِکُمْ تُسَبِّحُ الأَْرضُ الَّتی تَحْمِلُ اَبْدانَـکُمْ وَتَسْتَقِرُّ جِبالُها عَلى مَراسیها * اِرادَهُ الرَّبِّ فی مَقادیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَیْکُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ * وَالصّادِرُ عَمّا فُصِّلَ مِنْ اَحْکامِ العِبادِ * لُعِنَتْ اُمَّهٌ قَتَلَتْکُمْ * وَاُمَّهٌ خالَفَتْکُمْ * وَاُمَّهٌ جَحَدَتْ وِلایَتَکُمْ * وَاُمَّهٌ ظاهَرَتْ عَلَیْکُمْ *وَاُمَّهٌ شَهِدَتْ وَلَمْ تُسْتَشْهَدْ * اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَ النّارَ مَأواهُمُ وَبِئْسَ وِرْدُ الْوارِدینَ * وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ * وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. پس سه مرتبه بگو: وَصَلّى اللّهُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ، پس بگو سه مرتبه: اَنَا اِلَى اللّهِ مِمَّنْ خالَفَکَ بَریءٌ. پس مى روى به نزد قبر فرزند آن حضرت علىّ بن الحسین(علیهما السلام) که در نزد پاى پدرش مدفون است و مى گویى: السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ خَدیجَهَ وَفاطِمَهَ. پس مى گویى سه مرتبه: صَلَّى اللّهُ عَلَیْکَ، و سه مرتبه: لَعَنَ اللّه مَنْ قَتَلَکَ *و سه مرتبه: اَنَا اِلَى اللّهِ مِنْهُمْ بَریءٌ. پس برمى خیزى و اشاره مى کنى با دست خود به سوى شهدا(رحمهم الله) و مى گویى سه مرتبه: السَّلامُ عَلَیْکُمْ، پس مى گویى: فُزْتُمْ وَاللّهِ فُزْتُمْ وَاللّهِ فَلَیْتَ اَنّی مَعَکُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً،
💖متن_زیارتنامه_حضرت_عباس_ علیه_السلام⬇️⬇️⬇️ 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیِّباتِ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ * اَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلیمِ وَالتَّصْدیقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَالدَّلیلِ الْعالِمِ وَالْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ وَالْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ * فَجَزاکَ اللّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَعَنْ فاطِمَهَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَفْضَلَ الْجَزاءِ بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ واَعَنْتَ * فَنِعْمَ عُقْبَى الدّار * لَعَنَ اللّهُ مَنْ قَتَلَکَ * وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّکَ وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ * وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ حالَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ماءِ الْفُراتِ * اَشْهَدُ اَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَاَنَّ اللّهَ مُنْجِزٌ لَکُمْ ما وَعَدَکُمْ * جِئْتُکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وافِداً اِلَیْکُمْ وَقَلْبی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَاَنَا لَکُمْ تابِـعٌ وَنُصْرَتی لَکُمْ مُعَدَّهٌ حَتى یَحْکُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ * فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ *لا مَعَ عَدُوِّکُمْ * اِنّی بِکُمْ وَبِاِیابِکُمْ مِنَ الْمُؤمِنینَ * وَبِمَنْ خالَفَکُمْ وَقَتَلَکُمْ مِنَ الْکافِرینَ * قَتَل اللّهُ اُمَّهً قَتَلَتْکُم بِالاَْیْدی وَالاَْلْسُنِ. 💛متن‌زیارتنامه آقا امام سجاد علیه السلام⬇️⬇️⬇️ 🌼بسم الله الرحمن الرحیم ..🌼 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجّـِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيّـِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبّـِدِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَالدُّجى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَوّاهُ الْحَلِيمُ،  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد،  أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ، وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ، وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ،  أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقِينُ،  فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمار بنیانگذار طرح : آمار فساد در بسیاری از دانشگاه‌ها از آمار فساد در سطح جامعه بیشتر است.. 🔹جوانان باید جنس مخالف را کجا درک کنند؟ چه می‌گوید؟ ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ....... نفیسه رفت سمت مامان که امیرعلی رو دیدم با همه احوالپرسی کرده بود و نگاهش روی من بود... گرم شدم از نگاهش که با یک لبخند آروم بود! قدم هام رو بلند برداشتم سمتش و با لبخندی به گرمی لبخند خودش سلام کردم _سلام. انگشت تا شده اشاره اش رو روی گونه امیرسام کشید و نگاه دزدید از چشم هام که داد میزد عاشقتم امیرعلی! _سلام...خوبی؟ بد نبود کمی طعنه زدن وقتی اینقدر دلتنگ می شدم و اون بی خیال بود! _ممنون از احوالپرسی های شما! بوسه کوتاهی به گونه امیرسام زد و نگاهش رو دوخت به چشم هام _طعنه میزنی؟ باز من طاقت نیاوردم و نگاهم رو دوختم به دست کوچیک امیرسام که محکم پیچیده شده بود دور انگشت امیرعلی ...سکوت کردم ...نفس آرومی کشید _هنوز با خودم کنار نیومدم محیا خانوم... طعنه نزن! هنوز پر از تردیدم و ترس از آینده! باز سرم پر شد از سوال! نگاهم رو دوختم به چشم هایی که لایه ی غم گرفته بود از حرفش! _آینده ترس داره ؟به چی شک داری امیرعلی ؟امیرعلی_ ترس داره خانومی! وقتی صبر و تحملت لبریز بشه! وقتی حرف مردم بشه برات عذاب! وقتی برسی به واقعیت زندگی! وقتی... پریدم وسط حرفش... خانومی گفتنش آرامش پشت آرامش به قلبم سرازیر کرده بود! مگه مهم بود این حرف هایی که می خواست از بین ببره این آرامش رو! _من نمی فهمم معنی این وقتی گفتن ها رو ... دلیل ترست رو از کدوم واقعیت! ولی یک چیزی یادت باشه من از روی حرف مردم زندگی ام رو بالا پایین نمی کنم ...من دوست دارم خودم باشم خودِ خودم در کنار تو پر از حضورتو مگه مهم حرف مردمی که همیشه هست؟!!! چشم هاش حرف داشت ولی برق عجیبی هم می زد و من رو خوشحال کرد از گفتن حرفی که از ته قلبم بود! امیرسام رو محکم بوسیدم و گذاشتمش توی بغل امیرعلی _حالا هم شما این آقا خوشگله رو نگه دار تا من برم یک سینی چایی بریزم بیارم خستگی آقامون در بره دیگه هر وقت من و ببینه ترس برش نداره و شک کنه به دوست داشتن من! لبخند محوی روی صورتش نشست و برق چشم هاش بیشتر شد و کلا رفت اون لایه غمی که پرده انداخته بود روی نگاهش...ولی من حسابی خجالت کشیدم از جمله هایی که بی پروا گفته بودم ! باز آشپزخونه شده بود مرکز گفتگوهای خانومانه... عطیه هم چایی می ریخت و رنگ چایی هر فنجون رو چک می کرد بعد از آبجوش ریختن! غرزدم _خوبه رفتی یک سینی چایی بریزی ها یک ساعته معطل کردی! آخرین فنجون رو توی سینی گذاشت _چیه صحبت هاتون با آقاتون گل انداخته بود که! بیچاره داداشم و وایستاده گرفته بودی به صحبت! حالا چی شد یاد چایی افتادی نکنه گلو آقاتون خشک شده؟! مشتم رو آروم کوبیدم به بازوش _به تو چه بچه پرو! سینی رو چرخوندم و از روی کابینت برداشتم عطیه_آی آی خانوم کجا؟ سه ساعت دارم زحمت می کشم چایی خوشرنگ میریزم اونوقت تو داری میری برای خودشیرینی! چشم غره ظریفی بهش رفتم که مامان و نفیسه جون به ما خندیدن و عمه از من طرفداری کرد عمه_عطیه این چه حرفیه... (روبه من ادامه داد) برو عمه دستتم درد نکنه امیرعلی که حسابی خسته است ظهر هم خونه نیومده بود بچه ام... خدا خیرش بده باباش رو باز نشسته کرده خودش همه کارها رو انجام میده! توی دلم قربون صدقه امیرعلی رفتم که خسته بود ولی بازم با همه سرحال و مهربون احوالپرسی کرده بود... لبخندی بی اختیار روی صورتم و پر کرد که از نگاه نفیسه دور نموند و یک تای ابروش بالا پرید ! _فکر نمی کردم من و تو باهم جاری بشیم محیا جون! با حرف نفیسه که کنار من نشسته بود نگاه از امیرعلی گرفتم که داشت با یک توپ نارنجی با امیرسام بازی می کرد! خنده کوتاهی کردم _حالا ناراحتین نفیسه خانوم..! خندید... _نه این چه حرفیه دختر! فقط فکر نمی کردم جواب مثبت بدی! بی اختیار یک تای ابروم بالا رفت و نگاهم چرخید روی امیرعلی که به خاطر نزدیک بودن به ما صدای نفیسه رو شنیده بود ...حس کردم توپ توی دستش مشت شد ! _چرا نباید جواب مثبت می دادم؟ صداش رو آروم کرد و زد به در شوخی _خودمونیم حالا محض فامیلی بود دیگه ...رودربایستی و دلخوری نشه و از این حرف ها! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ........ با تعجب خندیدم به این بحث مسخره _نه اتفاقا خودم قبول کردم بدون دخالت یا فکر کردن به این چیزهایی که میگید ! این بار نوبت نفیسه بود که به جای یک ابرو هر دو لنگ ابروهای کوتاه و رنگ کرده اش بالا بپره _خوبه!... راستش تو این دوره و زمونه کمتر کسی با این چیزها کنار میاد..! گیج گفتم: متوجه حرفتون نمیشم! لبخند ظاهری زد _خب می دونی محیا جون شما وضعیت زندگی خوبی دارین بابات تحصیل کرده و کارمند بانکِ خودتم که به سلامتی داری دانشجو میشی و یک خانوم تحصیل کرده! حس کردم حرف های عطیه می چرخه توی سرم و بی اختیار اخم کردم _خب؟؟! الکی خندید معلوم بود حرص می خوره از اینکه زدم به در خنگی _درسته امیر علی پسر عمه اته... نمی خوام بگم بده ها نه... ولی خب تو فکر کن احمد آقا بی سوادِ و با کلی سختی که کشیده اصلا پیشرفت نکرده ... من هم بابای خودم اول همون پایین شهر زندگی می کرده و شغلش کفش دوزی بوده ولی حالا چی ماشاالله بیا و ببین الام چه زندگی داره! میدونی محیا دلخور نشو منظورم اینکه خیلی ها اصلا نمی تونن پیشرفت کنن مثل همون تعمیرگاهی که هنوزم احمدآقا اجاره اش داره و خونه اشون که پایین شهره ...امیرعلی هم به خودش بد کرد درسته درسش خوب بود و رشته اش مکانیک بود و عالی! ولی خب وقتی انصراف داده یعنی همون دیپلم! تو این روزگار هم برای دخترها مدرک و ظاهر خیلی مهمه! راستش باور نمی کردم تو جوابت مثبت باشه چون هر کسی نمیتونه با لباس هایی که همیشه کثیف هستن و پر از روغن ماشین و ظاهر نامرتب کنار بیاد! مغزم داشت سوت می کشید تازه می فهمیدم دلیل رفتار های چند شب پیش امیرعلی رو که خونه ما بود دلیل کلافگیش رو بی اختیار با لحن تندی گفتم: ولی امیرعلی همیشه مرتب بوده! بازم به خنده الکیش که حسابی روی اعصابم بود ادامه داد _آره خب... ولی خب شغلش اینجوریه دیگه به هر حال اثر این شغلش بعد سال ها رو دست هاش میمونه! خلاصه اینکه فکر کنم فرصت های خوبی رو از دست دادی محیا جون! حس بدی داشتم هیچوقت مهم نبود برام بالای شهر پایین شهر بودن ...هیچوقت اهمیت نمی دادم به مدرک درسی! ...من برای آدم ها به اندازه شعورشون احترام قائل بودم و به نظرم عمو احمد بی سوادی که پیشرفت نکرده بود برام دنیایی از احترام بود به جای این نفیسه ای که با مدرک فوق لیسانسش آدم ها رو روی ترازوی پولداری و لباس های تمیز و مارک اندازه می کرد و به شغل و باکلاس بودشون احترام میذاشت به جای شخصیت آدم بودن که این روزها کم پیدا می شد ! لحنم تلخ تر از قبل شد _خواستگاری امیرعلی برام یک فرصت طلایی بود من هم از دستش ندادم! انگار دلخور شد از لحن تلخم _ترش نکن محیا جون هنوز کله ات داغ این عشق و عاشقیا تو سن کمه توعه ...واستا دانشجو بشی بری تو محیط دانشگاه اون وقت ببینم روت میشه به همون دوست هات بگی شوهرت یک دیپلمه است و وتعمیرکار ماشینه اونم کجا پایین شهر و تازه با اون همه سخت کار کردنش یک ماشین هم هنوز از خودش نداره! مهم نبود حرف های نفیسه اصلا مهم نبود من مال دنیا رو همیشه برای خود دنیا می دیدم! چه کسی و میشد پیدا کرد که ماشین و خونه اش رو با خودش برده باشه توی قبر! پس اصلا مهم نبود داشتن این چیزها ...مهم قلب امیرعلی بود که پر از مهربونی بود ...مهم امیرعلی بود که از عمو احمد بی سواد خوب یاد گرفته بود احترام به بزرگتر رو... مهم امیرعلی بود که موقع نمازش دل من می رفت برای اون افتادگیش! مهم امیرعلی بود که ساده می پوشید ولی مرتب و تمیز! صدام می لرزید از ناراحتی _نفیسه خانوم اهمیت نمیدم به این حرف هایی که میگین این قدر امیرعلی برام عزیز و بزرگ هست که هیچ وقت خجالت نکشم جلوی دوست هام ازش حرف بزنم ... مهم نیست که از مال دنیا هیچی نداره مهم قلب و روح پاکشه که خوشحالم سهم من شده! به مزاقش خوش نیومد این حرف های من اخم کرده بود _خریدار نداره دیگه محیا جون این حرف هات ...وقتی که وارد محیط دانشگاه شدی و یک پسر تحصیل کرده و آقا و باکلاس دلش برات بره اون وقته که میفهمی این روزها این حرف ها اصلا خریدار نداره بیشتر شبیه یک شعاره برای روزهای اولی که آدم فکر میکنه خوشبخت ترین زن دنیاست ! _شاید خوشبخ ترین زن دنیا نباشم ولی این و میدونم من کنار امیرعلی خوشبخت ترینم و شعار نمیدم ... اگه واقعا محیط دانشگاه جوریه که هر نگاهی هرز میره حتی روی یک خانوم شوهر دار ترجیح می دم همین الان انصراف بدم همون دیپلمه بمونم بهتر از اینکه بخوام جایی درسم و ادامه بدم که دنیا رو برام با ارزش می کنه و آدم های با ارزش رو بی ارزش! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... دیگه مهلت ندادم بهش برای ادامه حرف های مسخره اش که حسابی عصبی ام کرده بود به خاطر احترام ببخشیدی گفتم و بلند شدم...بدون نگاه کردن به کسی از هال بیرون اومدم و رفتم توی حیاط ...نفس عمیق کشیدم یک بار ... دوبار...سه بار ....هوای سرد زمستونی خاموش می کرد آتیشی که از حرص و عصبانیت توی وجودم جوشیده بود! نمی دونستم نفیسه چطور روش می شد جلوی من پشت سر امیرعلی بد بگه که شوهرم بود یا عمو احمدی که شوهر عمه ام و پدرشوهر خودش!...نمی دونم تا حالا یک درصدم با خودش فکر نکرده این امیرمحمدی رو که حالا باکلاسه و تحصیل کرده به قول خودش , حالا هم براش شوهر نمونه زیر دست همین عمو احمد بی سواد بزرگ شده و آقا! فکر نکرده که با سختی هایی که همین عمو احمد کشیده امیرمحمد تحصیل کرده و شده مهندس ! حالا به جای افتخار کردن این باید می شد مزد دست عمو احمدی که کم نذاشته بود توی پدری کردن حتی احترام به عروسی که یادم میاد برای جلسه عروسیش هرچی اراده کرده بود عمو کم نذاشته بود براش! _سرده سرما می خوری! با صدای امیرعلی نگاه به اشک نشسته ام رو از درخت خشک شده باغچه گرفتم و به امیرعلی که حالا داشت لبه پله کنارم مینشست دوختم امیرعلی هم صورتش رو چرخوندو نگاهش رو دوخت توی چشم هام و من بی اختیار اشک هام ریخت نفس بلندی کشید و نگاه از من گرفت و با صدای گرفته ای گفت: گریه نکن محیا! نگاهش روی همون درخت خشکیده انار ثابت شد با یک پوزخند پر از درد گفت: حالا فهمیدی دلیل تردیدهام رو, ترس هام رو...اصرارم برای نه گفتنت رو! زن داداش زحمت کشید به جای من گفت برات! نگاهم رو دوختم به دست هام که از سرما مشتشون کرده بودم _تو هم دنیا رو ، آدم ها رو از نگاه نفیسه خانوم میبینی؟ نفسش رو داد بیرون که بخار بلندی روی هوا درست شد _نه! پوزخندی زدم _پس لتبد فکر کردی من ... نذاشت ادامه بدم _محیا جان... منم نذاشتم ادامه بده و پر از درد گفتم: محیاجان! حالا! امیرعلی؟ چرا قضاوتم کردی بدون اینکه من و بشناسی؟ واقعا چی فکر کردی در مورد من ؟ امیرعلی_زندگی یک حقیقت محیا بیا با هم رو راست باشیم سعی نکن نشون بدی بی اهمیت بودن چیزهایی رو که برات مهم هستن و بعدا مهم میشن! _هیچوقت دو رو نبودم و دلم نمی خواد بشم! نگاهش چرخید روی نیم رخم ولی سر نچرخوندم _نگفتم دو رویی! _همه حرف های من و نفیسه خانوم رو شنیدی؟ پوفی کردو به نشونه مثبت سرتکون داد _خوبه پس جواب های منم شنیدی! همه حرف هام از ته قلبم بود نه از روی احساسات ...از روی عقل و منطق بود! امیرعلی من آدم ها رو با مال دنیا و هر چیزی که قراره برای همین دنیا بمونه متر نمی کنم! امیرعلی_کلاس هات از کی شروع میشه؟ این بار من سرچرخوندم روی نیم رخش _پس فردا...که چی ؟ به چی می خوای برسی ؟ به حرف های نفیسه؟ مگه من الان کم دیدم آدمی رو که اطرافم پولدار بودن و به قول امروزی ها باکلاس! دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد _نه خب ...ولی محیط دانشگاه فرق می کنه... یک تجربه جدیده! _نزدیک سه سال و نیم رفتی... فقط یک ترم مونده بود درست تموم بشه که انصراف دادی... ولی ندیدم عوض بشی تو این محیطی که به قول خودت فرق داره! نفس پر صداش این بار آروم تر بودکه گفتم: راضی نیستی انصراف میدم. تند گفت: من کی همچین حرفی زدم...اتفاقا خیلی هم خوبه! شنیدم قبول شدی خوشحال شدم. پوزخند زدم بی اختیار _جدااااا! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... _طعنه نزن محیا خانوم گفتم که پر از تردیدم... میترسم نفسم بند بشه به نفست و یک جایی تو کم بیاری! می دونی که اونقدر درآمد ندارم که هر چی اراده کنی بتونم برات بخرم! می بینی که حتی یک ماشین معمولی رو هم ندارم ...نمی تونم به جز یک خونه آپارتمانی نقلی اطراف خونه خودمون جایی دیگه رو اجاره کنم! تک دختر بودی دایی برات کم نذاشته میترسم نتونی تحمل کنی این سختی هارو! _پولدار نیستیم امیرعلی...تو پرقو بزرگ نداشتم... ما هم روزهای سخت زیاد داشتیم! روزهایی که آخر ماه حقوق بابا تموم شده بود وما پول لازم! با سختی غریبه نیستم! یاد گرفتم باید زندگی کنیم کنارهمدیگه تو سختی ، آسونی! آدم ها با قلبشون زندگی میکنن امیرعلی... قلبت که بزرگ باشه مهم نیست بالای شهر باشی یا پایین شهر ...مهم نیست پولدار باشی یا بی پول ...مهم اینکه خوشبخت باشی با یک دل آروم زیر سایه خدا که همیشه ذکر و یادش تو زندگیت باشه ...من به این میگم مفهوم زندگی! حس کردم لب هاش خندید آروم ! _هنوز هم تردید داری به منی که از بچگی ذره ذره عشقت رو جمع کردم توی قلبم؟! نگاهش چرخید توی صورتم با چشم های بیش از حد بازش _شوخی می کنی؟؟!!! نفس عمیقی کشیدم و به جای چشم هاش به سرشونه اش نگاه کردم _نه ! همیشه احساس گناه می کردم ...بهم یاد داده بودن فکر کردن به نامحرمم گناهه! چه برسه به من که همیشه برای خودم رویاپردازی کنارتو بودن می کردم و هرشب با خاطره هایی که نمی دونم چطوری توی ذهنم موند و توی قلبم ریشه دووند خوابیدم! چطوری دلت اومد به من شک کنی که از وقتی خودم رو شناختم دلم برای این سادگیت می رفت ...برای این موهایی که فقط ساده شونه می زدیشون ...برای لباس های ساده و مردونه ات که همیشه اتو کرده بودو مرتب ... برای عطر شیرینت که تاشیش فرصخی حس نمی شد که هر رهگذری رو ببره تو خلصه ولی من همیشه یواشکی وقتی با عطیه می رفتم توی اتاقت یک دل سیر بو میکشیدم عطرت رو! برای تویی که مردونگی به خرج دادی و به جای ادامه درسِت اجازه دادی دست هات تو اوج جوونیت سیاه و ضمخت بشه ولی بابایی که از بچگی زحمتت رو کشیده بیشتر از این اذیت نشه! از بچگی هر وقت یادم میاد تو خونه ما تعریف از تو بود! از عذاداری های خالصانه ات و کمک کردنت تا صبح روز عاشورا...از دست کمک بودنت تو تعمیرگاه... از رفتار و اخلاق خوبت ...چطور می تونستم دل نبندم بهت یا فراموشت کنم وقتی این قدر خوبی! خجالت می کشیدم سرم رو بلند کنم همه حرف هایی رو که این چند سال توی دلم تلنبار شده بود و آرزو می کردم یک روز به امیرعلی بگم! امشب گفته بودم! چونه ام رو به دست گرفت و صورتم رو چرخوند و به اجبار نگاهم قفل شد به نگاهش که عجیب دلم رو لرزوند و قلبم رو از جا کند ! چیزی توی نی نی چشم هاش موج میزد که برام تازگی داشت... انگار مهر و محبتی بود که مستقیم از قلبش به چشم هاش ریخته بود! _حرف های تازه می شنوم نگفته بودی! بیشتر خجالت کشیدم از این لحن آرومش که کمی هم انگار امشب دلش شیطنت می خواست لب پایینم رو گزیدم _ دیگه چی؟ همین یک بی حیایی هم کمم مونده بود که بیام بهت بگم! خندید کمی بلند ولی ازته دل! _یعنی اینقدر خوش شانس بودم که یک خوشگل خانومی مثل تو به من فکر هم بکنه؟ عجیب دلم آروم شد از این لحن گرم و صمیمیش و تعریف غیر مستقیمش و من هم گل کرد شیطنتم _واقعا خوشگلم؟ خندیدبه لحن شیطون و بچگانه ام ولی همونطور که نگاهش میخ چشم هام بود خنده اش جمع شد و یکباره نگاهش غمگین! لب چیدم _خب زشتم بگو زشتی دیگه! چرا این شکلی شدی یکباره؟! نگاه دزدید از چشم هام و نفس بلندی کشید که خیلی عمیق بود و نشون از یک حرف نزده پر از درد _بازم میترسم محیا! دلخور گفتم: این یعنی شک داشتن به من سریع گفت: نه نه ...نه محیا جان زندگی مشترک یعنی داشتن بچه! بچه هایی که نمی خوام توی آینده باشم مایه سرافکندگیشون! برای همین روز اول بهت گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه! از تصور بچه هامون و فکر امیرعلی اول خجالت کشیدم ولی زود گفتم: دیدگاه بچه ها هم به مادر و پدر و تربیت اونا بستگی داره ! _می خوای بگی بابا توی تربیت امیرمحمد کم گذاشته؟ لب گزیدم _نه نه منظورم اصلا این نبود! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❤️🍃... . سلام رفقا ☺️ ‌. پارت اضافه به مناسبت ولادت امام حسین (ع) ❤️ تقدیم به شما🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
|📸| |🎊| ~•°•🎉@chaadorihhaaa🎉•°•~
🎊 ٺـولدٺ مبارڪ😍❤️ || @chaadorihhaaa
+ ما به شرایط ظهور نزدیک شده‌ایم، شما جوان‌ها خود را برای آماده کنید شما آن روز را می‌بینید که کار دشمن تمام است...🍃 @Chaadorihhaaa
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... پوفی کرد و دست کشید بین موهاش _می دونم ولی قبول کن جامعه هم بی نقش نیست توی تغییر دیدگاه ها! _قبول دارم حرفت رو ولی نمیشه که از واقعیت فرار کرد! باید قبولش کرد مهم اینه که تو دیدگاه درست رو به عنوان پدر نشون بچه ات بدی! یادش بدی برای آدم ها به خاطر خودشون احترام قائل بشه حالا می خواد اون فرد یک زحمت کش باشه مثل یک رفته گر شهرداری یا یک غساله مثل عمو اکبر تو یا رئیس یک شرکت بزرگ! مهم اینه باید بدونه هرکسی که زحمتی میکشه باید ازش تشکر کرد و هر شغلی جای خودش پر از احترامه به خصوص شغل هایی که با این همه سختی هر کسی حاظر نیست به عهده بگیره و قبول مسئولیت کنه! به نظر من این آدم ها بیشتر قابل احترام و ستودنین! باید همه ما این و یاد بگیریم و یاد بدیم! بازم خیره شد به چشم هام _قشنگ حرف میزنی خانومی! بازم دلم رفت برای خانومی گفتنش! دست هاش جلو اومد و برای اولین بار روی موهام نشست... موهایی رو که باز از روی حرص و عصبانیت بهم ریخته بودم رو مرتب کرد و برد زیر شال و من به جای بی قراری انگار بازم به آرامش رسیده بودم! دنباله شال روی شونه ام انداخت و من با همه عشق نگاهش کردم و بچگانه گفتم: ممنون. لبخندی زد گرم گرم مثل گرمی آفتاب اول بهار که کنار نسیم سرد و خنک لذت داشت وجودم و گرم کرد! _بریم توی خونه هوا سرده! بلند شد و من خاک پشت شلوارش رو تکوندم... نذاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند بشم و قفل کرد انگشت هاش رو بین انگشت هام... امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من بود! _خلوت کردین؟ هم زمان با هم به در ورودی نگاه کردیم و امیرمحمدی که با امیرسام بغلش و نفیسه کنارش آماده رفتن بودن امیرعلی_دارین میرین داداش؟ امیرمحمد نگاه از روی دست های گره کرده ما گرفت _آره فقط اومده بودیم مامان بزرگ وبابابزرگ رو ببینیم شام خونه بابای نفیسه دعوتیم! نگاه نفیسه به من اصلا مثل سرشبی نبود انگاری زیادی دلخور بود به جای من! این اولین دیدار رسمیمون بود بعد از جلسه عقدکنون ... عجب جاری بازیی شده بود امشب! چند قدم نزدیک تر اومدن که لبخندی به صورت نفیسه زدم ...عادت نداشتم به دلخور بودن و دلخوری! _کاش می موندین برای شام...! سلام به مامان بابا برسونین! یک تای ابروش از روی تعجب بالا رفت لابد انتظار اخم داشت از من _ان شاءالله یک فرصت دیگه...چشم بزرگیتون رو میرسونیم! بازم لبخند زدم و گونه سرخ و سفید امیرسام رو بوسیدم _خداحافظ خوشگل خاله! امیر محمد به لحن بچگانه و لوسم با امیرسام خندید و با یک خداحافظی از ما دور شدن و نگاه ما هم بدرقه اشون کرد! انگشت هام آروم با انگشت های امیرعلی فشرده شد _دلت بزرگه ! با پرسش چرخیدم به سمت صورتش تا منظورش رو بفهمم! انگشت سردش نوازشگونه کشیده شد پشت دستم _باهمه دلخوریت از حرف هایی که شنیده بودی نذاشتی ناراحت بره با اینکه حق با تو بود و بی احترامی نکرده بودی! از تعریفش غرق خوشی شدم و با یک نفس عمیق بلند نگاهم رو دوختم به آسمون سیاه و توی دلم گفتم خدایا به خاطر کدوم خوبی اینجوری پاداشم دادی امشب! شکرت! _ بیزارم از کینه هایی که بی خودی رشد می کنن و ریشه میدووندن و همه احساس قلبت رو می خشکونن...وقتی که میشه راحت از خیلی چیزها گذشت کرد! لبخندی زدو دوباره انگشت هام بین دستش فشرده شد _دست هات یخ زده بریم تو خونه! با ورودمون به هال آروم دست هامون از هم جدا شد ... متوجه چشم و ابرو اومدن عطیه شدم که طبق معمول نگاهش زودتر از همه ما رو نشونه رفته بود به خصوص دست هامون رو! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ